پايگاه خبري تحليلي «پارس»- خاطره‌بازی با پدیده‌ها و دارایی‌های هنری و فرهنگی دهه 60، فقط متعلق به این چند سال نیست. در واقع این خاطره‌بازی‌ها (بویژه با فیلم‌ها، کارتون‌ها، سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیونی)، گاه از فردای پخش برخی از آنها در کوچه و بازار، مدرسه، اداره، کارخانه یا محل خدمت سربازی در نزد جمع‌های دونفره به بالا شروع می‌شد. به طوری که حالا می‌توان در یکی از همین سلسله‌نوشته‌هایی که با هدف خاطره‌بازی مربوط به آن دهه ارائه می‌شود، به آن «خاطره‌بازی‌»های داغ هم پرداخت.

به گزارش پايگاه خبري تحليلي «پارس»، نوشته پیش رو می‌کوشد از این طریق، البته در حدی اندک و مختصر، به برخی بازتاب‌های اجتماعی برنامه‌های تلویزیون در این دهه بپردازد. برای تکمیل بحث سری هم به دهه 70 می‌زنیم:

khaterebazi

رواج تکیه کلام‌ها
از مهم‌ترین جلوه‌های اثرگذاری برنامه‌های تلویزیونی در جامعه، رواج تکیه کلام‌هایی بود که در میانه برنامه‌ها به گوش می‌خورد و تکرار می‌شد. سنت گذاشتن تکیه کلام‌ در دهان کاراکترهای فیلم‌ها و سریال‌ها به نوعی از سینمای هند وارد فیلم‌های فارسی و مجموعه‌های تلویزیونی قبل از انقلاب شده بود. البته در نمایش‌های سنتی (سیاه‌بازی) قدیم و تئاترهای عامه‌پسند لاله‌زاری نیز این سنت وجود داشت و با توجه به برداشت‌ها و نگاه‌های عاریتی سینمای فارسی به این‌گونه نمایش‌ها (که گاه بازیگران آن نمایش‌‌ها را هم به سینما فرامی‌خواند)، تکیه کلام‌‌ها بسرعت سر از سینما و بعد تلویزیون وطنی درآوردند. در سال‌های پس از انقلاب نیز همچنان این تکیه کلام‌ها بر زبان بینندگان برنامه‌های (بیشترْ) نمایشیِ تلویزیونی در جامعه جاری بودند. به هر حال گویا تکرار و بازگفتن این تکیه‌ کلام‌ها تا حدی به کار فامیل و خانواده‌هایی می‌آمد که در شرایط فرهنگی و اجتماعی جدید، خوراک می‌خواستند. نمونه پیش از انقلابی این تکیه‌ کلام‌های تلویزیونی، «مومنت! مومنت!» گفتن‌های اسدالله میرزا (صیاد) و همچنین «والّا راستش دروغ چرا...»ی مش‌قاسم (زنده‌یاد فنی‌زاده) که دهان به دهان می‌چرخید.

پس از انقلاب نیز همچنان که در نوشته‌های پیشین (مثل بخش‌های مربوط به سریال شاه‌دزد) آوردیم، این روند ادامه یافت. یکی از دیگر جلوه‌های این پدیده که سریال‌های پاورچین و شب‌های برره و تعداد دیگری از برنامه‌های طنزآمیز نودشبی نشان دادند هنوز هم رواج دارد، در سال‌های نخست بعد از انقلاب با سریال «باز مدرسه‌ام دیر شد» به چشم خورد. نگارنده خوب به یاد دارد که در آن زمان به محض دیدن پسربچه‌هایی که کمی هم تپل بودند و خواب‌آلود و با شتاب می‌خواستند خودشان را هرچه زودتر به مدرسه برسانند، یکباره ظریفی از گوشه و کنار به دیگری می‌گفت: «انگار مدرسه‌اش دیر شده!». آن دیگری هم که شاید با آن پسربچه نسبتی داشت یا مثلاً رفیق پدرش بود و رویش هم بازتر بود، مستقیم به خود او می‌گفت: «اِ...! بازم که مدرسه‌ات دیر شد پسر جون!».

