*ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز *از روی حقیقتی نه از روی مجاز *یک چند در این بساط بازی کردیم *رفتیم به صندوق عدم یک یک باز هنوز اولین جمله اش بعد از اینکه کیک تولدشو دید و گفت توی گوشمه :((چه کردید!! با من چه کردید!!))خدا رحمتش کنه، چقدر عین یک کودک ذوق زده و شاد شد. همون موقع یه حس غریبی که از کودکی باهامه غمزده ام کرد و گفت چشماتو پر کن از این تصویر که دیگه هرگز نخواهی دید. خیلی سعی کردم دستشو ببوسم اما فروتنانه دستش رو کشید و رویم رو بوسید. منم چند بار بوسیدمش و ازش تشکر کردم که نقشی کوچک که در قواره هنرمندی بزرگ همچون او نبود رو پذیرفت و صد افسوس که آخرین نقشش بود. همیشه در قلب مایى