پايگاه خبري تحليلي «پارس»- جواد نوائيان رودسري- امام صادق(ع) درباره عموي بزرگوارشان، حضرت ابوالفضل العباس(ع)، فرموده اند:« کان عمّنا العبّاس بن على (ع) نافذ البصيرة صلب الايمان جاهد مع اخيه الحسين (ع) و ابلى بلاء حسنا و مضى شهيدا؛ عمويم عباس بن على(ع) بصيرتى نافذ و ايمانى محکم داشت. همراه برادرش حسين جهاد کرد، به خوبى از بوته آزمايش بيرون آمد و شهيد از دنيا رفت.»(تنقيح المقال في علم الرجال؛ عبدا...مامقاني ؛ ج 2؛ ص 128) بي ترديد، حضرت عباس بن  علي(ع)، چهره پرفروغ و از قهرمانان آوردگاه نينواست. حضرت ابوالفضل(ع)، سالار رشيد سپاه اباعبدا...(ع) و علمدار لشکرِ سرور جوانان اهل بهشت بود. فصل فصل تاريخ واقعه کربلا، مشحون از جانبازي  و وفاداري اين فرزند برومند اميرمؤمنان(ع) است. ابوالفضل العباس(ع) براي تمام دوستداران آزادي و آزادگي، نماد شرافت، وفاداري، عزت و جوانمردي است. با آن که بخش هاي محدودي از زندگي و حيات اين اسوه ايثار و شهادت، در تاريخ منعکس شده ، اما شخصيت متعالي و برجسته او، چنان بر ذهن و انديشه آزادي خواهان پرتو افکنده است که محدوديت منابع و اندک بودن اطلاعات کمتر به چشم مي آيد.

چگونگي ولادت علمدار کربلا
حضرت عباس بن علي(ع) روز جمعه، 4 شعبان سال 26هـ.ق، در شهر مدينه متولد شد. پدرش، اميرمؤمنان، امام علي(ع) و مادرش، بانويي باتقوا و شجاع به نام فاطمه، دختر حزام بن خالد، از قبيله بني کلاب، ملقب به «ام البنين» بود. «عبدا...مامقاني» در جلد دوم کتاب «تنقيح المقال»، درباره ازدواج امير المؤمنين(ع) با ام البنين مي نويسد:« قد روى انّ اميرالمؤمنين (ع) قال لاخيه عقيل بن ابيطالب، و کان نسّابة عالما بانساب العرب و اخبارهم، انظر الى امرءة قد ولدتها الفحولة من العرب، لا تزوّجها فتلدلى غلاما فارسا يکون عونا لولدى الحسين (ع) فى کربلا. فقال له: تزوّج بامّ البنين الکلابيّة، فانّه ليس فى العرب اشجع من ابائها؛ روايت شده است که اميرالمؤمنين(ع)، از برادرش عقيل، که به علم انساب عرب آگاه بود، خواست تا همسري با نسب براي او برگزيند تا براي او پسري شجاع به دنيا آورد که يار و ياور پسرش حسين(ع) در کربلا باشد. عقيل به ايشان گفت که با ام البنين کلابي ازدواج کند، چرا که در ميان عرب شجاع تر از اجداد او سراغ ندارد.» «ابن عنبه» نيز در صفحه 48 کتاب «عمدة الطالب الصغري في نسب آل أبي طالب»، اين روايت را، البته با اندکي تلخيص، آورده است. «باقر شريف القرشي» در کتاب «العباس بن علي(ع)؛ رائد الکرامه و الفداء في الاسلام»، براي حضرت ابوالفضل(ع)، 2 کنيه و 8 لقب بر مي شمرد. ظاهراً آن حضرت، افزون بر کنيه مشهور «ابوالفضل»، کنيه «ابوالقاسم» نيز داشته است. از ميان القاب پرشماري که براي فرزند رشيد اميرمؤمنان(ع) برشمرده اند؛ «قمر بني هاشم»، «سقاء»، «حامل اللواء»، «کبش الکتيبه» و «باب الحوائج» شهرت بيشتري دارد. «ابوالفرج اصفهاني» نيز، در کتاب «مقاتل الطالبيين»، به تعدادي از القاب آن حضرت اشاره کرده است.

