به گزارش پارس ، به نقل ازروزنامه هفت صبح: هنوز یکی از پر فروش ترین شماره های هفت صبح، شماره ای بوده که یک مصاحبه چالشی با او را چاپ کردیم. افکار عمومی سمپاتی ویژه ای به این بازیگر پر انرژی و مستعد دارد. شاید صفت مستعد برای یک بازیگر ۴۰ ساله کمی غیر منطقی باشد اما مشکل این جاست که همه حتی طرفداران دو آتیشه اش هم معتقدند روزی بازی فوق العاده ای از او خواهیم دید.

بازی های او در مرز بازی انرژیک برونگرایانه و بازی متظاهرانه باقی می ماند. برای همین به اندازه هوادارانش منتقد و معترض دارد. بازی هایی که مورد علاقه طرفدارانش هستند مثل بازی او در جرم، زندگی با چشمان بسته، انتهای خیابان هشتم یا هفت دقیقه تا پاییز عموما توسط منتقدان همیشگی اش به عنوان بازی هایی کنترل نشده، متظاهرانه و ناموزون رد شده اند. نقش هایی که گویی انرژی بیش از حد لزوم برای آنها خرج شده است و کارگردان هایی که در مورد زیاده خواهی بهداد در تصرف صحنه ها، عقب نشینی کرده اند.

یا تلاش های او برای نقش هایی که چالش برانگیز شده اند مثل نقش جوان نامتعادل حس پنهان و یا نقش خطاط سالخورده در شبانه روز هم نتوانست از نگاه منتقدانه مخالفانش خارج شود. بسیاری از منتقدان بازی او را با معیارهای بین المللی در این فیلم ها تخطئه می کنند در حالی که خودش بارها اعلام کرده که از سبک مارلون براندو پیروی می کند. همان شیوه براندوی بزرگ در جذب تماشاگر با مبالغه در میمیک و صدا اما مخالفان سبک حامد بهداد اشاره می کنند که این سبک بازی سال هاست در سینمای جهان منسوخ شده. آنها می گویند کافی است بازی های دهه ۷۰ آل پاچینو و رابرت د نیرو را با بازی های دهه ۹۰ آنها مقایسه کنید تا متوجه شوید که بازیگری در سینما به سمت هرچه بیشتر طبیعی بودن حرکت کرده است.

البته منتقدانش نمی توانند چشم بر برخی بازی های متفاوت بهداد ببندند. مثل بازی کنترل شده بهداد در فیلم هرشب تنهایی که روی نامکشوف بازیگری اش را به نمایش می گذارد یا در سعادت آباد و همین طور نارنجی پوش که سبک برونگرایانه معمول بهداد در قالب نقش هایی متناسب، کارکرد درستی پیدا می کنند و از آزارندگی مرسوم خبری نیست.

هرچه هست این ستاره ۴۰ ساله که در کنار شهاب حسینی و شاید بالاتر از او همین طور جلوتر از رادان و مصفا و فروتن، محبوب ترین بازیگر فعلی سینمای ایران است، طی ۱۰ سال ۳۰ فیلم بازی کرده است. در پنج سال گذشته به طور متوسط هر سال چهار فیلم بازی کرده. هنوز هم بر روی پرده کپسول انرژی است و هنوز هم منتظر آن بازی ویژه او هستیم. فیلم چه خوبه که برگشتی نیز انتظارمان را پاسخ نداد.

بازی او در نقش دکتر از فرنگ برگشته به ظاهر سرخوش اما تلخ و زخم خورده، قرار است در کنار رضا عطاران یک زوج رفیق مشنگ مورد علاقه مهرجویی را به تصویر بکشند اما بازی حامد بهداد در فیلم مهرجویی را می توان یک شکست کامل تلقی کرد. او که در نارنجی پوش توانسته بود بازی ویژه خود را در قالب یک مصلح ایده آلیست محیط زیست به نقطه قوت فیلم بدل کند در چه خوبه که برگشتی نقطه ضعف اصلی فیلم است.

