پايگاه خبري تحليلي «پارس»- جدال بر سر سیاسی بودن یا سیاسی نبودن آخرین فیلم رخشان بنی‌اعتماد، این روزها اوج گرفته است. مخالفان و موافقان صف‌‌کشی کرده‌اند و ماجرا همچنان ادامه دارد.

یک مقدمه کوتاه: چند وقتی است که یک سؤال در میان جامعه هنرمندان و فعالان ایرانی فراگیر شده است: «اصالت در مواجهه با یک اثر هنری با کارکرد آن است یا اثر را باید فارغ از مؤلف آن ارزیابی کرد؟»

پاسخ‌ها به این سؤال متفاوت است: یک پاسخ معمول این است که یک اثر هنری مخلوق ذهن نویسنده است و فارغ از چارچوب ذهنی و باورها و دریافت‌های او نمی‌توان اثر را تحلیل و بررسی کرد. این پاسخ البته در موارد زیادی با انتقادهای «به جا» و «نا به جا» مواجه می‌شود. که در حقیقت پاسخ‌های دیگری به این سؤال را مطرح می‌کند. طرفداران این نگاه گاهی جزئی‌ترین موضع‌گیریها و اظهارات مؤلف یا حتی مسائل شخصی یا حتی ساختگی درباره او را به تمام آثار او به طرزی وحشتناک تعمیم می‌دهند که عموماً همین «طرز وحشتناک» به حدی بی‌ربط با مضمون و محتوای اثر جلوه می‌کند که به وادادگی مخاطب از ادامه خوانش و پذیرش نقد منجر می‌شد. نقد بر این اساس که عموماً رنگی غریزی و فی‌البداهه دارد به اندازه کافی در میان برخی سایت‌ها مرسوم است و گاه برخی سایت‌های حرفه‌ای که هر چند حرف و نقد حساب و به جا می‌زنند، حرفشان به همین واسطه در میان انبوه این مطالب گم می‌شود. نقدهایی که وقتی از حدی جلوتر می‌رود، به راحتی توهمی جلوه می‌کند و خیلی ساده اثرگذاری آن زیر سؤال می‌رود.

اما نادیده گرفتن هر گونه دخیل بودن فکر و دریافت مؤلف از پدیده‌های جامعه و انعکاس آن در اثر هم «چشم‌بستن‌ای اجباری» بر تحلیل آن اثر است و بخشی از واقعیت‌ها را در قرائت و تفسیر خود جا نمی‌دهد. هر مؤلفی، پیش فرض‌ها و مبنای شناختی مشخصی دارد که براساس آن‌ها به سراغ سوژه می‌رود و اثری را خلق می‌کند. عموم آثاری که با این رویکرد خلق می‌شوند، چون برآمده از یک دیدگاه با رنگ ایدئولوژیک خلق می‌شوند، حامل پیام بوده یا به راحتی تفسیرپذیر و تأویل پذیر می‌شوند و اگر این‌چنین و با نگاه به جامعه پیرامونی و با درنظر نگرفتن و دخیل ندانستن پیش فرض‌ها در خوانش و قرائت اثر هنری یا ادبی به سراغ آن نروند، بُن تحلیل و نقد آن اثر سست بوده و به درد جایی جز صفحات لایی چند نشریه و متبوعه نمی‌خورد.

با توجه به دو رویکرد فوق به نظر می‌رسد یکی از مشکلات اساسی در فضای نقادی امروز دقیقاً جایی است که نگاه‌ها در طرفداری از این دو رویکرد جانبدارانه، منبسط و بسیط است. در حالی که راه فرار و اتفاقاً درمان جامع‌نگری پدیده‌ها و آثار در نقد و بررسی آنان است. این نکته را هم نباید هیچ گاه از خاطر راند که منتقدان هم هماره پیش‌فرض‌هایی در مواجهه با آثار دارند و با تکیه بر آن تفسیر و تحلیل می‌کنند. این نقدها هم گاه وارد و گاه ناوارد جلوه می‌کند، چرا که مخاطب هم در مصرف اثر و پذیرش یا رد نقدهای گوناگون، «پیش فرض»‌های خود را دارد.