شاهد روزهاي حزن انگيز
«باقر شريف القرشي»، به نقل از مورخان، ضمن شرح ماجراي ولادت و نام گذاري حضرت عباس بن علي(ع)، از گريستن اميرالمؤمنين(ع)، هنگامي که قنداقه ابوالفضل(ع) را در آغوش مي گيرند، حکايت کرده است و مي نويسد:«[ام البنين]تقول للاِمام: ماذا يبکيک؟ فأجابها الاِمام بصوت خافت حزين النبرات: نظرت إلى هذين الکفّين ، وتذکّرت ما يجري عليهما ... وأخبرها الاِمام (عليه السلام) بأنّهما انّما يقطعان في نصرة الاِسلام والذبّ عن أخيه؛ ام البنين به امام(ع) گفت: براي چه گريه مي کنيد؟ امام علي(ع) با صدايي که غم در آن موج مي زد، فرمودند: به اين دست ها نگريستم و آنچه را بر آن ها خواهد گذشت به ياد آوردم ... و امام(ع) به او خبر داد که چگونه دستان فرزندش در راه ياري اسلام و دفاع از برادرش قطع خواهد شد.»

حضرت ابوالفضل العباس(ع)، 14 سال بيشتر نداشت که پدر بزرگوارش، امام علي(ع) به شهادت رسيدند. نوجواني آن بزرگوار در شرايطي سپري شد که اميرمؤمنان(ع) مرکز خلافت را از مدينه به کوفه انتقال داده بودند و براي بازگرداندن آرامش به سرزمين هاي اسلامي و گسترش عدالت در جامعه، با سه گروه قاسطين، ناکثين و مارقين مبارزه مي کردند. عباس بن علي(ع)، پس از شهادت امام علي(ع)، نزديک به ده سال، دوران امامت برادر ارجمندش، امام حسن مجتبي(ع) را درک کرد و همواره در سختي ها و وقايع حزن انگيز دوران خلافت کوتاه ايشان در کوفه و اقامتشان در مدينه، همراه و ياور برادر و امام خود بود. حضرت ابوالفضل(ع)، 24 ساله بود که برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبي(ع)، نيز به شهادت رسيد و او شاهد اتفاقات غم انگيزي بود که در جريان تشييع پيکر مطهر برادرش به وقوع پيوست. قمر بني هاشم(ع)، پس از آن، لحظه اي از برادرش، امام حسين(ع) جدا نشد. او براي امام زمانِ خود، سربازي فرمانبر و آگاه و همراه و همدمي دلسوز و کارگشا بود. زماني که امام حسين(ع) بيعت با يزيد را نپذيرفتند و شبانه، مدينه را به مقصد مکه ترک کردند، حضرت ابوالفضل(ع)، بي هيچ گونه درنگ و ترديدي همراه با امام(ع) حرکت کرد و تا آخرين لحظه از مولا و مقتداي خود جدا نشد.

