داروخانه هاى تهران بى نسخه آرامبخش هاى سنگین تجویز مى کنند دوستم داشته باش دوستت دارم روحت را تسخیر بعد تبعید مى کنند یا در همان لحظه مرگِ لحظه را در دست مشترى تزریق مى کنند تهران این ولنگآر دو زارى در هجوم فوج فوج اندوه این شهر نامردِ سیمانىِ مال آمالِ مرد در لحظه ىِ لگدکوب کردنِ آماجِ ته سیگار روحت را تسخیر بعد تبعید می کند به تنهایی تنهایی به مرگ موج موج مرگِ جوانی که فرق می کند دوستت دارم دوستم داشته باش شهر آونگی از خون و رنج می شود در خیابان ، پیاده رو ها تِلو می خوریم و سیر می شویم ساقیان و داروخانه های تهران مرگ نذری می دهند و با شرفِ قامت خمیده خون بازی می کنند ما ... کدام ما در میان این همه من هایِ بدون هم ما ... کدام ما وقتی یکیمان زندان است دیگری در خواب آن ها ... قصه عشقشان در آخرین بهمن و برف کدام برف؟! در آخرین غُبار ... چیزی به یاد نمی آورم تزریق / فراموشى / می زنند از پشت خون چکه می کند از سقف تو نامت چه بود ؟ چرا زدی ... | سجاد افشاریان | به تاریخ ماه مهر هزارو سیصد و نود و هشت / تهران