تلاش او برای ارائه یک نوع بازی کمیک مثل این می ماند که مارلون براندو بخواهد کاراکتر جری لوییس را ایفا کند. او از ترسیم شخصیت و ریزه کاری های کاراکتر دور می ماند و در مقیاس کمدی نیز در برابر جاذبه مغناطیسی رضا عطاران برای تماشاگران شانس چندانی پیدا نمی کند.

البته باید خدا را شکر کند که عطاران در صحنه های دونفره خود با بهداد با تواضعی قابل ستایش، تلاشی برای در دست گرفتن صحنه و خودنمایی نمی کند چه در آن صورت با توجه به تجربه پرتقال خونی و جدال میان عرب نیا و بهداد می شد ماجرای مشابهی را انتظار داشت. هرچه هست چه خوبه که برگشتی در کارنامه بازیگری بهداد یک نقطه تاریک است. یک شکست. (در کارنامه مهرجویی و عطاران نیز نقطه روشنی محسوب نمی شود) .

بهداد به عنوان محبوب ترین بازیگر سینمای امروز ایران باید از این تجربه ناخوشایند درس های لازم را فرا بگیرد و کشف کند چگونه بازی بی پروا و سرخوشانه و انرژیک او در نارنجی پوش به نقطه قوت فیلم بدل می شود اما تلاش آگاهانه او برای بازی کمیک در چه خوبه که برگشتی به بزرگ ترین نقطه ضعف فیلم بدل می شود. پاسخ این معما را بهداد خود بهتر از همه می داند.

صوفیا نصرالهی|داریوش مهرجویی با کارنامه پرباری که دارد، جوایز زیادی که گرفته و جوایز بیشتری که حقش بوده و نگرفته، فیلم های زیادی که از او روی پرده رفته و فیلم هایی مانند « بانو» که آنقدر در توقیف ماندند و بعد اکران شدند که دیگر شرایط مناسبی برای دیدن شان نبود یا مانند « سنتوری» که حقش از بین رفت و هیچ گاه رنگ پرده را به خود ندید، به هر حال برای سینمای ایران یک برند است و اکران فیلمی از او یک اتفاق مهم در سینمای ایران است.

« چه خوبه که برگشتی» خیلی ها را در جشنواره ناامید کرد. اصلا بسیاری از سینمادوستان هستند که تصور می کنند دوره سینمای مهرجویی به سر آمده و او تبدیل به یک کارگردان شلخته شده که ایده ها را خراب می کند. در همه چیز زیادی اغراق می کند و به اصول قصه گویی، به آن مضامین فلسفی که در فیلم های اولیه اش مثل « گاو» ، « پری» یا تکامل یافته ترش در « هامون» وجود داشت و حتی به کارگردانی وفادار نیست.

این گفته ها تا حدی می تواند صحت داشته باشد اما کسانی که این نقدها را وارد می کنند فراموش کرده اند که مهرجویی یک کارگردان چند وجهی است. « ور» های مختلفی دارد. در خیلی از فیلم هایش، از همان اولی یعنی « الماس ۳۳» بگیرید تا حتی بخش هایی از « هامون» ور بازیگوشانه و شوخ و شنگش وجود داشته است.

از بعد از اپیزود کوتاه « دختردایی گمشده» که اصلا بیشتر فیلم هایش در همین فاز است: « مهمان مامان» ، « میکس» ، « نارنجی پوش» و این آخری « چه خوبه که برگشتی» که به نوعی زدن به سیم آخر است. مهرجویی فضاهای ابزورد را دوست دارد. از تغییر لحن در فیلم خوشش می آید. صحنه های کابوس « هامون» کاملا فانتزی است ولی چون در بستر کابوس مطرح می شود، تماشاگر می پذیرد. نه فقط فیلم های اخیرش مانند « سنتوری» و « نارنجی پوش» و این فیلم آخر « چه خوبه که برگشتی» کارگردانی نامرتب و اصطلاحا شلخته ای دارند که حتی در فیلمی مانند « هامون» که اثر موردعلاقه روشنفکران از داریوش مهرجویی است هم می توان این نامنظمی خودخواسته را دید.