جايگاه ابوالفضل(ع) نزد سيدالشهدا(ع)
درباره جايگاه و عظمت حضرت ابوالفضل العباس(ع) نزد امام حسين(ع)، روايات فراواني نقل شده است. امام  حسين(ع)، برادرش عباس بن  علي(ع) را بسيار دوست مي داشت. «محمد بن جرير طبري»، در کتاب «تاريخ امم والملوک»(ج4، ص 315) ماجراي آمدن نمايندگان عمر بن سعد، براي مذاکره و گفت وگو با امام(ع)، را به نقل از «ابي مخنف» آورده  است و مي نويسد:«و قال العباس بن علي يا أخي أتاک القوم. قال فنهض؛ ثم قال: يا عباس، إرکب، بنفسي أنت يا أخي حتي تلقاهم فتقول لهم مالک و ما بدا لکم؛ و عباس بن علي [به امام حسين(ع)] گفت: برادر! افرادي براي ملاقات با شما آمده اند. راوي گفت: پس [امام(ع)] برخاست و گفت: برادرم! عباس جان! فدايت شوم، بر اسب بنشين و به سوي آن ها برو و از آن ها بپرس کيستند و براي چه آمده اند؟» بيان مبارک امام حسين(ع) در خطاب قرار دادن حضرت ابوالفضل العباس(ع)، نشان دهنده جايگاه ويژه آن بزرگوار نزد امام(ع) است. اين احترام و علاقه، تنها ريشه در رابطه برادري ميان آن دو بزرگوار نداشت. ابوالفضل العباس(ع) فرمان امام(ع) را به گوش جان مي شنيد و عمق آن را به خوبي درک مي کرد. عباس بن علي(ع) امان نامه اي را که عبيدا...بن زياد براي او و سه برادرش، به شمر بن ذي الجوشن داده بود، نپذيرفت. «سيدبن طاووس» در کتاب مشهور و ارزشمند «اللهوف، علي قتل الطفوف»، گفت وگوي حضرت ابوالفضل العباس(ع) با شمر را اين گونه آورده است:«فَناداهُ العبّاسُ بنُ عليٍّ(ع): تَبّت يَداک لَعِنَ ما جِئتَ بِه مِن أمانکَ يا عَدُوَّ ا...! أتَأمُرُنا أن نَترُکَ أخانا وسَيِّدَنا الحُسينَ بنَ فاطمةَ و نَدخُلَ في طاعَةِ اللُّعَناءِ و أولادِ اللُّعَناءِ؟ فَرَجَعَ الشمرُ إلى عَسکَره مُغضِباً؛ پس عباس بن علي(ع) به او گفت: اي دشمن خدا، دستانت بريده باد! لعنت و نفرين بر تو و امان نامه ات! آيا از ما مي خواهي از برادر و مولايمان، حسين پسر فاطمه(س) جدا شويم و سر به طاعت ملعونان و اولاد ملعونان نهيم!؟ وقتي شمر اين سخنان را شنيد با عصبانيت به سمت لشکرش باز گشت.» اين درايت و پايمردي، بر علاقه امام حسين(ع) نسبت به او، بسي افزوده بود.

همراه با امام(ع) تا آخرين نفس
حضرت ابوالفضل العباس(ع)، در روز عاشورا، افتخار علمداري سپاه سيدالشهدا(ع) را برعهده داشت. به نوشته «سيد بن طاووس» در «لهوف»، زماني که همه ياران امام(ع) به شهادت رسيدند «اشتد العطش بالحسين(ع) فرکب المسنّاه يريد الفرات، والعباس، اخوه، بين يده؛ تشنگي امام(ع) شدت يافت، ايشان براي دسترسي به آب به سمت بلنداي مشرف بر فرات حرکت کردند و برادرشان عباس، همراه و جلوتر از امام(ع) در حرکت بود.» هنگامي که به نهر نزديک شدند، دشمن آن ها را محاصره کرد. «ثم إقطعوا العباس عنه، و أحاطوا به من کل جانب و مکان حتي قتلوه؛ فبکي الحسين(ع) لقتله بکاء شديدا؛ سپس عباس(ع) را از امام حسين(ع) جدا کردند و بر او از همه طرف هجوم آوردند و به شهادتش رساندند. امام حسين(ع) در شهادت برادر به سختي گريست.»

