آنچه نگارنده را دست به قلم کرده است این موضوع نیست بلکه بی انصافی یک هم میهن از اهالی هنر است که تمام داشته های این سرزمین را به شکلی نمادین گرد یک قبر به محاکمه کشانده است.

فیلم خانه پدری در سایه نقد فیلم هایی مانند «رستاخیز»، «قصه ها» و «طبقه حساس» و دیگر تولیدات از نقد مصون ماند در صورتی که به نظر می رسد شاید اگر اولویتی برای نقد وجود داشت این فیلم در درجه اول قرار می گرفت. با این حال عجیب این است که برخی از این اثر بنام «شاهکار» هم یاد کردند. البته به نظر می رسد حفظ احترام کارگردانی با سابقه و محترم موجب این موضوع باشد اما نقد یک اثر به معنای نادیده گرفتن دیگر کارهای ارزشمند یک هنرمند نیست؛ صد البته کسانی که معتقد به رعایت اصول حرفه ای هستند در کنار این اصول باید برای ارزشها و باورهای مردم خویش نیز احترام قائل باشند و آنها را به مسلخ محافظه کاری و دفاع از هم صنفان خود نبرند.

این هم بماند که این فیلم با کدام بودجه ساخته شده و در دوره مدیریت چه کسی مجوز ساخت پیدا کرده است. این احتمال داده می‌شود که جوایز خارجی در آینده، سرچشمه را نشان دهد و قضاوت را ساده کند اما برون داد یک جریان منحرف با تابلوی مکتب ایرانی می شود همین.

این اثر به اندازه کافی با ما سخن می گوید. شاید در حین اکران های انجام شده اگر از جمعیت عصبانی و ناراحتی که از سالن ها خارج می شوند تا شاهد این همه اهانت نباشند، نظرشان را دریابید، عمده نقدها را بتوانید از زبان مخاطبان بشنوید و نیازی به قلم فرسایی های اینچنین هم نباشد.

حال که غفلت می شود چاره ای جز مرور این اثر نیست تا در صورت عدم تماشای فیلم، مخاطب این مطلب متوجه عمق اشکالات محتوایی متن و این اثر نمایشی گردد.

 

هیچ ایرانی مسلمانی انتظار دیدن چنین اثری را از سینمایی کشور خود و کارگردان ایرانی نداشته باشد اما به هر تقدیر این موضوع متاسفانه اتفاق افتاده است.

ابتدای فیلم انتهای سخن سازنده اثر است، دختر خانواده ایرانی و مسلمان با تهمتی ناروا و اثبات نشده یا حتی شده، توسط پدر و برادر نوجوان خود در زیرزمینی محصور است، دختر زیبا، با لباس های دوست داشتنی ایرانی در میان معماری محبوب ایران توسط پدری مذهبی و برادری تابع زندانی شده است.

تمام لوکیشن با مخاطب دوست و همخوان است باید بپذیری که جزئی از این خانه هستی و با آن هم زاد پنداری پیدا کنی و برای این پذیرش تمام دوست داشتنی های شما از معماری، لباس، موسیقی به خدمت گرفته شده است تا به مخاطب حقنه کند تو اهل این باوری. اینجا ایران است ایران دوست داشتنی من و شما و خانواده هم، یک خانواده کامل است با تمام جزئیات پدر، پسر، دختر، عمو، رفت و آمد و فرش نماد هنر ایرانی، ظرافت، طراحی، خلاصه تمام داشته های ایرانی و... کارگردان و طراح صحنه با بهترین اجرا شما را وادار می کند تمام این جنایت را از چشم ایرانی ها بدانید.

دختر باید آخرین فرش را مانند برده ای گوش به فرمان رفو کند تا پدر از محل استثمار دختر هنرمندش آخرین سکه ها را بشمارد و دختر می داند قبری که برادر نوجوانش در زیر زمین کنار او می کند برای دفن اوست هر چند مخاطب باور ندارد و گیج و هراسان بعید می داند کسی از تاریخ ایران این روایت جعلی را به تصویر کشیده باشد.

قبر آهسته آهسته آماده می شود و فرش رج به رج کامل می گردد و پدر آرام آرام کارهایش را می کند بدون دغدغه. بدون اینکه چهره اش در هم بریزد و خشم خاصی داشته باشد که شما از او متنفر شوید مانند همه پدران است گویی می خواهد گلی در باغچه بکارد نه اینکه دختر جوانش را به گور بسپارد. اگر بنای بر نقد یک رفتار غلط بود باید ارزش و ضد ارزش را کنار هم به مخاطب عرضه می کردند اما این چنین نیست.

