بهروز جان سلام
برادر عزیزم به نظرم این روزها ساعتهاى متفاوت و غریبى را تجربه مى کنى،
تفاوت تو و پدرت، عمو پرویز پرستویى قطعا در همین تجربه هاست و عادت،
استاد قد سن من و تو عادت کرده به مجیز و دشنام،
اما تو داستانت فرق دارد.
سالهاست با هم دوستیم،
من را رفیقى مى دانى در قامت برادر،
همانطور که در گوشى تلفن همراه من شماره ات با نام "رفیق بهروز پرستویى" ثبت شده و مى دانى که برادرم هستى.
همیشه از شُهرت گریزان بودى؛
به یاد ندارم در تمام این سالها جایى خودت را پسرِ پرویز پرستویى معرفى کرده باشى؛
هر جا که رفتیم و هر وقت که خواسته اى خودت را معرفى کنى خوب یادم هست گفته اى: بهروزم.
همیشه بهروزى خودت را معرفى کرده اى که نام فامیلش را به زبان نمى آورد.
یادت مى آید روز تولدم در سال ١٣٩٧ رفته بودیم جاده ى آتشگاه تا حال و هواى مرا عوض کنى؟
وقتى در قهوه خانه اى میان کوه نشستیم تا نهار بخوریم گروه فیلمبردارى سریالى هم آنجا بود،
تو این پا اون پا مى کردى که بمانیم یا برویم؛
یادت هست وقتى مسعود آقاى کرامتى را دیدیم و تو را معرفى کردم با چه حالتى نگاهم کردى که غضب از چشمانت مى بارید اما برویم نیاوردى؟
راستش فهمیدم ته دلت ناراحت شدى و این تجربه اى شد برایم.
حال این روزها خیلى ها با شنیدن خبر ایفاى نقش جوانیهاى پدرت در سریال خانگى همگناه، انگار آقازاده اى را یافته اند از جنس اختلاسگران خون آشام.
این عادت ماست بهروز،
عادت داریم به تحلیل هاى آبدو خیارى؛
یا پختن آشى براى دیگرى که یک وجب روغن رویش باشد.
بخند پسر؛
تو که در آژانس شیشه اى نقش بچه ى حاج کاظم را بازى کرده بودى،
تو که در پهلوانان نمى میرند با خواهر بزرگترت جلوى دوربین رفته بودى،
تو که هیچوقت در این سالها به استفاده از جایگاه و اسم پدر یا حتى عموى شهیدت که نامش را به یادگار در شناسنامه دارى تکیه نکردى،
پس لطفا لبخند برادر،
آنهایى که با خبر ایفاى چند سکانس ناقابل نقش جوانى هاى کاراکتر عمو پرویز در سریال همگناه توسط تو برایت شمشیر از رو بسته اند چند قِسم اند:
یکى بیکاران عالم،
دیگرى بیماران هستى،
این یکى حسودان چشم ندار،
آن یکى دشمنان قسم خورده ى پدر،
و برخى هم همه چیز دانان جهان.
بخند و به آینده بیاندیش و کارى را که درست است انجام بده؛
گور باباى حرف مفت که نه مالیات دارد و نه کنتور مى اندازد.
برخى بلاخره باید روزشان شب شود؛
و نانشان در عداوت است و کج فهمى.
تو نه حقى را پایمال کرده اى و نه نان کسى را آجر.
راستى برخى هم سفره هاى پدرت هم آتش گرفته اند؛
بخند برادر،
یا على رفیق.
پوریا تابان بیست و ششم شهریور ١٣٩٨