قدیمی‌ترها خوب به یاد دارند که آن زمان ـ سال‌های شروع و ادامه جنگ – تقریباً هر کالای مهمی «صفی» بود. به این معنا که برای تهیه نفت، گاز (هنوز باید سالیانی می‌گذشت تا شهرهای بزرگ به لوله‌کشی گاز شهری مجهز شوند) همراه پنیر، کره، روغن، برنج، گوشت و مرغ کوپنی می‌بایست در صف‌های کوتاه و بلندی که در اثر ازدحام مشتریان تشکیل می‌شد، بایستی. در نوع طولانی و بلند این صف‌ها معمولاً به سبب گذشت زمان، حرف‌هایی میان تشکیل‌دهندگانش درمی‌گرفت (البته در نوع دوستانه این حرف‌های به اصطلاح «توی صفی»؛ چرا که ایستادن در صف با نوعی رقابت و گاه حتی تقلب و خود را جلوانداختن یا همان جلوزدن ناجوانمردانه و متقلبانه یک یا چند نفر از افراد توی صف همراه بود که مشاجره‌ها و حتی درگیری‌های فیزیکی خاص خودش را نیز همراه داشت). نوع دوستانه این هم‌صحبت شدن‌‌ها از گپ زدن راجع به اوضاع سیاسی و رخدادهای مربوط به جنگ گرفته تا وضع گرانی و کمبود مواد مورد نیاز خانواده‌ها و ... را شامل می‌شد. از جمله این‌که هر وقت که فیلم، سریال یا برنامه‌ای تلویزیونی (و البته نمایش‌ها و برنامه‌های رادیویی؛ در زمانی که هنوز این رسانه هم رونقی در میان مردم داشت) گُل می‌کرد، دامنه‌ بحث‌ها به بازگفتن بخش یا همه داستان آن برنامه نمایشی و دست‌کم تکرار دیالوگ‌های برگزیده و تکیه‌کلام‌ها می‌کشید. طبیعی هم بود که اگر کسی می‌خواست فلسفه و علت وجودی و جالب بودن یک تکیه‌کلام را بازگو کند، باید به اشاره هم که شده بخشی از داستان یا دست‌کم قسمت مربوط به همان تکیه‌کلام از قصه آن برنامه نمایشی را بازگوید. در دهه 70 با استقبال زیادی که از سریال خوب و دلنشین «خانه سبز» به عمل آمد، تکیه‌‌کلام‌هایش نیز ورد زبان‌ها شد؛ مثل این یکی که زنده‌یاد خسرو شکیبایی به بازیگر نقش همسرش (مهرانه مهین ترابی) یا دیگر کاراکترها می‌گفت: «اصلاً چه معنی داره که تو بخوای فلان کار رو نکنی» و منظور کاملش را با توجه به داستان و مضمون آن قسمت از سریال در این جمله کلی و فرمول مانند می‌گنجاند. مثلاً: «اصلاً چه معنی داره که تو بخوای آشتی نکنی»، یا این یکی: «اصلاً چه معنی داره که تو بخوای موقع قهر، حرف هم نزنی؟» [آخر، زوج اصلی سریال خانه سبز که هر دو وکیل بودند، بیشتر زمان‌ها به این شرط با هم قهر می‌کردند که در تمام طول مدت قهر حرف بزنند! خب، آنها «صباحی» بودند دیگر...!]

khaterebazi1

این پدیده (که گفتیم در تلویزیون و سینمای قبل از انقلاب هم به شیوه زمان خودش رواج داشت) البته با یک موج دیگر نیز همراه شد...

رواج تقلید صدای بازیگران و دوبلورها
شاید همین تکرار دیالوگ‌ها و تکیه‌ کلام‌ها بود که برخی افراد را هنگام بازگفتن‌‌ آنها متوجه استعداد کم یا زیادشان در تقلید صدای دوبلورها و بازیگران کرد. کارتون «پسر شجاع» و صدای دوبلور نقش «قهوه‌ای» یکی از نمونه‌های پرطرفداری بود که به عده‌ای راه می‌داد تا این صدا را بازسازی کنند و لبخندی بر لب دوستان و همراهان خود بنشانند. این پدیده بسرعت به جشن‌های مدرسه‌ای و کلاس‌های درس و زنگ تفریح کشیده شد. تقلید صدای دوبلور جری لوئیس (زنده‌یاد حمید قنبری) نیز از گونه‌های پرطرفدار بود.

رواج تقلید صدا در شرایطِ نبود و کمبود برنامه‌های سرگرم کننده حتی به خود تلویزیون نیز سرایت کرد و در برنامه‌هایی می‌دیدیم که از افراد ماهر در این زمینه دعوت می‌کردند. اصلا شاید یک دلیل رواج صداهای تقلیدی در میان دوبلورهای جدید، سابقه آنها در همین تقلیدهای دامنه‌داری است که ریشه آنها به دهه 60 برمی‌گردد. در حالی که بزرگان دوبلاژ ایران که این هنر – صنعت را به جایگاه یکی از برترین‌ها در دنیا رساندند، هیچ کدام از راه تقلید به این درجه از مهارت در صداپیشگی نرسیده بودند.

آگهی‌های ترحیم و تسلیت!
در بررسی نوستالژیک سریال‌های سال‌های دور از خانه وقتی به بخش مرگ مادربزرگ اوشین یا مثلا شعبان استخوانی در هزاردستان رسیدیم، اشاره کردیم که آگهی‌های ترحیمی به طور «خودجوش» (!) و خودانگیخته تهیه و در سطح شیشه چند مغازه نصب می‌شد یا در میان «رندان» دست به دست می‌گشت (!).

