(برای مدیر اول دبستانم)) چند روز پیش خواندم پسرکی در مدرسه سیلی جانانه ای نوش جان کرده از معلم باسواد و با تدبیر و آینده نگرش که باعث شده طفلک گناهکار راهی اتاق جراحی شود تا شاید با کوکی نه چندان موفق پرده گوشش را ترمیم کنند. یاد روز اول مدرسه ام افتادم که مادرم مرا به مدرسه رساند و رفت . و من با جثه نحیفم در برابر عده ای پسر درشت اندام گم شدم و تلاش میکردم صندلی برای خود پیدا کنم و خب قانونی وجود نداشت غیر از قانون جنگل ((یعنی بخور تا خورده نشی)) سیلی اول برای من همانجا بود،متوجه شدم که دنیای واقعی با دنیای کارتونی متفاوت است.همکلاسی هایت بی جهت تو را میزنند،هُل میدهند،اشکت را در میاورند تا به تو بخندند. یادم است روز دلگیر بارانی بود،همه چیز فراهم بود برای بهم ریختن یک کودک ۶ ساله،همه در انتظار آمدن معلم بودیم ،کودکان شادی میکردند و ابزار تحصیلشان را به سمت و سوی پرت میکردند،و من جهان خودم را ترسیم کرده بودم،با گونیا نارنجی که مادرم برایم خریده بود،گونیا به چشمانم چسبیده بود و من از تغییر رنگ دنیا مبهوت بودم،آنقدر از دنیا واقعی فارغ شده بودم که متوجه صدای خانم مدیر درشت هیکلم نشدم ،تا به خود بیایم چنان سیلی نوش جان کردم که تا سالها صورتم به سمتی متمایل میشد. آن روز یاد گرفتم که قرار است تا سالها سیلی بخورم بابت کارهایی که نکردم. از آن روز به بعد از درس منزجر شدم و فقط به دلیل اینکه خانواده ام خواستن تحصیل کردم. درست است سیلی مدیر پرده گوشم را پاره نکرد اما تمام ارتباطم را با آینده درید. خانم مدیر قاطعانه عرض میکنم من در تمام طول سالهای که درس خواندم بیسواد ماندم چون هیچ چیزی از سیستم آموزش شما یاد نگرفتم من مسیر خودم را یافتم اما ممکن است شما عده ای زیادی از به مانند من را از مسیرشان با یک سیلی دور کرده باشین. جالب است فکر میکردم این اتفاق ها زمان زیادی است که تکرار نمیشود اما با شنیدن خبر کودک یزدی متوجه شدم هنوز ریشه آموزشی دچار مشکل است. راستی خانم مدیر میدانید بزرگترین نگرانی های این روز های من چیست؟ این که دخترم را به مدرسه بفرستم یا نه! هومن سیدی ۹۸/۸/۳