به گزارش پارس نیوز، 

عاشق دختر خاله ام بودم و همه تلاشم را برای رسیدن به او انجام دادم. یادم است پدرش بدهی زیادی به پدرم داشت، اما چون می خواستم رضایت دختر خاله ام را جلب کنم بدهی های پدرش را بخشیدم، بدون این که فکر کنم آن حق چهار خواهر و برادر دیگرم هم است. مادرم مخالفتی نداشت و دلش می خواست عروس بزرگش فرزند خواهرش باشد و سرانجام من و مهناز به هم رسیدیم. من که سرمایه باد آورده ای برای خودم می دیدم ولخرجی های زیادی می کردم و هر چه لازم بود برای زندگی ام انجام می دادم. چندین بار شغل عوض کردم، یک بار فروشگاه لباس دایر کردم و چند ماه بعد چون سود چندانی نداشت آن را تعطیل کردم. با پولی که باقی مانده بود تاکسی برون شهری خریدم، اما چون حوصله رانندگی طولانی نداشتم بعد از چند ماه آن را هم فروختم و بیکار شدم. با معرفی عمویم در یکی از کارخانه های زاهدان مشغول به کار شدم و پس از مدتی به بهانه سخت گیری های سرکارگر از آن جا هم بیرون آمدم. سرانجام تصمیم گرفتیم به مشهد برویم و در آن جا مشغول به کار شوم اما زندگی در مشهد سختی های زیادتری داشت، به جای این که دنبال کار آینده داری باشم به دلالی خودرو پرداختم و چون این کاره نبودم ورشکست شدم. همسرم که می دید از این شاخه به آن شاخه می پرم قهر کرد و به زاهدان برگشت و من هم برای فرار از طلبکاران به زاهدان آمدم. مادرم وقتی شرایطم را دید خانه پدرم را برای فروش گذاشت و آن را به نصف قیمت فروخت و سهم فرزندان را داد و خودش مستاجر شد. به مشهد رفتم و با سهم الارثم بدهی ام را پرداخت کردم و وسایل زندگی را به زاهدان آوردم. حالا نمی دانم چه کار کنم، همه سرمایه پدرم در اختیارم بود پول های حساب های بانکی اش را خرج کردم و مادر و خواهر و برادرانم را مستاجر کردم. همسرم به خانه برگشته است، به این شرط که بتوانم یک کار خوب راه بیندازم و زندگی خود و خانواده ام را بیش از این بر باد ندهم.