در تمام دربى ٩٠ به تو مى اندیشیدم
به تویى که سیبل شدى و دلت راشکستند،
داستان تلخ دربى ٨٩ را خوب یادم هست؛
استقلال یک بر صفر باخت در حالیکه یک پنالتى را هدر داد تا زمین و زمان سر توى بیگناه خراب شود،
از در و دیوار ناسزا شنیدى
تو را سیبل کردند
تو را گوشه ى دیوار به رگبار بستند
سر تو را لاى گیوتین گذاشتند
طناب بى انصافى دور گردنت انداختند و صندلى را با سنگدلى از زیر پایت زدند
تو را دست و پا بسته تا سر در خاک کردند و با حرفهاى صد من یه غاز سنگسار
آنقدر و آنقدر ظلم دیدى که عطا را به لقا ببخشى و بروى
آن روز که به عنوان کاپیتان بینظیر یکى از دو تیم بزرگ پایتخت در مظلومانه ترین شکل ممکن رفتى و پشت سرت را هم نگاه نکردى به همه ى دوستانم گفتند شک ندارم خدا جاى حق نشسته و نشانه اش را خواهیم دید.
اما دربى ٩٠ از راه رسید و...
جالب است داستان دربى ٩٠ درست مو به مو شد داستان دربى ٨٩.
در دربى ٩٠ باز هم استقلال پنالتى را نتوانست گل کند و یک بر صفر باخت؛
اما اینبار بزرگترینش نبودن تو بود که پیراهن تیم شهر خودرو را بر تن دارى،
عجیب است برایم؛
دربى ٩٠ مو به مو شد دربى ٨٩ اما تو نبودى و خیلى چیزها ثابت شد.
سرت سلامت رفیق.
پوریا تابان آخرین ساعات تابستان ١٣٩٨