غروب 22 بهمن 1398 به من زنگ زد، گفت دلم برای مظلومیت امام خیلی می سوزد. گله داشت که چرا برای امام کاری نمی کنند، گفت فردا صبح وقت داری؟ ایده ای دارم، با هم حرف بزنیم.

چهارشنبه صبحانه را به صرف نان و پنیر و چای به دفتر من آمد، گفت در این دهه فجر خیلی دلم برای مظلومیت امام سوخت، چرا کسی در جواب این همه نفرت پراکنی کاری نمی کند؟

گفت: من آماده ام؛ می خواهم برای امام هم مستند بسازم، هم انیمیشن.

گفتم: بسم الله

گفت قراری بگذار با حسن آقا صحبت کنیم. گفتم خبر از من!

پنجشنبه

راستش را بخواهید دل خودم هم خیلی گرفته بود، فردایش پنجشنبه بود. رفتم حرم امام، بعد از زیارت و نماز مغرب و عضا رفتم پیش حسن آقا گفتم «دیرین دیرین» را دیده اید؟ حاج آقا تبسمی کرد و گفت: آره، خیلی با نمکه. گفتم تهیه کننده اش می خواهد برای امام کاری بکند، می خواهد شما را ببیند. بی درنگ پذیرفت، همین هفته بعد قرار می گذارم.

گمانم یکشنبه بود که آقای اصغریان زنگ زد و گفت حاج حسن آقا چهارشنبه ظهر منتظر شما و آقای دیرین دیرین است.

به محمد زنگ زدم، گفتم الوعده وفا، چهارشنبه بیا که با هم برویم حرم امام خوشحال شد، گفت زودتر می آیم تا در مورد ایده ام حرف بزنیم.

ساعت 10 آمد، راهی حرم شدیم، می گفت ما از بی بی سی و... چه کم داریم؟

ایده اش را توضیح داد، خیلی به دلم نشست.

رسیدیم حرم، اول زیارتی کردیم، آقای اصغریان در معاونت فرهنگی حرم و چای پذیرایی کرد و کمی از برنامه های حرم گفت، مشغول گپ و گفت بودیم که خبر دادند که حاج آقا رسیده اند و منتظرند.

حسن آقا با آغوش گشاده از ما استقبال کرد، بعد از روبوسی گفت: کاش مصافحه نمی کردیم، من از قم آمده ام و می گویند در قم کرونا دیده شده!

محمد بعد از نماز از دو دهه خدمت فرهنگی اش گفت که از چاپ پرچمی متفاوت برای مزار شهدا شروع شده بود و با ترویج کتاب و کتابخوانی استمرار پیدا کرده بود و به انیمیشن و ساخت فیلم انجامیده بود.

از تولید انیمیشین های آموزشی و ترویجی برای سازمان های خدماتی تا تولد دیرین، دیرین!

گفت می خواهم برای امام فیلم بسازم، می خواهم زوایای پنهان شخصیت امام را در قالب مستندی حرفه ای به تصویر بکشم، می خواهم برای بچه ها انیمیشن بسازم و امام را معرفی کنم.

گفت که هیچ انتظار مالی ای ندارم؛ می خواهم برای امام کاری بکنم.

از آثار ضعیفی که تولید می شود گله ورز بود.

محمد هرچه بیشتر ادامه می داد هیجانش بیشتر می شد.

حرف های محمد که تمام شد، دغدغه اش ستوده شد و با آغوش گشوده از پیشنهادش استقبال شد.

قرار شد با من و آقای اصغریان بنشیند، طرح را تنظیم و ارائه کند.

در مسیر بازگشت حس رضایت در چهره محمد که لحظه ای از کار و تلاش غفلت نمی کرد موج می زد.

از محمد خداحافظی کردم، از فردا تماس هایش برای گذاشتن جلسه و تنظیم طرح شروع شد.

دو جلسه ای با چند نفر از دوستان خوش ذوق نشستیم، الگوی کار در آمد محمد می خواست 24 ساعت آخر حیات امام را به تصویر بکشد.

می خواست از آقای معلم بگوید، می خواست از نگرانی مسئولین برای بعد از امام بگوید، می خواست از حالات عرفانی امام بگوید، می خواست از وصیت امام بگوید.

طرح محمد آماده شد، مقدمات کار فراهم شد، همین چند روز پیش از نوروز بود که به من زنگ زد و گفت: «امین می خواهم دینم را به امام ادا کنم بعد از عید کار را شروع می کنم».

اما امان از بیماری ناشناخته ای که به محمد امان نداد.

محمد ابوالحسنی با کارنامه ای درخشان و خدماتی ماندگار به فرهنگ و هنر ناباورانه از میان ما رفت.

خداحافظ رفیق متعهد و سخت کوش، خداحافظ برادر خلاق و نواندیش

محمد رفیق بیست ساله من بود...رفیق شفیق. از آن رفقایی که می شود روی رفاقتش حساب کرد

رفتنش غیر قابل تصور است. محمد بسیار خوشفکر و بامعرفت بود

پریروز که احوالش را پرسیدم در جواب تصویر قلب فرستاد؛ باور نمی کردم به این زودی قلب نازنینش بایستد و قلب ما را جریحه دار کند.

محمد شیفته حضرت حجت(عج) بود و سال ها برای ترویج مهدویت کارهای نوآورانه کرد

ان شاالله شفاعت حضرت را در کارنامه اش دارد.

محمد جان خداحافظ!

امین عارف نیا