نگاه خیره یی بهم کرد وپرسید: زهرایی؟!

گفتم: آره مامان بزرگ زهرآم ، مرسی که منو یادته.

پرسید: من چی کار کنم؟

گفتم: چی رو چیکار کنی مامان بزرگ؟

گفت: که شماهآرو گم نکنم ؟

گفتم: مارو گم نمیکنی عزیزم ،

ما همیشه پیشت هستیم ...

پرسید: تو کجا میری ؟

گفتم: میرم خونه مون، دوباره میام پیشت.

گفت: خونه ت کجاست: گفتم نزدیکه

پرسید: من کجام؟

گفتم: توی خونه ی خودتون...

عکس: از بابای گلم