می‌گویند شخصی روزها و شب‌هایی را در حرم یکی از اولیای الهی تضرع می‌کرد و از خدا می‌خواست تا در قرعه‌کشی بانک برنده شود. یک شب که از شدت گریه به خواب رفته بود آن ولی خدا را در خواب دید که به او می‌گفت: مردک حسابی این همه وقت است که اومدی اینجا و وقت ما رو می‌گیری. خب اول برو یه حساب باز کن، بعد بیا دعا کن!

حکایت ما و پذیرش توبه فتنه‌گران است! 

خب اول توبه بکنند بعد ببینند ما توبه‌شون رو قبول می‌کنیم یا نه!