یکی از فرماندهان زینبیون می گوید: من بعد از شهید مطهر حسین، به طور موقت مسئولیت فرماندهی را برعهده داشتم. وقتی سردار سلیمانی آمد، درخواست ها و آنچه باید به عرض ایشان می رساندم را در نامه ای نوشتم و خدمتشان تقدیم کردم.
یکی از فرماندهان زینبیون می گوید: من بعد از شهید مطهر حسین، به طور موقت مسئولیت فرماندهی را برعهده داشتم. وقتی سردار سلیمانی آمد، درخواست ها و آنچه باید به عرض ایشان می رساندم را در نامه ای نوشتم و خدمتشان تقدیم کردم.
همسر شهید بافنده می گوید: زمان اعزام که رسیده بود همه ایرانیها که در لشکر فاطمیون بودند شناسایی و برگردانده شدند و «حامد» نیز در آخرین دقایق شناسایی شد، ولی نیروهای فاطمیون میگویند که او پسر دایی ما است.
در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که شهید بروجردی از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت: این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره.
« همه کارهای مهم زندگیش روز عیدغدیر بود. همه اتفاقات خوب زندگیمون! عروسیمون عید غدیر بود، تولددخترمون عیدغدیر بود، اولین مسافرت مون، حتی شهادتش هم غدیری شد!»
هرچند کتاب زندگی مادی «الداغی» به پایان خود نرسیده بود، اما تقدیر بر آن شد تا در چنین صحنهای به آسمان پر بکشد و اینچنین شد که خداوند خریدار غیرت او شد و به او عزتی شبیه عزت شهدا و نامآوران و حماسهسازان بخشید.