در واقع مهرجویی فقط در فیلم های « سارا» و « لیلا» است که کارگردانی کاملا حساب شده و منطقی دارد. حالا « چه خوبه که برگشتی» نقطه اوج همه فضاهای ابزورد و شلختگی های مهرجویی است و عجیب نیست که خیلی ها را ناراحت و حتی خشمگین کرده است.

فیلم همه جور شوخی دارد از شوخی های کلامی بگیرید تا بخش هایی که کاملا وارد کمدی اسلپ استیک می شود. اگر دنبال مفاهیم آنچنانی عمیق هستید، « چه خوبه که برگشتی» را نبینید. این ادامه منطقی اپیزود « تهران: روزهای آشنایی» است: سرخوشانه و غیرمنطقی. انگار کارگردان خواسته تمام قواعد فیلمسازی را به مبارزه بطلبد.

برای لذت بردن از « چه خوبه که برگشتی» باید فقط به ور ابزورد کارگردان فکر کنید. اگر دنبال مهرجویی هستید که « هامون» را ساخته یا حتی فکر می کنید « چه خوبه که برگشتی» به خاطر شخصیت های متعدد و متنوعی که دارد و فضای کمدی اش به « اجاره نشین ها» یا « مهمان مامان» شبیه است، اشتباه کرده اید. این نسخه خیلی اگزجره ای از همه بازیگوشی های داریوش مهرجویی است.

البته که نمی شود به بهانه ابزورد بودن نقطه ضعف هایش را مانند اینکه اواسط فیلم دیگر ماجراها تکراری می شوند و فیلم از ریتم خودش خارج می شود، با این توجیهات نادیده گرفت. از داریوش مهرجویی که کلا خیلی بیشتر از این ها انتظار داریم اما فیلمی است که برای دو ساعت شما را از همه فضاهای جدی روزمره خارج می کند و اگر کلید ورود به دنیایش را پیدا کنید می توانید حتی از دیدنش لذت هم ببرید.

فیلمی که باید چند بار دیگر ببینم تا متوجه شوم فضا و کاراکترهای عجیب و غریب آن خودخواسته تبدیل به این ملغمه بامزه شده اند یا کارگردان بزرگ ما خسته شده و خواسته فیلم را از سرش باز کند و به همین دلیل هم هیچ منطقی پس آن وجود ندارد. به هرحال این تنها فیلم این روزهای روی پرده سینماهاست که دیدنش برای سینمادوستان واجب است چه دوستش داشته باشند و چه نه.

داریوش مهرجویی با کارنامه پرباری که دارد، جوایز زیادی که گرفته و جوایز بیشتری که حقش بوده و نگرفته، فیلم های زیادی که از او روی پرده رفته و فیلم هایی مانند « بانو» که آنقدر در توقیف ماندند و بعد اکران شدند که دیگر شرایط مناسبی برای دیدن شان نبود یا مانند « سنتوری» که حقش از بین رفت و هیچ گاه رنگ پرده را به خود ندید، به هر حال برای سینمای ایران یک برند است و اکران فیلمی از او یک اتفاق مهم در سینمای ایران است. « چه خوبه که برگشتی» خیلی ها را در جشنواره ناامید کرد.

