پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- محسن مهدیان- سارینا رفت. خبر اول که آمد باور نکردم. مصاحبه پدرش اما آتش بر انبان باروت بود. دختر دو ساله از سرما جان داد؛ آغوش گرم پدر هم کارساز نشد.

کودک از سرما به تب و لرز افتاد و پدرش دست بسته و وامانده و ناچار.

چه کنم چه کنم پدر در آن ساعات تا قیامت خاطرسوز است. چطور باور کنیم؟ دخترک از زلزله امان یابد اما به خرابه مصیبت، از سرما جان دهد.

مصاحبه متنی پدر خشم و غضبش را نشان نمی دهد. انچه در دلش می گذرد را به تصویر نمی کشد. درد روی درد زلزله؛ و بازهم مسئولین نشسته اند. آخرین باری که سرپل ذهاب رفتم حیرانی مدیریت جلوی چشمم بود. نمی دانند چه کنند و چه نکنند.

یک باران و برف دهها چادر را تخریب و لباس و پتوی مردم را به آب کشیده است. چه کنند؟ کجا پناه ببرند؟ چه زمان خون ها به جوش می آید؟ خرده غیرت ها کی بلند می شوند؟

اگر تا امروز رها کردید، با مرگ سارینا بهوش شوید. فکر کنید دختر خودتان است. آقای مسئول، جناب نماینده و حضرت وزیر و رئیس جمهور محترم؛ فکر کنید دختر دو ساله خودتان است. تب و لرز کند چه می کنید؟ درمانگاه محل؟ به امکاناتش اعتماد نداشته باشید کجا می برید؟ بیمارستان بزرگتر؟ مجهزتر؟ پزشکان حاذق تر؟

رفع گرفتاری امروز زلزله زده ها حاکمیتی است؛ واگرنه مردم کم نمی گذاشتند.