به گزارش پارس به نقل از پارسینه مهراب قاسم خانی نوشت: اواخر سال هفتاد و هشت از دفتر يه تهيه کننده اي دعوت به کار شدم براي نويسندگي و طراحي صحنه يه برنامه ترکيبي به اسم گلخونه که قرار بود از شبکه جام جم پخش بشه. بعد از مذاکره اوليه قرار شد که گروه نويسندگان و کارگردان جلسه اي هم با مدير شبکه جام جم داشته باشن. اين شد که جلوي ورودي سازمان صدا و سيما قرار گذاشتيم. از بين گروه نويسندگان که جمع شدن فقط حميد برزگر رو مي‌شناختم که دو سالي بود با هم دوست و همکار بوديم. شقايق رو اونجا براي اولين بار ديدم. قبلاً توي تلويزيون ديده بودمش ولي نميدونستم نويسندگي هم مي کنه. توي همون سلام عليک اول حس کردم چقدر دختر خوبيه. آروم و ساده و مهربون و مودب بود و اصلاً شبيه بازيگرا نبود... ولي روايت شقايق از اون ديدار فرق مي کنه. اون پيش خودش داشت فکر مي کرد اين پسره عجب ... چطور فکر کرده با شلوار جين تنگ و موي بلند و يقه باز و آستين کوتاه و اين سيبيلاي احمقانه اجازه مي دن از در سازمان وارد بشه. خوب تقصيري هم نداشتم. تا حالا داخل سازمان نرفته بودم و قوانينش رو نمي دونستم. خلاصه شقايق که از ورودي بانوان وارد شد ديد من اون تو وايستادم و کلي تعجب کرد وقتي ديد من داخلم. به نظرم اون روز اون دوست حراستي يا اصلاً منو نديد يا ديد ولي به چشمش نيومدم چون در سال هاي بعد بارها به خاطر مو و لباس پشت در سازمان گير کردم... به هر حال دوستي و همکاري ما از اون روز شروع شد و اصلاً فکر نميکردم که اين دختر مهربون قراره يه روزي مهمترين آدم زندگي من بشه...