اصلا بسیاری از سینمادوستان هستند که تصور می کنند دوره سینمای مهرجویی به سر آمده و او تبدیل به یک کارگردان شلخته شده که ایده ها را خراب می کند. در همه چیز زیادی اغراق می کند و به اصول قصه گویی، به آن مضامین فلسفی که در فیلم های اولیه اش مثل « گاو» ، « پری» یا تکامل یافته ترش در « هامون» وجود داشت و حتی به کارگردانی وفادار نیست. این گفته ها تا حدی می تواند صحت داشته باشد اما کسانی که این نقدها را وارد می کنند فراموش کرده اند که مهرجویی یک کارگردان چند وجهی است. « ور» های مختلفی دارد. در خیلی از فیلم هایش، از همان اولی یعنی « الماس ۳۳» بگیرید تا حتی بخش هایی از « هامون» ور بازیگوشانه و شوخ و شنگش وجود داشته است.

از بعد از اپیزود کوتاه « دختردایی گمشده» که اصلا بیشتر فیلم هایش در همین فاز است: « مهمان مامان» ، « میکس» ، « نارنجی پوش» و این آخری « چه خوبه که برگشتی» که به نوعی زدن به سیم آخر است. مهرجویی فضاهای ابزورد را دوست دارد. از تغییر لحن در فیلم خوشش می آید. صحنه های کابوس « هامون» کاملا فانتزی است ولی چون در بستر کابوس مطرح می شود، تماشاگر می پذیرد. نه فقط فیلم های اخیرش مانند « سنتوری» و « نارنجی پوش» و این فیلم آخر « چه خوبه که برگشتی» کارگردانی نامرتب و اصطلاحا شلخته ای دارند که حتی در فیلمی مانند « هامون» که اثر موردعلاقه روشنفکران از داریوش مهرجویی است هم می توان این نامنظمی خودخواسته را دید.

در واقع مهرجویی فقط در فیلم های « سارا» و « لیلا» است که کارگردانی کاملا حساب شده و منطقی دارد. حالا « چه خوبه که برگشتی» نقطه اوج همه فضاهای ابزورد و شلختگی های مهرجویی است و عجیب نیست که خیلی ها را ناراحت و حتی خشمگین کرده است. فیلم همه جور شوخی دارد از شوخی های کلامی بگیرید تا بخش هایی که کاملا وارد کمدی اسلپ استیک می شود. اگر دنبال مفاهیم آنچنانی عمیق هستید، « چه خوبه که برگشتی» را نبینید. این ادامه منطقی اپیزود « تهران: روزهای آشنایی» است: سرخوشانه و غیرمنطقی. انگار کارگردان خواسته تمام قواعد فیلمسازی را به مبارزه بطلبد. برای لذت بردن از « چه خوبه که برگشتی» باید فقط به ور ابزورد کارگردان فکر کنید.

اگر دنبال مهرجویی هستید که « هامون» را ساخته یا حتی فکر می کنید « چه خوبه که برگشتی» به خاطر شخصیت های متعدد و متنوعی که دارد و فضای کمدی اش به « اجاره نشین ها» یا « مهمان مامان» شبیه است، اشتباه کرده اید. این نسخه خیلی اگزجره ای از همه بازیگوشی های داریوش مهرجویی است. البته که نمی شود به بهانه ابزورد بودن نقطه ضعف هایش را مانند اینکه اواسط فیلم دیگر ماجراها تکراری می شوند و فیلم از ریتم خودش خارج می شود، با این توجیهات نادیده گرفت.

از داریوش مهرجویی که کلا خیلی بیشتر از این ها انتظار داریم اما فیلمی است که برای دو ساعت شما را از همه فضاهای جدی روزمره خارج می کند و اگر کلید ورود به دنیایش را پیدا کنید می توانید حتی از دیدنش لذت هم ببرید. فیلمی که باید چند بار دیگر ببینم تا متوجه شوم فضا و کاراکترهای عجیب و غریب آن خودخواسته تبدیل به این ملغمه بامزه شده اند یا کارگردان بزرگ ما خسته شده و خواسته فیلم را از سرش باز کند و به همین دلیل هم هیچ منطقی پس آن وجود ندارد. به هرحال این تنها فیلم این روزهای روی پرده سینماهاست که دیدنش برای سینمادوستان واجب است چه دوستش داشته باشند و چه نه.