تاروزی که شما زباله هارومیگردید برای نان، ولابلای ماشینها وول میخورید برای فروش فال وگل، در کورپزخانه ها با دستهای کوچکتان خشت می زنید، در حلبی آبادها در نهایت ناامنی زندگی می کنید ،مورد تجاوز وتعرض قرار می گیرید، تا زمانیکه پدران ومادران معتاد شمارا می فروشند در ازاء مواد، تاوقتی که در کودکی شوهرتان می دهند ودر کودکی کودکانی بدنیا می آورید تاچرخه ی زندگی پر مصیبتتان همچنان معیوب بچرخد، تا امکان بازی وتحصیل در اختیارتان به تساوی وعادلانه تقسیم نشده، تازمانیکه شمادرکنار بساط فال فروشیتان در گرما وسرماخوابهای رنگین می بینید. شماهمهٌ دختران من روزی ندارید که قابل تهنیت باشد. وآن روز اگر بیاید من روز دختررا به شما تبریک خواهم گفت با فریادی از سر شوق.