به گزارش پارس نیوز، 

پدرم از مهاجران افغانستانی بود که با زنی ایرانی ازدواج کرد.وی کارگر بود و زندگی معمولی داشت من هم که از نوجوانی ترک تحصیل کرده بودم، به شغل سنگ کاری ساختمان روی آوردم و زندگی آرامی را در کنار پدر و مادر و دوخواهرم سپری می کردم اما کم کم دوستی با خلافکاران و روابط با زنان و دختران نامحرم، مسیر زندگی ام را تغییر داد. من برای به دست آوردن پول بیشتر به پاتوق های قمار کشیده شدم. در همین سال ها بود که خواهرم با پسر همسایه ازدواج کرد و روابط من با برادرشوهر خواهرم نزدیک تر شد. در این میان برادرشوهر خواهرم پیشنهاد کرد در سرقت طلا از سالخوردگان با او همکاری کنم. من هم به خاطر ولخرجی های زیاد و بدهکاری که بر اثر قماربازی داشتم، این پیشنهاد را قبول کردم؛ چرا که «مهیار» چند بار در شمال کشور از این سرقت ها انجام داده بود. از آن روز به بعد به مرکز شهر می رفتیم و داخل کوچه های بن بست و خلوت سر صحبت را با زنان سالخورده ای که طلا به همراه داشتند، باز می کردیم و چنین وانمود می‌کردیم که برای تحقیق درباره دختری برای ازدواج آمده ایم. پیرزن ها هم که تحت تاثیر چرب زبانی من قرار می گرفتند سعی می کردند دختران همسایه خود را به ما معرفی کنند؛ در همین هنگام مهیار از پشت سر به آنان حمله می کرد و با دست دهانشان را می گرفت تا سر و صدا نکنند. من هم طلاهایشان را می بریدم. اگرچه اوایل دچار عذاب وجدان می شدم ولی بعد عادت کردم خودروهای مدل بالا سوار می شدم اما باز هم همه پول هایم را در قمار از دست می دادم. وقتی فهمیدم تحت تعقیب پلیس قرار دارم به منزل زنی در شهریار رفتم که 10 میلیون تومان از پول های مسروقه را به او داده بودم ولی چند روز بعد مرا در منزل آن زن دستگیر کردند...