به گزارش پارس به نقل از جوان عصر روز جمعه 5 تيرماه، كاركنان بيمارستان امام حسين (ع) تهران مأموران پليس را از مرگ مشكوك مرد جواني با خبر كردند. بررسي‌ها نشان داد مرد 26 ساله كه با اصابت چاقو به سينه‌اش مجروح شده بود بعد از انتقال به بيمارستان فوت شده است. بعد از تأييد حادثه بود كه قاضي منافي‌آذر، بازپرس ويژه قتل پايتخت به همراه كارآگاهان اداره دهم پليس آگاهي در محل حاضر شد. 
تحقيقات نشان داد مقتول در جريان درگيري با همسرش فاطمه با ضربه چاقو هدف قرار گرفته است. فاطمه وقتي مورد تحقيق قرار گرفت به قتل شوهرش اقرار كرد و گفت قصد كشتن او را نداشته است. 
زن جوان در توضيح ماجرا گفت: از مدتي قبل به رفتار شوهرم مشكوك شدم. روز حادثه چند بار با تلفن همراه شوهرم تماس گرفتم اما جواب نداد. وقتي به خانه آمد، خواستم تلفنش را به من بدهد تا پيامك‌هاي آن را بررسي كنم كه مقاومت كرد. همين موضوع باعث مشاجره ما شد. او مرا كتك زد و موهايم را كشيد. من هم به آشپزخانه رفتم و چاقويي برداشتم و به طرفش پرتاب كردم.
 از بدشانسي همان لحظه به طرفم برگشت و چاقو به سينه‌اش فرو رفت. بعد هم به طرف راه پله رفت و همان جا روي زمين افتاد. لحظاتي بعد هم صاحبخانه‌مان از راه رسيد و با كمك او شوهرم را به بيمارستان منتقل كرديم. 

گفت‌وگو با متهم
 گريه امانش نمي‌دهد. نگران دختر يك ساله‌اش است. مي‌گويد: حالا او نه پدر دارد و نه مادر. نمي‌دانم چه سرنوشتي در انتظارش است. قصد كشتن شوهرم را نداشتم. او را دوست داشتم فقط يك بدبيني و درگيري ساده اين سرنوشت شوم را براي من رقم زد. كاش اصلاً به آشپزخانه نمي‌رفتم و كاش چاقو دم دستم نبود و كاش اصلاً به تهران نمي‌آمدم. دلم سخت براي شوهرم و دخترم تنگ شده است و طاقت اين همه عذاب را ندارم. 
چند سال قبل با شوهرت ازدواج كردي؟ 
پنج‌  سال قبل. 
چطوري با شوهرت آشنا شدي؟ 
او از بستگان دور ما بود. او ابتدا به دختر خاله‌ام علاقه داشت و قصد داشت با او ازدواج كند اما پشيمان شد و به خواستگاري من آمد. هر چند ابتدا خانواده‌اش مخالف بودند اما شوهرم آنها را راضي كرد و اين ازدواج سر گرفت. 
اهل كدام شهرستان هستي؟ 
اهل يكي از شهرهاي استان گلستانم. 
چي شد كه به تهران آمديد؟ 
شوهرم براي كار به تهران آمد و كاش پايم مي‌شكست و به تهران نمي‌آمديم. 
چرا؟ 
همه بدبختي‌هاي ما از تهران شروع شد. من بعد از اينكه به تهران آمديم به شوهرم بدبين شدم. 
يعني قبلاً با هم اختلاف نداشتيد؟ 
نه زياد اما به خاطر اينكه قبلاً خواستگار دختر خاله‌ام بود، كمي به او بدبين بودم. 
در تهران چي شد؟ 
ما در شهرستان با هم خوب و خوش زندگي مي‌كرديم تا اينكه به تهران آمديم. يك سالي كه گذشت كم‌كم به رفتار شوهرم مشكوك شدم. چند بار كه گوشي‌‌اش را چك كردم با شماره‌هاي ناشناس و پيامك‌هاي مشكوك روبه‌رو شدم به همين خاطر به او بدبين شدم و احتمال دادم كه او مرا دوست ندارد. 