 

دختر در چشم به هم زدنی می گریزد، پدر و برادر او را بر می گردانند و زندانی معماری ایرانی و میهمان فرش آماده می شود؛ درهای زیرزمین را مسدود می کنند تا جانش را بگیرند. قاتلان آسوده خاطر با لباس های سنتی اجداد من و تو به دنبال روزنه هایی هستند که کار را تمام کنند. دختر برای نجات جانش حاضر می شود النگوهای نازک خود را به برادر نوجوان خود بدهد ولی کارگر نمی افتد.

دختر از ترس، خودش را خیس می کند ادرار را می بینی که روی زمین پهن می شود، وحشت تمام وجودش را گرفته... مخاطب شاهد چه خواهد بود؟!!!

پدر و برادرش وارد می شوند او را بر روی زمین می کشند پدر، گونی بر سر دختر می کشد و به پسر امر می کند که تمامش کن. برادر با آسیاب دستی سنگی، با چند ضربه به جمجمه دخترک، خواهرش را می کشد. خون از گونی بیرون می زند هر دو با هم جنازه را میان قبر می برند و جنازه دفن می شود. رفتارهای پدر و برادر آن قدر بی احساس است که گویی ظرف آبی از دستشان افتاده و یا حتی ساده تر پدر به برادر می گوید کار فرش را تمام کن و پسر نوجوان که در باید اوج احساس باشد، به راحتی پای فرش نیمه آماده خواهر می نشیند و هیچ اعتراضی و افسوسی را در چهره اش نمی بینید. او باید تا قبل از آمدن مشتری کار را تمام کند. پدر آجرها را می چیند و با دقت شیارها را پر می کند و بعد سر حوض می آید و دستهایش را می شوید. عموی دختر وارد می شود و به راحتی مطالبه می کند که آیا آبروی خانواده را خریدی؟ دخترت را کشتی یا نه؟ و وقتی برادر جواب مثبت می دهد باور نمی کند. به پسرش امر می کند شمشیری را از میان شیارهای تازه قبر به داخل فرو کند تا مطمئن شود جنازه تازه است و خون بالا می آید وقتی مطمئن می شود پای برادرش را می بوسد که تو بهترین کار را کردی...

این روایت جعلی نسل به نسل ادامه می یابد و همه به نوعی همین جنایت را نسبت به دختران خود انجام می دهند و سرزمین مادری ما می شود خانه پدری آقای عیاری که نسل به نسل متهم به جنایتی هستیم که سزاوار آن نیستیم. معترضی در جامعه ترسیم شده نیست. همه بدند از مردان جانی تا زنان ظلم پذیر که برعلیه این همه ظلم قیام نمی کنند.

در آخر دختری که جنسش از خانه پدری نیست و اهل آن خانه نیست وقتی متوجه می شود عروس چنین خانه ای شده به نوه پیرمرد قاتل می گوید همه شما در این جرم شریک هستید چرا که شما هم برای ساختن خانه ی نوی خود دارید آثار جنایت پدرتان را پنهان می کنید... و این تنها شخصیت مثبت اثر کیانوش عیاری است. عروسی که از خانه پدری خارج می شود و مخاطب می ماند و تاب کودکی دختران به قتل رسیده ایران! در این اثر خبری از پدرهای دوست داشتنی ایران نیست. خبری از مادران شیر زن سرزمین ما نیست. از دختران معصوم و عفیف و هنرمند ما نیست. خانه پدری کیانوش عیاری هیچ شباهتی به سرزمین مادری ما ندارد. معلوم نیست کارگردان از خلق این اثر دنبال چه هدفی بوده است ولی با آنچه ساخته، شما را به قضاوت بدی در مورد خود وادار می کند.

 

روایت خصمانه و ضد ایرانی و اسلامی است که با سرپنجه هنرمند یک کارگردان ایرانی به ثمر رسیده است. من مخالفم که این اثر را با فیلم سنگ سار ثریا مقایسه کنند هرچند بن مایه فکری یکسانی دارند اما در خانه پدری حق انتخاب از مخاطب سلب شده است. همه بد هستند.

در این فیلم اثری از نقد سنت های نادرست نمی بینید. اصراری است که پدران ما نسل به نسل جنایتکار و دختران ما نسل به نسل اهل خطا یا ساکت در برابر ظلم بوده اند. بوی تعفن دشمنی و خصومت با ایران و اسلام در این فیلم بیداد می کند. این تابلوی زیبا و خوش آب و رنگ از جنایت های ایرانیان مسلمان را نقاشی، اهل سرزمین مادری ما ترسیم کرده است. البته اگر کیانوش عیاری خود را از این سرزمین می داند و ریشه در این خاک که نه در این فرهنگ و تمدن دارد که حتما این گونه است باید شتابش در عذرخواهی و جبران، افزون بر جایزه دهندگان غربی باشد.

هیچ جایزه ای هم سنگ وفاداری به میهن و اعتقادات و باورها نیست. جنس این اثر جنس دشمنی است، جنس توهین است نه جنس نقد و آسیب شناسی. کاری برای این فیلم نمی توان کرد، باید دفنش کرد.