مقام ابوالفضل(ع) در کلام معصومين(ع)
«شيخ صدوق»، در کتاب شريف «خصال» (ج1، ص 68) مي نويسد:« قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ (ع) رَحِمَ اَللَّهُ اَلْعَبَّاسَ يَعْنِي اِبْنَ عَلِيٍّ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اَللَّهُ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ اَلْمَلاَئِکَةِ فِي اَلْجَنَّةِ کَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ اَلشُّهَدَاءِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ؛ امام زين العابدين(ع) فرمود: خدا عباس را رحمت کند (مقصود آن حضرت، عباس بن امير المؤمنين(ع) بود) که از خود گذشتگى و فداکارى کرد تا آنجا که هر دو دستش بريده شد؛ خداى تعالى به عوض آنها دو بال او را عطا فرمود که با فرشتگان بهشت در پرواز است چنانکه با جعفر بن ابى طالب هم چنين کرده بود و عباس را نزد خداى تعالى مقامي است که همه شهيدان در روز قيامت آرزوى آن کنند.» «باقر شريف القرشي» نيز در کتاب «العباس بن علي(ع)؛ رائد الکرامه و الفداء في الاسلام» مي نويسد:« وزار الاِمام الصادق (ع) أرض الشهادة والفداء کربلاء ، وبعدما انتهى من زيارة الاِمام الحسين وأهل بيته والمجتبين من أصحابه ، انطلق بشوق إلى زيارة قبر عمّه العبّاس ... وقد استهلّ زيارته التالية التي تنمّ عن سموّ منزلة العبّاس ، وعظيم مکانته ، وقد استهلّ زيارته بقوله: سلام الله ، وسلام ملائکته المقرّبين ، وأنبيائه المرسلين ، وعباده الصالحين ، وجميع الشهداء والصدّيقين والزاکيات الطيّبات فيما تغتدي وتروح عليک يا ابن أمير المؤمنين ... ؛ امام صادق(ع) در سفرشان به کربلا، پس از زيارت امام حسين(ع) و اهل بيت(ع) و اصحاب ايشان، با اشتياق فراوان به سوي مرقد مطهر عمويشان عباس(ع) رفتند و او را بسيار تکريم کردند و بزرگ داشتند، آن گاه زيارتشان را اين چنين آغاز کردند: سلام خداوند و فرشتگان مقرب و پيامبران و بندگان صالح او و تمام شهدا و راستان و پاکان هر صبح و شام بر تو باد، اي پسر اميرالمؤمنين ...»

از کربلاي حسيني تا کربلاي خميني
مصطفي قاسميان - چهارم شعبان سالروز ميلاد سقاي دشت نينواست... عباس بن علي(ع) مردي است که در طول تاريخ به نماد وفاداري تبديل شده؛ علمداري که در خون خود غلتيد اما پرچم حق و حقيقت را رها نکرد. او تا به امروز يعني نزديک به 1400 سال بعد، الگوي رزمندگان و شهدا بوده است. دفاع مقدس فرزندان خميني(ره) پر است از جوانان و آزادگاني که با الهام گرفتن از ابوالفضل(ع) حقيقت را لحظه اي رها نکردند و جاودانه شدند.

روز ميلاد اين آزادمرد کربلا به نام روز جانباز نام گذاري شده است. به همين بهانه تلاشي کرده ايم تا اداي ديني هرچند ناچيز کنيم به ساحت مقدس حضرت عباس(ع) و جانبازان دفاع مقدس.


گفت‌وگو با عمو موسي، جانباز طرفدار دوآتشه پرسپوليس: آرزو دارم شهيد شوم
مازيار حکاک - اگر طرفدار فوتبال باشيد حتماً جانبازي را که هميشه کنار نيمکت پرسپوليس مي نشيند، در تصاوير تلويزيوني يا عکس هاي مسابقه هاي فوتبال ديده ايد. «موسي سلامت» که بين هواداران پرسپوليس به «عمو موسي» معروف شده، طرفدار دوآتشه پرسپوليس است و با وجود جانباز بودن براي ديدن تمام بازي هاي پرسپوليس در سرما و گرما به ورزشگاه مي رود. هوادار خستگي ناپذير سرخ پوشان پايتخت در اين سال ها از بسياري بازيکنان پرسپوليس عکس و پيراهن گرفته است. برخي بازيکنان مثل علي کريمي هم در هر بازي فارغ از نتيجه اي که رقم مي خورد، براي خوش و بش به سوي او مي رفتند.عشق عمو موسي به پرسپوليس فقط محدود به استاديوم آزادي نيست و اتاقش در آسايشگاه جانبازان ثارا... پر از پوسترهاي بازيکنان پرسپوليس و قهرمانان و شهداي جنگ تحميلي است. طوري که پرستار او به ما گفت حتي سقف اتاقش هم پر از عکس هاي مورد علاقه اش است و جاي خالي براي چسباندن عکس ديگري وجود ندارد! گفت و گوي ما با عمو موسي که دوست داشتني است از طريق پرستار او آقاي عباس نژاد انجام شد. به دليل ناشنوا بودن عمو موسي، سؤالات ما توسط پرستار از طريق لب خواني از عمو موسي پرسيده و يا روي تخته وايت برد نوشته مي شد و او با تمام سختي و دشواري که برايش داشت به سؤالات پاسخ مي داد. آنچه در ادامه مي خوانيد حاصل گفت و گوي ما با يکي از اميدوارترين و بانشاط ترين جانبازان دفاع مقدس است.