بعد چي شد؟ 
مدتي او اينترنت گوشي‌اش را وصل كرده بود و از طريق شبكه‌هاي اجتماعي مانند لاين و وايبر به ديگران پيامك مي‌داد كه من بيشتر حساس شدم و از طرفي هم او به من اجازه نمي‌داد پيامك‌هاي گوشي‌اش را بخوانم به همين خاطر اختلافات ما بيشتر مي‌شد و با هم درگير مي‌شديم. 
قبلاً هم با هم درگيري داشتيد؟ 
بله، چند بار با هم درگيري داشتيم و همديگر را كتك زديم اما بعد آشتي كرديم. 
از روز حادثه بگو؟ 
روز حادثه شوهرم بيرون بود. چند بار به او زنگ زدم اما شماره مرا رد مي‌كرد و بعد هم تلفن همراهش را خاموش كرد. سه ساعت از او بي‌خبر بودم و در اين سه ساعت هزار فكر به ذهنم رسيد تا اينكه او به خانه آمد. ابتدا خواستم با شوخي گوشي را بگيرم و چك كنم اما گوشي‌اش را نداد. به زور خواستم بگيرم كه مرا كتك زد و من خيلي عصباني شدم. بعد از آن بود كه به آشپزخانه رفتم و چاقويي برداشتم. نعمت به طرف در پذيرايي حركت بود كه چاقو را از دسته‌اش گرفتم و به طرفش پرت كردم به خيال اينكه به پشتش برخورد كند و پشتش درد بگيرد اما ناگهان نعمت به طرف من برگشت و مرا نگاه كرد كه چاقو با نوك به داخل سينه‌اش رفت. شوكه شده بودم. او حرفي نزد و به طرف راه پله‌ها رفت و روي راه پله نشست. خيلي ترسيدم از همسايه كمك خواستم و به اورژانس زنگ زديم. 
تا زماني كه اورژانس آمد تو چه كار كردي؟ 
اورژانس به من گفت با پارچه‌اي روي زخم فشار دهم تا خون بيرون نيايد و من هم همين كار را كردم تا اينكه اورژانس رسيد و شوهرم را به بيمارستان رسانديم. من فكر نمي‌كردم او فوت شود اما... 
چرا وقتي به شوهرت مشكوك شدي با بزرگ‌تر‌ها مشورت نكردي؟ 
من موضوع را يك بار به پدر شوهرم گفتم و با هم حرف زديم و حل شد اما دوباره شروع شد. 
چرا از شوهرت جدا نشدي؟ 
يك بار به خاطر همين اختلافات به دادگاه رفتيم تا از هم جدا شويم اما آن زمان من حامله بودم به خاطر فرزندمان دوباره تصميم گرفتيم با هم زندگي كنيم و گذشته‌ها را فراموش كنيم. 
شوهرت را دوست داشتي؟ 
خيلي او را دوست داشتم. شايد همين دوست داشتن زياد باعث حسادتم مي‌شد و نمي‌توانستم حتي فكر كنم كه شوهرم فرد ديگري را دوست داشته باشد يا با او حرف بزند. من 16 ساله بودم كه ازدواج كردم. به همين دليل خيلي به او وابسته شدم و تنها تكيه‌گاه من او بود كه از دستش دادم. 
دخترت الان كجاست؟ 
ابتدا گريه مي‌كند. فكر مي‌كنم پيش عمه‌اش باشد. 
فكر مي‌كني خانواده شوهرت تو را ببخشند؟ 
نمي دانم. من اشتباه بزرگي انجام دادم. آنها حق دارند مرا نبخشند اما من قصد كشتن شوهرم را نداشتم. من چاقو را پرتاب كردم تا به پشتش بخورد اما نمي‌دانم چي شد. كاش بر نمي‌گشت. كاش چاقو را بر نمي‌داشتم.