به گزارش پارس به نقل از فارس، من همیشه به مراجع تقلید اعتقاد داشتم و احترام می گذاشتم. قبلاً هم عکس آیت الله بروجردی را می گذاشتم و حالا هم عکس آیت الله خمینی را می گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده می کنم این آخرین دفاع مردی بود لات و جاهل بود چاقو کشیده بود به اندازه موهای سر خود دعوا کرده بود چاقو زده بود و خورده بود اما در پیشگاه خدا همه انسان ها اگر پاکی دل خود را حفظ کرده باشند قابل بازگشت هستند این روایت مردی است که عاقبت به خیر شد مردی حدود ۱۷،۱۸ تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پی اش زده بود بیرون.

یعنی بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هایش بسته بود. آن بنده خدا اسماعیل رضایی، افتاده بود و تیر خلاص را توی دهانش زده بودند اما حاج رضایی با صورت خورده بود زمین و صورتش هم خون آلود بود که آن تیر را به شقیقه اش زدند و گفتند؛ تیر خلاص.

طیّب حاج رضایی٬ سالها بعد از کودتای ٢٨ مرداد ٬ یعنی تقریباً بعد از عقد قراردادکنسرسیوم و برنامه های کابینه دکتر امینی و این حرف ها بود که آرام آرام از رفتاری که قبلاً داشت زده شد و به راهی دیگر افتاد. طیّب با رفیقش قاسم سماورساز علاوه بر اینکه در ۲۸ مرداد به طرفداری از شاه به مقابله با شاه پرداخت در خانه ٬١۴٣ ملیّون و مبارزین را کتک زدند.

دوران نخست وزیری امینی (سال ٣٩) زمانی بود که فضای سیاسی ایران تقریباً باز شده و کشور داشت از آن خفقان ٢٨ مرداد بیرون آمد و جبهه ملّی فعالیت مجدّد خود را آغاز کرده بود. در آن زمان ملی گرا ها آمدند خانه ١۴٣ واقع در سر دروازه شمیران کلوپ جبهه ملی راه انداختند و شروع به فعالیت کردند.

به محض آنکه جبهه آنجا را مرکز فعالیت قرار داد دستگاه شروع به توطئه کرد و در اثر تحریکاتی که فتح الله فرود ٬ شهردار تهران٬ کرد درصدد برآمدند اعضای جبهه ملی را حسابی کتک بزنند. که شرکت کنندگان میتینگ کتک خوبی خوردند و پس از آن طیب و دار و دسته اش راهشان را کشیدند و رفتند.

بعد از آن واقعه آیت الله سید رضا زنجانی با ارتباطی که حسین شاه حسینی داشت خواست جبهه ملی نیروهای داشته باشد که در برابر اوباش در صورت لزوم مقابله به مثل کند و شاه حسینی با ارتباطی که با قاسم سماورساز داشت که از دوستان طبیب حاج رضایی بود ارتباطاش را بیشتر کرد آرام آرام کار به جایی رسید که از آن به بعد حاج طیب رضایی و دار و دسته اش هیچ اقدامی در جهت برهم زدن میتینگ های ملی گرا ها انجام ندادند این ارتباطات کار ار به جای رساند که رژیم خواست با طیّب باج دهد که به روزهای گذشته برگردد. اما نتوانست. از جمله امتیاز خرید و فروش هندوانه های قُرُق را تماماً به طیّب دادند و ١ میلیون تومان پول که آن روز رقم بسیار هنگفتی می شد در قبال آن از او چک گرفتند. بعد یک مرتبه چک او را به اجرا گذاشتند.

طیّب را تحت عنوان چک بلامحل به زندان بردند همچنین یک میلیون تومان هم از قاسم سماورساز چک گرفته و در شمال به او ٢۴ باغ پرتغال (که متعلق به بنیاد شاهنشاهی بود) اجاره داده بودند. نکته جالب این است که اینها هنوز بارها را نچیده بودند٬ اما طبق قانون چک و مستمسکی که درست کرده بودند که آن دو را دستگیر کرده و به زندان انداخته بودند.

طیّبی که زندان نرفته و اگر رفته به خاطر چاقوکشی و اینها رفته بود این حادثه برایش خیلی سنگین بود. پیغام ها از این طرف و آن طرف شروع شد. یک آقایی بود به نام حسن کلانتری که به حسن هفت رنگ شهرت داشت. عناصری که در میدان راه آهن تهران بودند مثل اکبرجگرکی خسرو٬ حسین رمضان یخی٬ هفت کچلون غلام حمامی و غیره٬ که جزوِ دار و دسته طیّب بودند و هرگاه او اراده می کرد راه می افتادند.

