تو حال خودم نبودم زبونم بند اومده بود و فقط نگاه میکردم...چیزی نبود که ازش خواسته باشم و نداده باشه بهم.حتی ناممکنترین چیزها.... مثل شفای بابا که شبیه معجزه بود و چیزای دیگه که فقط یه رازه بین من و خودش..برای خودم چیزی نخواستم فقط بچه هایی که التماس دعا گفته بودن رو دعا کردم.تو اون لحظه و اونجا هیج چیزی کم نداشتم که ازش بخوام.همه چیز داشتم بین نور و روشنایی و بهترین دوراهی جهان...
#اربعین۹۷ #بین_الحرمین
پ.ن:از همین حالا لحظه شماری میکنم برای اربعین امسال