 موسي

کاش گلوله کنار قلبم عمل مي کرد تا شهيد مي شدم
به عنوان اولين سؤال از عمو موسي درباره سابقه حضورش در جبهه و علت مجروحيتش مي پرسم که در اين باره مي گويد: «از ابتداي جنگ در جبهه ها بودم تا سال 61 که مجروح و قطع نخاع شدم. چون به عربي مسلط بودم براي شناسايي مي رفتم. در عمليات مسلم بن عقيل در «سومار» براي تسلط بر «مندلي»، من و چند راه بلد ديگر مشغول پيشروي بوديم که تک تيراندازها ما را زدند. سربازان عراقي زخمي ها را بستند و چپاندند توي سنگر. نگهبان سنگر را با چفيه خفه کرديم و راه فرارمان باز شد، اما بعثي ها رزمنده هاي آزاد شده را به رگبار بستند و من غرق در خون از حال رفتم. همه همراهانم شهيد شده بودند و در سردخانه بوديم، اما من نفسي کشيدم و کسي ديد و بلافاصله اعزام شدم به بيمارستان. اين شد داستان زنده ماندن من. شنوايي ام را هم در بمب گذاري منافقين در نماز جمعه آخر سال 63 از دست دادم. آن جا از جانبازان براي شرکت در صف اول دعوت شده بود.» از او مي پرسم که بين شهدا با کدام يک انس بيشتري دارد که پاسخ مي دهد: «با همه. اما من همرزم شهيد همت بودم. کاش گلوله که در کنار قلبم است 30 سال پيش عمل مي کرد تا شهيد مي شدم و کنار رفقاي همرزمم بودم.»

در نوجواني همبازي علي پروين بودم!
از او مي پرسم از کي به فوتبال علاقه مند شده است که با صداي ضعيفي که به گوشم مي رسد معلوم مي شود با خنده سعي دارد بگويد از وقتي به دنيا آمدم! بقيه حرف هايش را پرستارش برايم اين گونه مي گويد: «من بچه محل علي پروين بودم از همان دوران نوجواني در دولاب و محله عارف با علي پروين فوتبال بازي مي کردم. قبل از انقلاب و مجروح شدن هم به ورزشگاه مي رفتم تا اين که به جبهه رفتم.» از او مي پرسم که چه شد از کنار نيمکت پرسپوليس سردرآورد که مي گويد: «قبلاً من را بالا و بين تماشاگران مي بردند. چون شيميايي هستم از سيگار کشيدن تماشاچي ها خيلي اذيت مي شدم. به مسئولان گفتم چون شيميايي هستم نمي توانم آنجا بنشينم. يک بار که حالم به هم خورد از آن موقع به من اجازه دادند کنار نيمکت بنشينم.» از او مي پرسم برايش سخت نيست با اين شرايط به استاديوم آزادي مي رود، که جواب مي دهد: «فوق العاده سخت است ولي چون عاشق پرسپوليس هستم مي روم. هرجا که بخواهند مي روم.» همين جا و قبل از ادامه سؤال ها پرستارش درباره سختي هاي استاديوم رفتن او توضيحاتي مي دهد و مي گويد: «به دليل شيميايي بودن، نمي تواند مدت زيادي لباس بپوشد. بعضي اوقات در زمستان ها مجبور هستيم براي اين که عمو سرما نخورد سه تا شلوار را به او بپوشانيم و با پيراهن پرسپوليس و کلاه قرمز او را روانه ورزشگاه کنيم. رفت و آمد به ويژه به شهرستان ها مشکلات زيادي دارد. چون در شهرستان ها عمو موسي را نمي شناسند و رساندنش به کنار زمين با دشواري هاي زيادي همراه است. بگذريم روزهايي که پرسپوليس مي بازد اصلاً جرات ندارم نزديک عمو شوم چون خيلي ناراحت است.»