شاه حسینی در مصاحبه ای که با حجت الاسلام منذر دارد می گوید: به وسیله دسته حسن کلانتری به شاه حسینی پیغام دادند که طیب به زندان افتاده؛ پیغام ها را به اطلاع آقای حاج سید رضا زنجانی رساندم و ایشان گفت: باشد٬ من یک فکری می کنم! آن زمان٬ دادستان تهران آقای احمد صدر حاج سید جوادی بود که از رفقای مهندس بازرگان و حسینی و دیگران بود. آقای حاج سید رضا زنجانی یک روز فرستاد سراغ احمد صدر حاج سید جوادی و وقتی آمد به وی گفت: می توانی یک کاری بکنی ٬ سید؟ گفت: چه کاری؟ گفت: طیّب و رفیقش را از دست اینها نجات بده تا بفهمند که دستگاه به آنها وفادار نیست و اگر پایش بیفتد حتی آنها را می کشد.

بفهمند این را ٬ چون نمی فهمند. حسن کلانتری هم نشسته بود که آقای زنجانی این حرفها را زد. ده روز بعد ٬ من در سرچشمه نشسته بودم که حاج سید جوادی به من تلفن زد و گفت: فلانی شما بیا دادسرا امروز هر دوتای اینها را آزاد می کنم. گفتم: چطوری؟ ! گفت: چکار داری؟ برو به آقا بگو ٬ بفرستند دم در زندان دادگستری ٬ اینها امروز آزاد می شوند! گفتم: کی برود؟ گفت: خانواده های اینها بروند. ما آمدیم به آقا گفتیم. آقا هم به حسن کلانتری خبر داد. ساعت چهار بعداز ظهر هر دوی اینها آزاد شدند و از زندان دادگستری بیرون آمدند.

اینکه آزادی آنها با چه ترفندی ٬ و به چه عنوانی ٬صورت گرفت؟ من چیزی نمی دانم. احتمال می دهم چون رقمِ چک٬به پول آن روز، خیلی زیاد بود شاید دستگاه قضایی به نحوی در اصالت آن تردید کرده و مثلاً امضای آن را مشکوک شمرده بود؛ و خوب این در توان قوه قضایی و دادستان آن هست که بگوید من احتمال می دهم چک درست نباشد. باری ما ساعت چهار به منزل آقای زنجانی رفتیم و ساعت پنج بعداز ظهر طیبّ و دوستش قاسم سماورساز ٬ هر دو با هم ٬ وارد خانه آقای زنجانی شدند. خیلی جالب بود: از در که وارد شدند ٬ شروع به بوسیدنِ در و دیوار کرده و بعد هم به دست و پای آقای زنجانی کردند.

نه! هیچ این کارها لازم نیست؛ بروید » : آقای زنجانی افتادند و او را بوسیدند.

آقا گفتند بدانید که اگر پایش بیفتد اینها برای پیشبرد اهدافشان جان شما را هم می گیرند و افزود! « آدم شوید آقا٬ قربون جدّت برم! خیلی خر شدم! » طیّب گریه کرد و گفت! « شما را هم می گیرند خیلی نفهمیدم! خیال می کردم این ها به ما رحم می کنند. حالا دیدم نه! اگر پاش بیفتد ما کاش فقط میکشتنت.

خیر بحث کشتن تنها نیست؛ » : آقا گفت. « را هم می کشند آره! من از دیروز تا الاۤن همش فکر می کنم » : طیب گفت! « بی آبرو و بی حیثیتت می کنند که اگر مرا آزاد کردند آیا من دیگر توی میدان آبرو و اعتبار قبلی را نزد مردم دارم یا می گویند طیب چکش برگشت خورد؟ ! نوکرتم آقا! هرچی تو بگی می شنوم! تمام نه! من دنبال این کارها نیستم اما هرچه به » : آقا گفت! « رفقام هم در اختیار تو هستند تو می گویم بشنو و درباره اش فکر کن! اگر درست بود انجام بده. فقط مواظب باش» مرحوم زنجانی خیلی خوش محضر بود٬ یک شوخی هم با طیب! « جهنّمِ مجّانی نری اولاً باید راهت را آگاهانه انتخاب کنی و ثانیاً پای رنج ها و مشقتهایش آخر سر هم دوتایی دست آقا را بوسیدند! « چشم آقا، چشم» : بایستی. طیب هم گفت و رفتند.

بعد ها رژیم همه مسائل قیام ١٥ خرداد را به طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی نسبت می دهد این دو نفر رابط جبهه ملی معرفی کرده آشوب ١٥ خرداد را درست کرده اند. . خودش هم در زندان همین را می گفت. طیّب هم که روز ١٥ خرداد دسته درآورده بود؛ درصدد برنامه ریزیِ قبلی بر ضدّ رژیم و این حرفها نبود. آنها که برا ی قیام٬ برنامه ریزی کرده بودند٬ بیشتر متعلق به هیئتهای مؤتلفه بودند و همانها بودند که مردم از جمله سینه زنهای دسته طیّب را وارد این گردونه کردند و در پیشبرد قیام نقش اساسی ایفا کردند.