آتقی (با بازی جواد گلپایگانی) هم یکی از دو کاراکتر محبوب و بامزه مجموعه «آیینه عبرت» و چند فیلم و سریال تلویزیونی بود که بعدها با حضور همین دو کاراکتر (و بازیگر دیگر این سری فیلم و سریال یعنی محمود دینی) ساخته و پخش شد. از قضا او هم وقتی در بطن قصه مرد، چنین آگهی‌هایی برایش تهیه و توزیع شد! البته این آگهی‌های طنزآمیز که تهیه‌شان کار آدم‌های ظریف و بامزه بود، با چاپ و فروش عکس این دو بازیگر در کیوسک‌های روزنامه‌فروشی که آن زمان عکس فوتبالیست‌های محبوب را هم عرضه می‌کردند، همراه شد.

khaterebazi2

یک مورد بامزه‌تر هم بود که البته ربط چندانی به این آگهی‌ها پیدا نمی‌کرد، اما از نظر جنس تأثیر و بازتاب در همین رده قرار می‌گرفت. مسافران مهتاب فیلمی بود که با وجود برخوردار بودن از بختی زیاد برای فروش در سینماها، به دلیل شرایط خاص آن زمان سینمای ایران، پس از مدتی تأخیر در اکرانش از دست مدیران وقت سینما درجه «د» گرفت و در بدترین شرایط ممکن آن روزگار روانه سینماهای کم‌جانِ نمایش‌دهنده‌اش شد. به این ترتیب فیلمی که سازندگانش امیدهایی به آن بسته بودند در کوتاه‌مدت از پرده پایین آمد و دیگر هیچ راهی برای بازگشت سرمایه‌اش متصور نبود (آن زمان هنوز شبکه رسمی نمایش خانگی در کشور به راه نیفتاده بود). اما انگار هنوز یک راه باقی بود؛ نمایش از تلویزیون. این اتفاق افتاد و مسافران مهتاب در پخش تلویزیونی‌اش تلافی تمام موفقیت‌های بالقوه‌ای را که برایش پیش‌بینی کرده بودند درآورد.

فیلم با شخصیت محوری و به‌واقع بانمک «نمکی» که کارگردانش فخیم‌زاده نقش او را بازی می‌کرد تا مدت‌ها سر زبان‌ها افتاد و در کوچه و بازار، واکنش‌ها و بازتاب‌های زیادی را برانگیخت. بمانَد که اصلا شاید یکی از دلایل ترک‌های مقطعی فخیم‌زاده و پشت کردنش به سینما و نیز اختصاص دادن بیشترین وقت کار و فعالیت حرفه‌ای این سینماگر در سال‌های بعدی شاید همین موفقیت تلویزیونیِ فیلم سینمایی‌اش بوده باشد که مدیران سیما را به همکاری با او راغب و تشویق کرد.

مورد خاص و تا آن زمان انحصاری در خصوص «مسافران مهتاب» و شخصیت‌ اصلی‌اش «نمکی» نیز این بود که برخی تصویرهایی از او را تکثیر کردند که بالای آن به دیالوگ مشهورش اشاره می‌کرد: «می‌خوای اذیت کنی...؟!» یا این یکی: «داری اذیت می‌کُنیا...!»

بزرگ‌ترها همپای کوچک‌ترها!
هشیار و بیدار، پسر شجاع، هزار برگ و هزار رنگ، پینوکیو، سندباد، یوگی و دوستان،... بسیاری از آدم‌های پا به سن گذاشته امروز که در دهه 60 شاید بهار جوانی را هم پشت سر گذاشته بودند، نه فقط با آنها آشنایند، که حتی جزئیاتی از داستان و سر و شکل این کارتون‌ها و برنامه‌های مخصوص بچه‌ها را به یاد دارند!

قصه از این قرار است به دلیل کمبود برنامه‌های مناسب برای تمام گروه‌های سنی در آن زمان، همه افراد مجبور بودند کنار هم بنشینند و از برنامه‌هایی که به سمع و نظر بینندگان عزیز می‌رسید، لذت ببرند. البته این مساله فقط از سمت بزرگ‌ترها رعایت می‌شد، چرا که در گروه سنی ما که تازه نوجوان بودیم و کمی بزرگ‌تر، چه کسی می‌توانست ریتم وقایع «راز بقا» را جز صحنه‌های درگیری حیوانات با همدیگر دنبال و حتی تحمل کند؟ در خصوص افراد کوچک‌تر از ما (کودکان و خردسالان) که دیگر اصلا نمی‌شد چنین توقعی را داشت. این‌گونه بود که در یک فرصت استثناییِ تاریخی، این کوچک‌ترها بودند که خیرشان به بزرگ‌ترها می‌رسید! خدایی‌اش هم دیدن معاون کلانتر، وودی وود پکر، تنسی تاکسیدو و چاملی،... حتی از تماشای سریال‌های بلوک شرق نظیر رامون کاخال و ماری کوری هم راحت‌تر و دلچسب‌تر بود. واقعاً که «از دست این بزرگ‌ترها و برنامه‌هاشون!» این دیالوگ تکرارشونده‌ای بود که توی دل خیلی از بچه‌های آن دوره و زمانه می‌گذشت. یادش به خیر...
علی شیرازی