قصه سیاسی «قصه‌ها»
چند روزی است که تب «قصه‌ها» دوباره سینمای ایران را گرفته است. با تکیه بر مقدمه کوتاه بالا؛ برخی آخرین ساخته داستانی رخشان بنی اعتماد را در چارچوب مواضع، گفتگوها و ژورنالیسم فراگیر و پرحاشیه اطراف او تفسیر می‌کنند. برخی پیش‌فرض دیگری دارند و «قصه‌ها» را منهای همه آنچه در اطرافش رخ داده، تحلیل می‌کنند. یکی از آن‌ها خود بنی‌اعتماد است که با تکیه بر درونمایه ذهنی و دریافت‌های درونی خود قائل به این است که «قصه‌ها مطلقاً سیاسی نیست». اما چرا «قصه‌ها» سیاسی دیده و قلمداد می‌شود؟

خانم بنی‌اعتمادچند روز پیش گفت‌وگوی جالبی با حبیب رضایی داشت که درباره آدم‌های درون فیلم جدیدش گفته بود: « همه چیز به دوران پژوهش و پیش از نوشتن فیلمنامه برمی‌گردد. وقتی حرف از پژوهش می‌زنم، این تصور پیش می‌آید که من در جامعه می‌گردم، شخصیتی واقعی را پیدا می‌کنم و آن را می‌نویسم و به بازیگری می‌دهم تا آن را بازی کند. هیچ‌وقت چنین اتفاقی به این شکل مطلقا وجود نداشته چه در مورد شخصیت و چه در مورد قصه. یک شخص نیست که برای من، الهام‌بخش نوشتن آن کاراکتر است. هیچ‌گاه با شخصیت‌هایی عینا مثل نوبر، عباس و طوبا برخورد نکرده‌ام کار من این است که بر موقعیت شخصیت و شرایط و پایگاه اجتماعی کاراکتر موردنظرم اشراف پیدا کنم. در نتیجه نوبرها، عباس‌ها و طوباهای بسیاری را باید بشناسم تا با شناخت موقعیت کسانی از این دست بتوانم شخصیتی را بسازم که هیچ‌کدام از آنها نیست ولی همه یا حداقل بخشی از آنان است. در مورد قصه فیلم‌ها هم همین است. برداشت من از واقعیت است که جمع می‌شود و از فیلتر تخیل به طور کامل عبور می‌کند. یعنی نشانه‌ها و نمادهایی از موقعیت و شخصیت‌ها را می‌گیرد، از ابتدا قصه و آدمهایی خلق می‌شود و دوباره در مرحله ساخت فیلم سعی می‌کنم هر چه بیشتر به باورپذیر شدن نزدیک شوم ولی واقعیتی که من ساخته‌ام. در مورد کار با بازیگر مهم این است که بازیگری تا جایی که امکان دارد به آن داشته‌ها و برداشت‌های من از آن موقعیت واقعی نزدیک شود. خودم اسم آن را گذاشته‌ام «روش القایی». یعنی آنقدر آن کاراکتر را زنده و قابل‌لمس برای بازیگر در آنالیز شخصیت به شناخت برسانم که خود او هم فکر می‌کند که دارد کاراکتر ما به ازای یک کاراکتر واقعی را بازی می‌کند.»