حتی من بعید نمی دانم که در آن اوضاع و احوال، برخی نفوذی های دستگاه هم برای دادن بهانه به رژیم ٬ جهت تشدید خشونت و سرکوب، در صفوف مردم خود را جازده و کارهایی کرده باشند. طیّب٬به هیچ وجه من الوجوه آدم سیاسی نبود. او یک آدمی بود که در اثر تعصبات دینی و مذهبی وارد صحنه می شد. حاج اسماعیل رضایی با امام ارتباط محدود داشت؛ در این حد که٬ مثلاً، تعدادی فرش خریده بود برای حسینیه ای که آقای خمینی دستورداده بود. آقای لاهوتی به اوگفته بود: آقا٬ دستورداده این فرشها را برای یکی از حسینیه های تهران خریدار کن؛ وگرنه او به آن صورت با مرحوم امام مرتبط نبود.

*آیت الله حکیم دستور داده بود چهل سال برای طیب نمازه و روزه بگیرند

رضایی با مهدی لاله زاری ارتباط و همکاری داشت که او هم با آیت الله حکیم و مراجع دیگر مربوط بود. پس اینکه معروف است بعد از شهادت طیّب و یاران وی آیت الله حکیم دستورداده بود چهل سال برایشان نماز و روزه و اینها بگیرند بی جهت نیست! طیّب وصیتنامه مهمّی داشت که در پرونده اش باید موجود باشد و حاکی از روح بلند و باعظمت اوست. در آن وصیتنامه می نویسد: هرکس از من طلبکار است و پس ازمرگ من آمد و مدّعی شد به او بدهید و هرکس هم به من بدهکار است ٬ اگر داد داد و اگر نداد من حلالش می کنم! این نوع برخورد٬ عادی نیست و فقط ناشی از همان مرام لوطیگری و مشدیگری است.

*رژیم از طیب خواست برای ایجاد آشوب حمله به فیضیه را بپذیر نپذیرفت

زمان شاه در اواخر دهه ۴٠ از طلبه مطلعی در مدرسه خیرات خان مشهد شنیدم که می گفت: در کشتار و ضرب و شتمی که نوروز ١٣۴٢ (در روز شهادت امام صادق علیه السلام) ازطلبه ها در مدرسه فیضیه شد. دستگاه ٬ ایجادآشوب و حمله به طلاب در فیضیه را، نخست از طیّب خواسته بود و چون طیّب زیر بار این ننگ نرفت انجام دادن این جنایت به دار و دسته شعبان بی مُخ واگذار شد.

فرد مزبور مدّعی بود که آن روز در مدرسه فیضیه٬ نوچه های شعبان لابه لای مأموران رژیم دیده می شدند و در حمله وحشیانه به طلاب شرکت داشتند. به گفته مرحوم شهید عراقی: خود طیب هم در گفت وگوهایی که با وی در آستانه ١٥ خرداد ۴٢ داشته تصریح کرده که در جریان حمله به فیضیه دستگاه به سراغ ما آمد و پیشنهاد این٬کار را داد ولی ما نپذیرفتیم و رد کردیم.

این مطلب را من نشنیده بودم. مطلب دیگر که من باز آن را در همان زمان طاغوت شنیدم و بسیار شایع بود٬ این است که می گفتند: پس از دستگیری طیب در قضیه ١٥ خرداد ٬ دستگاه اصرار داشت که او اعتراف کند از آیت الله خمینی پول گرفته تا شهر را به آشوب بکشد و ١٥ خرداد حاصلِ این تبانی بوده است. پیداست که این اعتراف در آن موقعیت، برای وجهه قیام و شخصیت مرحوم امام خیلی بد بود و در اذهان اثر منفی داشت. ولی مرحوم طیّب با وجود فشار و تهدید رژیم به هیچ روی زیر بار این کار نرفت.

*من بر ضدّ فرزند زهرا علیها السلام امام خمینی (ره) کاری نمی کنم

حتی گفته بودند: تو در کودتای ٢٨ مرداد به اعلیحضرت خدمت کردی؛ خوب ٬ می آمدی و در اینجا هم به ایشان خدمت می کردی ٬ و او پاسح داده بود: بله ٬ من برضد دکتر مصدق آن کارها را کردم و الاۤن هم شایسته است به جرم خلافکاری های گذشته ام مجازات شوم. اما اینجا من با آیت الله خمینی طرفم که نائب امام حسین علیه السلام است و من بر ضدّ فرزند زهرا علیها السلام کاری نمی کنم! گفته بودند: می کُشیمت! گفته بود: من٬ بابت جرائمی که در طول عمرم انجام داده ام مستحقّ کشته شدن هستم، ولی این کار را نمی کنم! نیز در همان تابستان ۴٢ بین مردم شایع بود که طیب را شکنجه زیاد داده و حتی ناخنهایش را کشیده اند؛

اما با وجود این ٬ شکنجه و اعدام را تحمل کرد و چیزی به زیانِ قیام و رهبر مذهبیِ آن بر زبان نراند. عیّارها و مشدی ها و لوطیها و پاتوقدارها ٬ به آن چیزی که می گویند پایبند هستند و در راه دفاع از شرف و عقیده خود ٬ تا پای دار هم پیش می روند.