اطلاعات مربوط به بیماری جزء حریم شخصی فرد است و تا خود فرد راضی نباشد احدی - حتی پزشک معالج - حق ندارد آن را منتشر کند. یکی دو روز بود می خواستم مطلبی بنویسم درباره حسین معززی نیا، اما به همین دلیل پرهیز کردم. الان که خود او در فیسبوک همه چیز را با اعتماد به نفسی ستودنی توضیح داده می توانم بنویسم.

خبر بیماری او طبعا شوکه ام کرد. علی رغم اختلاف نظرها و برخی مجادلاتی که در گذشته داشتیم، دیروز زنگ زدم به دوستان مشترک و پرس و جو کردم درباره محل بستری شدنش. گفتند ملاقات ممنوع است. شنیده بودم روز قبل، تولدش بوده. به اتفاق دوستی رفتیم هدایایی برایش گرفتیم که لااقل دم بیمارستان تحویل بدهیم. از بخت ما، وقتی رسیدیم به بخش، نگهبان نبود. 

یک پزشک مهربانی آنجا بود که اجازه داد ماسک بزنیم و فقط یک دقیقه برویم داخل برای تقدیم هدیه ها. خدا را شکر روحیه اش خیلی خوب بود. گویا همین روحیه هم خیلی تاثیر دارد در موفقیت مراحل درمانی. لحظاتی با او گفتیم و خندیدیم. مهمترین دغدغه اش دختر دو ساله اش - نوه شهید آوینی- بود که گویا خیلی هم 'بابایی' است ولی این روزها نمی تواند بابا را ببیند. 

انشاءالله که ایشان هرچه زودتر سلامتی کامل خود را باز می یابد و نزد خانواده برمی گردد. خداحافظی کردیم و آمدیم بیرون.

نگهبان بخش که تنها دو سه دقیقه پست خود را ترک کرده بود با دیدن ما که از این غیبت کوتاه نهایت سوءاستفاده را کرده بودیم خیلی عصبانی شد و یک عالمه دعوایمان کرد! قیافه مخوفی هم داشت که واقعا ترسیدیم یک کم! گفت: 'شما که دهاتی بی سواد نیستید. مگه نمی بینید نوشته ملاقات ممنوع'. گفتم: 'چرا اتفاقا من دهاتی ام. از پشت کوه آمدم'. با عصبانیت گفت: 'برید! برید به همکاراتون هم بگید دیگه اینجا نیان!'

دویدیم بیرون...