پايگاه خبري تحليلي «پارس»- سيد محمد اسلامي - کشورهاي عرب حاشيه خليج فارس عصباني هستند. پيش از اين هم عصباني بودند، اما اکنون لجام گسيخته شده اند. کار به جايي رسيده است که جز به مجادله با شخص باراک اوباما راضي نمي شوند. رئيس جمهور آمريکا قرار است فردا چهارشنبه در کمپ ديويد با سران شوراي همکاري خليج فارس ملاقات کند . هرچند از هم اکنون اخباري مبني بر انصراف برخي شاهان عرب منطقه همچون ملک سلمان پادشاه عربستان از شرکت در اين نشست منتشر شده است . ملاقات هفته پيش وزراي خارجه عربستان، کويت، امارات، قطر، عمان و بحرين با جان کري، وزير خارجه آمريکا در پاريس نتوانست آن ها را آرام کند. برخي تصور مي کنند که نگراني از توافق آمريکا با ايران در موضوع هسته اي، منشاء اصلي نگراني کشورهاي عرب منطقه است. اما شايد موضوع خيلي فراتر از اينها باشد. تحولات کلان خاورميانه در دهه هاي پيش رو بخشي از ابعاد معماي تنش بين اعراب و آمريکا را روشن مي کند:

نگراني اصلي پادشاهان عرب منطقه چيست؟
پادشاهان عرب منطقه نگراني شان را بيش از همه در قالب نارضايتي از مذاکرات هسته اي کشورهاي 1+5 با ايران بروز مي دهند. مذاکرات محرمانه اي که در اسفندماه 1391 و در دولت دکتر احمدي نژاد آغاز شد. اعراب منطقه زماني از آن مطلع شدند که نوبت به دولت جديد دکتر روحاني براي مذاکرات رسيده بود. در طول مذاکرات هسته اي مشکل بيشتر شد. آن ها توان درک فراز و فرودهاي مذاکرات هسته اي را نداشتند. کشورهاي1+5 نيز اطلاعات ارزشمندي از محتواي گفت و گو ها نمي دادند. اکنون نيز با بيشتر شدن احتمال توافق هسته اي، نگراني شان را در عصبانيت از حضور و نفوذ ايران در لبنان، سوريه، عراق، يمن، بحرين، سودان، نيجريه، جزاير کومور و .... بروز مي دهند. اما مسئله بيش تر از نگراني درباره ايران است. آن ها به درست يا غلط از آمريکا نگران هستند. پادشاهان عرب منطقه معتقدند که آمريکا در سال هاي آينده بيش از 35 هزار نظامي خود در منطقه را به فقط چند هزار نيروي اطلاعاتي و مستشار نظامي کاهش مي دهد. آن ها تصور مي کنند که اهميت غرب آسيا (خاورميانه) روز به روز براي آمريکايي ها کمتر مي شود. بنابراين سلطان نشين هايي که از فقدان مشروعيت و مقبوليت ملي رنج مي برند، در نبود يا کاهش حمايت آمريکا با خطر جدي براندازي روبرو مي شوند. آن ها مي دانند که آمريکا با استفاده از تکنولوژي fracking در استخراج نفت و گاز شل به زودي به بزرگترين توليدکننده انرژي فسيلي غيرمتعارف تبديل مي شود، هرچند در حال حاضر استخراج نفت و گاز شل مقرون به صرفه نيست. استراتژي اعلام شده آمريکا براي انتقال تمرکز استراتژيک از غرب آسيا به شرق دور نيز فرضيه آن ها را جدي تر مي کند. بنابراين نگراني اصلي پادشاهان عرب منطقه، خود آمريکاست.

آن ها از آمريکا چه مي خواهند؟
در نشست اين هفته کمپ ديويد، پادشاهان عرب منطقه از آمريکا تضمين جدي مي خواهند. اين تضمين جدي، فقط به درخواست براي خريد تسليحات استراتژيک محدود نخواهد بود. آن ها از اوباما مي خواهند که دکترين کارتر در ژانويه 1980 در خليج فارس را در پيش بگيرد که گفت: «هرگونه تلاش يک نيروي خارجي براي به دست گرفتن کنترل خليج فارس به معناي حمله به منافع ملي ايالات متحده خواهد بود و چنين اقدامي هرگونه که اقتضا کند پاسخ داده خواهد شد، از جمله اقدام متقابل نظامي.» دکترين کارتر يک سال پس از انقلاب اسلامي در ايران و پس از تهاجم شوروي به افغانستان اعلام شده بود. سران کشورهاي شوراي همکاري خليج فارس در نشست کمپ ديويد از آمريکا خواهند خواست که يک يا چند پيمان امنيتي "مکتوب" با آن ها امضا کند. اين تعهدنامه ها بايد به گونه اي باشد که هرگونه خطر براي پادشاهان عرب منطقه حتي از درون اين کشورها را هم شامل شود. به اين دليل که آن ها متوهم هستند که در حال حاضر ايران در حال نزاع با اعراب سني به وسيله اعراب شيعي است. بنابراين آن ها تعهدنامه به علاوه برنامه هاي عيني را مي خواهند که از حضور جدي تر در بحران سوريه و يمن به ضرر ايران آغاز شود و مجموعه اي از تهديدهاي ريز و درشت منطقه اي و فرامنطقه اي عليه آن ها را در بر گيرد.

