من سایه ام را به میخانه بردم هی ریختم خورد ،‌ هی ریخت خوردم خود را به آن لحظه ی عالی خوب و خالی سپردم با هم شنیدیم و دیدیم میخواره ها و سیه مستها را و جامهایی که می خورد بر هم و شیشه هایی که پر بود و می ماند خالی و چشم ها را و حیرانی دستها را دیدیم و با هم شنیدیم آن مست شوریده سر را که آواز می خواند و آن را که چون کودکان گریه می کرد یا آنکه یک بیت مشهور و بد را می خواند و هی باز می خواند #اخوان_ثالث