به خاطر زنده نگه داشتن ياد شهدا اينستاگرام دارم
از عمو موسي درباره انگيزه اش از راه اندازي صفحه‌اش در «اينستاگرام» مي پرسم که مي گويد: «من کنار زمين هم که مي روم عکس شهدا را با خودم مي برم. من در اين شبکه ها عضو شدم تا به اين وسيله يادي از شهدا کرده باشم. هميشه نبايد نقطه منفي اش را ببينيم. ما بايد آنجا فرهنگ شهادت را نشر بدهيم.» از عمو موسي مي پرسم کدام بازيکن پرسپوليس را بيشتر دوست دارد که جواب مي دهد: «همه باتعصب ها را دوست دارم ولي علي کريمي، علي پروين، علي دايي، مهدي مهدوي کيا و وحيد هاشميان را بيشتر دوست دارم. در بازي آخر هم محمد نوري و هادي نوروزي پيراهن شان را به من دادند.» از عمو موسي درباره بزرگ ترين آرزويش سؤال مي کنم که مي گويد: «قبلاً آرزويم خدمت به خلق بود ولي الآن آرزو دارم شهيد شوم.»


رماني درباره حضرت عباس(ع) سقاي کربلا/دوازده‌گانه‌اي از زندگي ماه مهربان بني هاشم
الهام يوسفي - روايتگري شيوه ديرين سخن گفتن ما درباره بزرگان است؛ تلاشي براي گنجاندن روح هاي بزرگ در کالبد کلمات کوچک. از بسيار پيش از اين، کتاب هاي حديث و کتاب هاي قطور تاريخ عهده دار اين روايتگري بوده است. اما امروز براي بازگويي همان روايت ها زبان و قلم تازه و اديبانه نياز است تا با هنرمندي و با همان جوهر و همان حقيقت، نقش راستين اما مطابق با زمانه را بر پرده اذهان بازآفريني کند. کاري که «ابوالفضل زرويي نصرآباد» در تنها رمان خود که آن را «ماه به روايت آه» ناميده به زيبايي و هنرمندي انجام داده است. روايتي متفاوت از زندگي حضرت عباس بن علي(ع) پيش و پس از اتصال زندگي اش به حادثه بزرگ کربلا.

کتاب «ماه به روايت آه» دوازده روايت داستاني از زبان دوازده راوي تاريخي است که بخش هاي ناشناخته خلق و خو و زندگي برادر باوفاي امام حسين(ع) را بازگو مي کنند؛ روايت هايي درباره خانواده مادري، کودکي و ازدواج، برادران و فرزندان و حيطه دانش حضرت در روزگار خود با تکيه بر 60 منبع معتبر و دسته اول تاريخي. نکته جالب کتاب اين است که نويسنده تمام تاريخ ها را به شمسي تبديل کرده و اين موضوع باعث شده، مخاطب فارسي زبان انس و الفت بيشتري با اثر پيدا کند. اسامي برخي راويان اين کتاب عبارت است از: مسلم بن عقيل، حضرت زينب(ع)، ربابه، ام کلثوم، امام حسين(ع)، سرجون و... .

روايتي کوتاه شده از کتاب:
«کار من تجارت است. پدر و پدربزرگم هم در همين شهر شام به تجارت اشتغال داشته اند. چند سال پيش با دو بازرگان رومي که عازم مدينه و يمن بودند، همراه شدم تا علاوه بر تجارت، سرزمين هاي جنوبي را نيز ببينم... خسته، تشنه، گرمازده با اسباني کوفته و بي رمق به يک منزليِ مدينه رسيديم... اما واقعيتي تلخ، شادي مان را به عزا تبديل کرد: چاه آب خشکيده بود.