چرا آمريکا خواسته آن ها را برآورده نمي کند؟
اما آمريکا براي اجابت خواسته هاي آن ها با موانعي پيش روست. نخستين مانع رژيم صهيونيستي است. آمريکا نمي تواند به شرکاي عرب اش تضمين دهد که از آن ها در برابر هر تهديد خارجي حمايت مي کند. به اين دليل که آرمان هاي رژيم صهيونيستي براي کشورگشايي حداقل نيل تا فرات را در بر مي گيرد. اما مسئله فقط به اسرائيل محدود نيست. تحليل هاي اخير در تمامي انديشکده هاي آمريکايي حاکي از اين واقعيت است که کشورهاي غيردموکراتيک عرب منطقه دير يا زود مجبور مي شوند راه دموکراسي را در پيش گيرند. اين تغيير چه به اسم خونريزي وضع حمل که کاندوليزا رايس از آن سخن گفت و چه به صورت خيزش هايي که در بهار عربي رخ داد و يا به هر صورت ديگري اجتناب ناپذير است. اين درست است که متاسفانه جوامع عربي حتي حداقل هاي لازم براي انقلاب کردن را هم ندارند و کار را يا مانند آن چه در ليبي و مصر رخ داد و يا مانند آن چه در يمن در حال رخ دادن است، به پيش مي برند، اما در نتيجه نهايي فرقي نمي کند. حکومت هاي ديکتاتوري منطقه در دهه هاي پيش رو منقضي خواهند شد. آمريکا نمي تواند و يا مردد است روي کساني شرط بندي کند که منشاء قدرت شان دلارهاي نفتي است که رو به پايان است.

ما در ايران چه استراتژي را در پيش بگيريم؟
اوضاع آن طور که پادشاهان عرب مي خواهند پيش نمي رود و آن ها به همين دليل شديدا نگران هستند. آن ها تصور مي کنند که اوباما برخلاف انتظارشان، در قبال ايران از دکترين نيکسون در قبال چين پيروي مي کند: پذيرفتن قدرت منطقه اي جمهوري اسلامي ايران و تبديل شدن يک کشور دشمن به يک کشور که نه الزاما دوست است و نه الزاما دشمن.

به نظر مي رسد که ما در ايران بايد رويکرد کنوني دولت باراک اوباما در مذاکرات را با علل اصلي پا گذاشتن ايالات متحده در مسير مذاکرات متمايز کنيم. اگرچه ممکن است وجود دولت پراگماتيست دکتر روحاني و حضور ديپلمات مبرزي مانند دکتر ظريف در راس تيم مذاکره کننده انگيزه هاي دولت دموکرات کنوني در واشنگتن را افزايش داده باشد، اما علل آغاز مذاکرات مبنايي تر از اين هاست. مذاکرات هسته اي زماني آغاز شد که نه دولت دکتر روحاني در کار بود و نه تيم دکتر ظريف. خانم هيلاري کلينتون در کتاب جديد خود با عنوان «تصميم هاي سخت»، نخستين زمان طرح اين موضوع را 12 ژانويه سال 2011 برابر با 22 دي ماه 1389 عنوان مي کند. دقيقا در زماني که ايران در اوج دشواري تحريم ها با تمام سرعت در حال گسترش فناوري صنعتي هسته اي بود. علل تغيير مسير آمريکا از تهديد به مذاکره را بايد در تحليل آمريکايي ها از مسير رو به تحول جامعه ايراني و قدرت رو به افزايش جمهوري اسلامي جست. ايران در سال هايي که تصور مي شد اقتصادي در سقوط آزاد را تجربه مي کند، نفوذش را در منطقه افزايش داده است. جامعه ايراني 110 سال سابقه قيام با هدف استقرار مردم سالاري را دارد و ايران بر قدرت بومي برآمده از درون استوار است. به نظر استراتژي ايران در سال هاي پيش رو بايد تقويت و ايجاد مولفه هاي قدرت از جمله کارآمدي حاکميت، اقتصاد غيروابسته به نفت، افزايش توان دفاعي و مانند اين ها باشد. البته ما بايد براي همين کشورهاي عرب منطقه نيز برنامه داشته باشيم. ايران براي اين که به همسايگان عرب اش تضمين هاي امنيتي و دلگرمي بدهد، نه نيازي به آمريکا دارد، و نه مي تواند به آمريکا اعتماد کند. نه ايران مي تواند مشکل آمريکا و اعراب را حل کند و نه آمريکا مي تواند مشکل ايران و اعراب را حل کند.شايد در وهله اول اين خود اعراب هستند که بايد با برخي واقعيت ها کنار بيايند.