به گزارش پارس به نقل همشهری آنلاین  امیر تا ۱۹ سالگی با یک دروغ بزرگ شد؛ دروغی بزرگ‌تر از همه لحظات کودکی و نوجوانی‌اش. او هنوز هم باورش نمی‌شود پیرمرد و پیرزنی که در همه این سال‌ها آنها را پدر و مادر صدا می‌زد، در حقیقت پدربزرگ و مادربزرگش هستند و زنی که خواهرش بود و او را آبجی خطاب می‌کرد، مادر اوست که قصد داشته سرنوشت پدر را از پسرش مخفی کند.
حالا امير 22ساله است. 3سال از زماني كه حقيقت را فهميده مي‌گذرد و در همه اين سال‌ها تلاش‌هايش براي ملاقات با پدرش با بن بست مواجه شده. او مي‌گويد: حدودا 3سال پيش بود كه از راز بزرگ زندگي‌ام باخبر شدم. آن روز خواهرم مرا كناري كشيد و دستم را روي قرآن گذاشت و گفت كه مي‌خواهد رازي را فاش كند.

او گفت كه من پسر او هستم و كساني كه آنها را بابا و مامان صدا مي‌كردم، پدربزرگ و مادربزرگم هستند. مادرم برايم تعريف كرد كه وقتي من تازه به دنيا آمده ‌بودم، پدرم به اتهام حمل و نگهداري موادمخدر دستگير و به حبس‌ابد محكوم شده بود. از آنجا كه پدرم را كمتر كسي ديده بود، خانواده مادرم براي اينكه آينده او با مشكل روبه‌رو نشود، تظاهر كرده بودند كه او خواهرم است و پدربزرگ و مادربزرگم نقش پدر و مادرم را بازي مي‌كردند. پسر جوان كه حالا ازدواج كرده و زندگي تازه‌اي را شروع كرده است، مي‌گويد: همه آرزويم ملاقات پدرم در زندان است.

پس از اينكه پدرم به زندان افتاد، مادرم برايم شناسنامه‌اي با فاميل پدربزرگم گرفت. در شناسنامه‌ به جاي اسم پدر و مادر، اسم پدربزرگ و مادربزرگم است. همين مسئله برايم مشكل ساز شده است. طي اين مدت‌ بارها براي ملاقات اقدام كردم اما چون فاميلي من در شناسنامه با فاميلي پدرم متفاوت است و مدركي ندارم كه ثابت كنم فاميل درجه يك پدرم هستم، قاضي و مسئولان زندان اجازه نداده‌اند كه پدرم را ملاقات كنم.

تنها موفق شده‌ام كه با او تلفني حرف بزنم اما آرزويم اين است كه بتوانم او را ببينم. بارها به جاهاي مختلف نامه نوشتم و تقاضايم را مطرح كردم. من در يكي از شهرهاي غربي كشور زندگي مي‌كنم و پدرم در زندان رجايي‌شهر كرج است. چندين بار به كرج سفر كردم اما موفق به ملاقات او نشدم و حالا از مسئولان مي‌خواهم اين فرصت را به من بدهند تا بتوانم به اين آرزويم برسم. مي‌خواهم پدر واقعي‌ام را ببينم تا مطمئن شوم كه همه حقيقت درباره زندگي‌‌ام را فهميده‌ام.