نکته اول: 
در کنار مبالغه و اغراقی که همواره با ذات سینما عجین است و البته برخلاف قلمداد مرسومی که از فیلم‌های بنی‌اعتماد می‌شود، او در این گفت‌وگو این ادعا را -برخلاف آنانی که شخصیت‌های فیلم‌اش را عیناً واقعی می‌دانند- ندارد که شخصیت‌هایش را از روی یک نمونه واقعی عین به عین ساخته است. او بر این نکته تکیه دارد که بر اساس دریافت و برداشتی که از واقعیت‌های موجود این نمونه‌ها، یعنی همان «آدم‌های کف خیابان» که او به سراغشان می‌رود، شخصیت‌هایش را می‌سازد. شخصیتی‌هایی که «هیچ‌کدام از آنها نیست ولی همه یا حداقل بخشی از آنان است». اما همانطور که انتخاب این افراد با جامعه آماری مخصوص به خود، براساس سلیقه و فضای ذهنی بنی‌اعتماد بوده است، آدم‌های کف خیابانی هم هستند که نمونه‌هایی بسیار بیشتر و البته متفاوت با این افراد هستند و طبیعتاً سوژه مناسب و مطلوب برای ساخت فیلم بنی‌اعتماد و در مسیر دغدغه‌های او نبودند.

بنا بر این، این دریافت، القای این‌که بنی‌اعتماد به دنبال این است که بگوید، همه جامعه ایران این‌چنین متلاشی و درهم است همان‌قدر بی‌راه و مضحک است که اساساً بنی‌اعتماد چنین نیتی داشته و بخواهد این چنین القا کند. همان قدر که شیوه بنی‌اعتماد در نزدیک کردن شخصیت‌ها و حتی در بازی گرفتن از بازیگران «القایی» پیش می‌رود، نقد تعمیم‌گرایانه بازی‌ گرفتن‌های القایی او به تمام جامعه نیز القایی است. جدال و تلاش تند برای یک «پیروزی القا محور» -که این روزها هر دو طرف ماجرا با کمک رسانه‌هایشان سعی بر خوراندن و برتر نشان دادن نظرشان بر دیگری دارند- تمام ادعای دو طرف ماجرا که کدامیک واقعی‌تر می‌بینند را در دید مخاطب زیر سؤال می‌برد. کما اینکه شاید طرفدارانی هم داشته باشند اما شکست و پیروزی در این میدان جدی گرفته شده، کارکرد چندانی در تغییر اوضاع اجتماعی ایران ندارد. نظر جامعه ایرانی که خود اساس این واقعیت است، بدون هیچ تردیدی یک بازی بیهوده دو سر باخت برای دو طرف ماجرا است.

نکته دوم:
 خانم بنی اعتماد نقل به مضمون گفته بود که برای ساخت شخصیت‌های خود به درون جامعه و اقلیم می‌رود و پس از برقراری ارتباط با آنان در جغرافیایی که حضور دارند، آنان را در تخیل خود خلق کرده و می‌سازد. تخیلی که براساس یک ایدئولوژی و پیش‌فرض‌های درونی او شکل گرفته و سوژه را در درون او ورز می دهد. پر بیراه نیست اگر گفته شود که بنی اعتماد از قبل از انقلاب فردی آوانگارد و سیاسی بوده است و دیدگاه‌های سیاسی جدی دارد. او واکنش‌های رسانه‌ای زیادی براساس دیدگاه‌های بیشتر سیاسی خود داشته که معمولاً هم با سر و صداها و البته دردسرهای زیادی هم برای او و هم برای مخالفانش همراه بوده است.

شاید بخشی از انتخاب‌ سوژه‌های او -که آگاهانه و جانبدارانه بودن آن‌ها غیر قابل انکار می‌نماید- به دلیل دلخوری و حتی بغضی باشد که او از افرادی مانند احمدی‌نژاد و یا هر کس دیگر در سینه دارد. شاید هم بنیادی‌تر از این حرف‌ها باشد. اگر واقع‌بینانه به او نگریسته شود، او منتقد است و اتفاقاً منتقدی بی‌رحم و در بعضی مواقع رادیکال و پرسشگر که به راحتی و عادلانه و در مواقعی هم یکجانبه و ناعادلانه ساختار را به زیر سؤال و انتقاد می‌برد. انتقاداتی برگرفته از مطالبه برای درمان آسیب‌دیدگان اجتماعی که عموماً هم تنها طرف او دولت و حکومت است و این مقام مسئول است که همواره با انتقاد او مواجه می‌شود. مقام مسئولی که انتقاد او را ابتدا از سر مخالف‌خوانی سیاسی او برداشت می‌کند. چه اینکه انتقاد او هم از سر مخالفت سیاسی‌اش هم باشد. شاید اساساً به این سه دلیل:

1- سابقه پررنگ مواضع سیاسی بنی‌اعتماد

2- برداشت‌های سیاسی مسئولان از انتقادهای بنی‌اعتماد

3- انتخاب آسیب‌دیدگان اجتماعی و سوژه‌هایی که از جامعه‌اند و گرفتاری اجتماعی‌ دارند اما معضل آنان در رسانه‌ها رنگ سیاست به خود گرفته‌اند

فیلم‌های او تفسیر سیاسی می‌شود. هرچند برخی انتقادات او را با هدف بهبود اجتماع و از سر عدالت‌خواهی تفسیر می‌کنند و برخی دیگر عدالت خواهی او را چپ‌گرایانه تفسیر می‌کنند، اما برچسب «سیاسی» خیلی راحت‌تر از هر چیز دیگر به فیلم‌های بنی‌اعتماد چسبانیده می‌شود. درست همین‌جاست که آن سوژه آسیب‌دیده اجتماعی ولو با جامعه آماری محدود، سیاسی دیده می‌شود، سیاسی تفسیر می‌شود و خسرانی که در این کشاکش وارد می‌شود، تماماً گریبان همان سوژه آسیب‌دیده را می‌گیرد و او همچنان خط قرمز یک سوی سیاسی و البته چماق سوی سیاسی دیگر شناخته می‌شود.

به همه این‌ها قابل اضافه شدن است که وجود صحنه‌هایی مانند اعتراض یک مادر به بازداشت فرزندش که در یک شورش خیابانی غیرقانونی حاضر بوده -ولو با این توجیه که آمده حرفش را بزند که اساس همه ناآرامی‌ها همین دعوت به این شیوه حرف زدن خیابانی در 25 خرداد بود- القا کننده فضای تماماً سیاسی، شورشی و امنیتی سال 88 است. انتخاب یک دانشجو که ستاره‌دار خوانده شده و مدت‌ها یک مسأله سیاسی-جناحی در مطبوعات کشور بود، هم یک دستمایه برای بیانیه‌خوانی «قصه‌ها» قلمداد می‌شود. ولو این‌که او در مقام یک انسان مشکلات و گرفتاری های اجتماعی هم داشته باشد، اما مسأله او چون پرزور سیاسی شده بود، حالا برائت «قصه‌ها» از سیاسی بودن هم نمی‌تواند مقبول افتد. همه این‌ها مسیر سیاسی دیده شدن آخرین ساخته داستانی خانم بنی‌اعتماد را تسهیل می‌کند. فضایی که به راحتی «قصه‌ها» را بیانیه اعتراضی و شورشی او در لباس اجتماعی تفسیر می‌کند. لذا اینکه «قصه‌ها مطلقاً سیاسی نیست»، حرف دقیقی نیست و حالا اگر «قصه‌ها» سیاسی باشد، چه اشکالی دارد؟ پاسخ به این سؤال با توجه به حال و هوای تازه به آرامش نسبی رسیده کشور و حال رو به نقاهت سینمای ایران روشن است.

پی نوشت:
مشهود است که ایوبی، رئیس سازمان سینمایی این روزها شیوه حضور و سیاست‌های اعلامی‌اش را قدری تغییر داده است. این را می‌توان از شوک برکناری رضاداد در ادامه وعده «سال 94 سال سکوت نیست» ایوبی تفسیر کرد. او پیش از این گفته بود اجازه نمی‌دهد که یک «بچه برای من تعیین تکلیف کند». آیا ایوبی بنا دارد دوباره سر جدل را با منتقدانش باز کند و سینمای ایران شاهد «کل‌کل و روکم‌کنی» سیاسی دیگری باشد؟ اتفاقی که شاید بنا شدنش بر زمینه‌ها و مسائل یا آثار سیاسی در ادامه، نفس سینمای ایران را بگیرد. ( مهدی قادری/ تسنیم)