دیدید بعضی اوقات دلتون چیزی رو میخواد که به هر دلیلی به دستش نمیارید؟

خودمونو به در و دیوار میزنیم که بهش دست پیدا کنیم.

حالا اون چیز میتونه یه ماشین باشه یا لباسی که دوست داریم یا یه غذایی که دلمون خواسته.

اون غذارو فقط همون شب دلت میخواد،به محض اینکه به خاطر اینکه گشنه نمونی یه غذای دیگه بخوری

دیگه دلت نمیخوادش!

میدونی چی میگم؟

بچه که بودیم خواهرم دختر آرومی بود

و من از اون دختر بچه های لوس!

به قول خواهرم از گاز نوشابه هم میترسیدم!

یعنی سر غذا نیم ساعت بابام باید منو متقاعد میکرد که دخترم این طبیعیه که نوشابه گاز داشته باشه.

نترس بیا غذاتو بخور

خلاصه!

اون موقع ها من باربی خیلی دوست داشتم،کلی هم برام باربی میخریدن،انواع و اقسام.

بلوند سیاه پوست با شوهر و بچه ،باردار!

هر نوعیش رو من باید میداشتم .

ولی خواهرم هیچوقت نمیگفت که اونم باربی میخواد.

بعد ها که بزرگ تر شدیم یه روز گفت منم خیلی باربی دوست داشتم ولی همیشه برای تو میخریدن.

گذشت و من ۱۷ ساله بودم که خواهرم دانشجو شد و از تهران رفت.من هر ماه پولامو جمع میکردم براش کلی کادو میخریدم میفرستادم.

یه ماه با کلی خرت و پرت دیگه براش یه باربی خیلییی خوشگل خریدم.

وقتی کادوهاش رسید بهم زنگ زد و تشکر کرد.

ولی اونقدری که من فکر میکردم از اون باربیه خوشحال نبود.

چون ۱۹ سالش بود و

باربی تو دنیای ۱۰-۱۲ سالگی براش جذاب بود...

امیدوارم هر چیزی که ارزوی داشتنش

توی دلمون هست همون موقعی که باید برآورده بشه!

که اگه از زمانش بگذره شاید لبخند به لبمون

بیاره اما دیگه از خوشحالی ذوقی براش نمیکنیم:)

پ ن:لطفا سرِ درد و دل خواهر بزرگ ها باز نشه