تو قرار بود دوازدهم خرداد بیایی، انگار از قبل از آمدنت هم میدانستی که این دنیا کسی هست که برای همیشه نازت را میخرد و هرچه بگویی و انجام دهی با تمام عشق، "جان " بگوید ...

دوازدهم خرداد آن سال که تمام شد، تو آمدی؛ اول به قلب من بعد به این دنیا !!

قبلا فکر میکردم که تو آمدی که من یکی را بیشتر از خودم دوست داشته باشم، بعد ها فهمیدم که تو آمدی که به دردم بخوری، اصلاً خواهرها همینند، می آیند که به دردهای برادر بخورند که او درد را نفهمد، می آیند که صدای خنده و قهقه برادرشان را چند برابر کنند، می‌آیند تا مرد بودن با واژه "برادر" کامل شود ...

و من خیلی خوشبختم که تو را دارم؛

خیلی خوشبخت !!