به گزارش پارس به نقل از تهران امروز، دیشب خوابی دیدم که فهمیدم فقط آدم ها، نیستند که آدم هستند و اخبار را دنبال می کنند و بحث سیاسی راه می اندازند.

زاینده رود، یک طرف لم داده بود و روزنامه می خواند، دریاچه ارومیه لپ تاپ به دستش بود و داشت خبرهای داغ انتخاباتی را در سایت ها پیگیری می کرد.

ارزش پول ملی، اخم هایش در هم بود و با دقت به خبرهای رادیو گوش می کرد.

ارزش و اعتبار مدرک دانشگاهی، به کتاب خانه اش تکیه داده بود اما به جای کتاب خواندن داشت تلویزیون نگاه می کرد.

حتی اجناس وارداتی از چین که همیشه خوشحال و قبراق بودند، با نگرانی داشتند اخبار انتخاباتی را دنبال می کردند.

نسیمی ملایم از راه رسید، زاینده رود گفت: ای نسیم سحری! تو چقدر از اوضاع و احوال با خبری؟

نسیم سحری گفت: خبر تازه ای ندارم.

زاینده رود گفت: نسیم از قدیم، کارش خبر رسانی بوده، مردم از تو توقع دارند.

نسیم سرفه ای کرد وگفت: حالم خوش نیست، آلاینده ها، ریزگردها و ذرات معلق، نفسم را بریده اند، راستی دوستان ببینید در برنامه های مشتاقان ریاست جمهوری درباره هوای پاک، چیزی هست؟

زاینده رود گفت: فعلا که برنامه نداده اند فقط احساس تکلیف کرده اند، من هم منتظرم ببینم، برای بازگشت من به قلب اصفهان فکری کرده اند؟

دریاچه ارومیه گفت: هیچ وقت فکر نمی کردم که زندگی من به رقابت های سیاسیون ربطی داشته باشد، من همیشه چشمم به آسمان ابری بود و دستم به دست رودخانه ها، حالا چشمم به تیترها و دستم به دامن روزنامه هاست.

ارزش پول گفت: سال های سال عادت کرده بودم که همه چشم شان به دست من باشد، همه مراقب سلامت و رشد من باشند، اما الان چند سالی است که من چشمم به دهان سخنران هاست و با هر اظهارنظری دلم می لرزد و گوشت تنم آب می شود.

ارزش مدرک دانشگاهی، آهی کشید و گفت: دوستان توجه کنید! در میان این همه خبر و شایعه که از گرانی و کمبود منتشر می شود، خوشحالم که عرض کنم، مدرک دانشگاهی فراوان تر و ارزان تر از همیشه در دسترس همگان است.

از قفسه پشت سر مدرک دانشگاهی، کتاب ضرب المثل ها و کنایه ها، بیرون پرید و گفت: من خیلی خوشحالم که در این سال ها، بعضی کنایه ها و تمثیل هایی که آدم ها خجالت می کشند در جمع بیان کنند، در سخنرانی ها و مصاحبه های رسمی، حضور فعال داشتند.

کم کم چانه ها داشت گرم می شد که دیدند، یک گاوصندوق بزرگ باز شد و دسته های اسکناس نو، مرتب و منظم به راه افتادند و سوار سرویس های اداری شدند، مسئول سرویس ها مرتب تکرار می کرد: بچه ها سریع تر سوار شوید که باید به استادیوم ها و تالارهای بزرگ شهرها برویم.

اسکناس ها با خوشحالی می گفتند: آخ جان، بازم مهمونی و بزرگداشت و جشنواره و جوجه کباب و تقدیر! شنیدیم کلی ورزشکار و خواننده و بازیگر و ژانگولر قراره بیان و عکس بگیرن و امضا کنن و بخونن و شاد باشن و لبخند بزنن!