جهان سرریز جنگ و خون

و من به دنبال لبخندت کوه میکنم

بیا و صلح را جاری کن

میانه ی جهانی که به تار موی تو وصل است

که خون را با خون میشویند و اتش را با اتش

و من فکر میکنم هیچ اتشی با اتشی دیگر خاموش نمیشود

به تار مویت قسم که عشق همچنان میتازد و من

میانه ی همین جهان به دنبال لبخندت میگردم

بیا فکر کن

چه سربازهای عاشقی که با قطار مسافری رفتند و با قطار باری برگشتند

چه دختر ها که گیسو سپید کردند و در جوانی درد و دلشان با سنگ مزار شد

بیا تمام جهانی که مرا با تو نمیخواهد

به تار مویت قسم

هزار و یک سال و بیست و یک شب