در مسیر نجف به کربلا ، همراهم هستی ، یادمه سال ۷۹ ، وقتی بهت گفتم ، سفر کربلاتون ردیف شده ، داشتی از ذوق و خوشحالی بال در میاوردی ، موقع برگشتن اومدم دنبالتون بهم گفتی من مکه رفتم ، کربلا هم رفتم ، دیگه هیچ آرزویی ندارم جز اینکه عروسی تورو ببینم ، گفتی پسرم دست به خاک سیاه بزنی ، طلا بیاد دستت ، شرمنده ام ، روم سیاه قسمت نشد آرزوتو بر آورده کنم ، خدارو شکر این سفر ها قسمتت شد ، روحت شاد پدر جان ، چقدر حال این عکس دوست داشتم ، نمیدونستم سال بعدش ، عکست اعلامیه ترحیمت میشه ، یا حسین