زار و مستأصل بر زمين زانو زديم تا چشم کار مي کرد، کوير تفته بود... بار گشوديم و در سايه شتران نشستيم و در نهايت تسليم و استيصال، به انتظار معجزه مانديم. معجزه اي محال و غيرممکن... که رخ داد... تعجب مي کني اگر بگويم بار شتران و اسبان کارواني که مي آمد، چه بود. آب! آري مشک هاي بزرگ آب! وقتي سرپرست کاروان پيش آمد و پارچه از صورت برداشت تا با ما سخن بگويد و از پس او، ديگران چهره نشان دادند... لاجرم با لبخندي به زيبايي بهار، تکرار کرد: «ما غلامان فرزند رسول خدا، حسين بن علي(ع) هستيم. سرورم بر شما درود مي فرستد و از شما دعوت مي کند تا در مدينه، شهر پيامبر، ميهمان او باشيد... .» طي اين مدت، همواره سيماي معصوم و محجوب خدمتگزار حسين در نظرم بود... متحير و مستأصل بر در مسجد پيامبر ايستاده بودم که دستي بر شانه ام خورد.

- سلام برادر. آيا به انتظار کسي هستي؟

عبدا... بن جعفر، پسر عموي حسين بن علي(ع) بود و پيش از آن، او را در محضر حسين(ع) ديده بودم. سلامش را پاسخ دادم و گفتم از حسين(ع) خواهشي دارم ولي شرم، مانع مي شود که به او بگويم.

خنديد و گفت: خدا امورات را اصلاح کند. چرا از درگاه وارد نمي شوي؟

- درگاه؟ کدام درگاه؟

- درگاه حاجات، باب الحوايج. عباس بن علي(ع)؟

- عباس بن علي(ع)؟ کيست؟ با حسين نسبتي دارد؟

اين بار بلندتر خنديد: خدا تو را ببخشد. مگر ممکن است او را نديده باشي؟ پدر فضل، عباس(ع)، برادر حسين(ع) و پسر عموي من. او و سه برادرش (فرزندان ام البنين) همواره با حسينند...

- بخت بلندي داري برادر. آن جا را ببين... نزديک نخلستان.. آن سه نفر را مي بيني...؟ آن که از همه رشيدتر است و به سختي کار مي کند. عباس(ع) هموست.

گفتم: اشتباه مي کني برادر. او يکي از خادمان فرزند رسول خداست. او را به خوبي مي شناسم. اگر او به داد من و همراهانم نرسيده بود، بي شک از تشنگي در بيابان جان سپرده بوديم. آن دو نفر ديگر هم از بندگان حسينند.

عبدا... دستش را سايبان چشم کرد و دقيق تر به نخلستان چشم دوخت.

- اشتباه نمي کنم برادر، آنها عباس(ع) و دو برادرش جعفر و عبدا... هستند.

دست و پايم سست شد و بر زمين زانو زدم.»

سقاي آب و ادب
سلام بر شعبان و سلام بر امير عشق و سيد خوبرويان و خداوند ادب، شير يکه تاز ميدان نبرد و مردي که دانش و حکمت او هم تراز رشادت و دلاوري و غيرت اوست.از او گفتن جسارت و شجاعتي مي خواهد که شاعران گمگشته کوچه هاي خيال هم آن را نيافته اند. ميلاد حضرت عباس(ع) نوري ديگر به جهان هستي بخشيد.

آري عباس تنها نامي است که برازنده اوست، دست هاي او دستان خداست، دست هايي که دستان پرسخاوت درياست و تمام آب هاي دنيا را شرمنده خويش کرده است.اي ايستاده ترين دريا مشک خالي ات اشتياق تمام آب هاي جهان را برانگيخته است تا قطره قطره تو را فرياد کنند. بله آب ها زماني طراوت گرفتند که تو از ميان سواران نيزه دار عبور کردي و خود را به آب رساندي بي آن که آب در دلت تکان بخورد، يک مشت آب را از آستانه لبانت پايين آوردي، بر زمين ريختي و بعد از اين هر که مشتي آب برمي دارد، بوي دستان تو سيرابش مي کند. حالا فهميدم که چرا در بدو ورودت به اين جهان بر دست ها و بازوان تو بوسه مي زدند و سر انگشتانت را با آب ديده مي شستند.آري پيش از تو هيچ ماهي قدم برخاک نگذاشته بود، تو ماه کوچه هاي دلتنگ بني هاشمي، ماهي که تمام شب ها مي تابد تا هيچ سقفي بي چراغ به خواب نرود.