به گزارش پارس نیوز، 

بالاخره انتظار به سر می‌آید، روزها و شب‌هایی که به شوق حرم پیامبر (ص) و خانه خدا به سر برده بودی،  به پایان می‌رسد و آنچه سال‌ها دل و جانت را گرم نگاه داشته،  امید بود. اینک این امید دیرین تحقق یافته است؛ آنچه که سال‌ها در حسرتش بودی که آیا می‌شود بر زبان آورد، اینک  فراهم شده است.

 

بقیع قصه‌ای غریب برای چشم‌های گریان و بی پناه و قلب زخم خوره شیعیان است

التماس دعا کنندگان را از یاد مبر آن‌هایی که هنگام خداحافظی اشک در چشمانشان حلقه زده بود آن‌هایی که آخرین دیدار را با تو داشتند. آن‌هایی که با دسته گل به بدرقه ات آمده بودند و با چه نگاه و زبانی التماس دعا داشتند. اینک در شهر پیامبری. اگرچه از وطن خویش دوری، اما اکنون در محل زندگی پیامبر وحضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) و اهل بیت پیامبر هستی.  شهری که برایت بسیار خاطره‌ها و قصه دارد آنچه که دیدارش را آرزو میکردی تحقق یافته است.

با دلی بی قرار و قلبی پرتپش وارد سرزمین وحی و نزول قرآن می‌شوی که آتشی در جانت شعله‌ور می‌سازد که جز با افسون طواف کعبه و زیارت پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار فرو نمی‌نشیند. وارد شهری می‌شوی که آن را شهر قرآن، شهر گل‌های پرپر می‌گویند. اینجا مدینه است در بدو ورود اولین چیزی که چشمت را عاشق نگاه می‌دارد، گنبد خضرای مسجدالنبی است.

 

بقیع قصه‌ای غریب برای چشم‌های گریان و بی پناه و قلب زخم خوره شیعیان است

مسیر گلدسته‌های نورانی رادنبال می‌کنی تا وارد صحن مسجدالنبی می‌شوی. اشک هایت اذن دخول به حرم را زمزمه می‌کند اینجا چه آرامش نابی دارد. جای جای آن نشان از پیامبر خدا دارد. دلت می‌خواهد این قدر مقابل خانه حضرت زهرا (س) روی سکوی صٌفه بنشینی تا صاحب خانه خود به دیدارت آید و با دستانش آنچه را که می‌خواهی، در دامانت بگذارد.

در مسجد النبی صدای اذان گوشت را نوازش می‌دهد، تو را به سوی خود برای راز و نیاز دعوت می‌کند: اشهد انّ لااله الا الله، اشهدانّ محمد رسول الله؛ و این اشک‌های شوق است به سوی معبود عشق که بر روی گونه هایت جاری می‌شود.

 

بقیع قصه‌ای غریب برای چشم‌های گریان و بی پناه و قلب زخم خوره شیعیان است

بعد از راز و نیاز با معبودت به قصد زیارت بقیع از حرم خارج می‌شوی. با دیدن درب‌های بسته بقیع، بی ضریح و بی گنبد در زیر آفتاب سوزان مدینه داغ دلت تازه می‌شود و از غربت بقیع دیگر غم دوری را فراموش می‌کنی.

بقیع قصه‌ای غریب برای چشم‌های گریان و بی پناه و قلب زخم خورده شیعیان است. قصه‌ای که در آن کبوتران به سوی آشیان نور پرواز کردند و عشق را در کتاب محبت برای عاشقان به یادگار گذاشتند.

قلبت سنگین است. امروز تنهاتر از همیشه در سکوت وهم آور در پشت درب‌های بسته بقیع به ستاره‌های نور نگاه می‌کنی و برای غریبی گل‌های شب بو در زیر آفتاب سوزان مدینه گریه می‌کنی. رو به حرم پیامبر زیارت نامه را باز می‌کنی و به نیابت از پدر و مادر و همه کسانی که التماس دعا گفته اند، روبه بقیع می‌گویی السلام علیک یا آل رسول الله.اینجا شب هایش غم انگیزتر از روزهایش است و همه شهر در نور و روشنایی است، ولی اینجا بی شمع و چراغ یکپارچه در خاموشی است.

 

بقیع قصه‌ای غریب برای چشم‌های گریان و بی پناه و قلب زخم خوره شیعیان است

وقتی برای آخرین بار به حرم می‌روی و زیارت وداع را می‌خوانی، بغض سنگینی گلویت را بسته و اشک هایت اذن دخول به حرم را زمزمه می‌کند. اشک‌هایت هم نمی‌توانند بغض پر از اندوه گلویت را باز نماید و لب هایت نیز یاری نمی‌کنند. گویی پاهایت را یارای رفتن نیست و نمی‌توانی دل از آنجا برداری. آنگاه با حسرت و اندوه زمزمه می‌کنی، خوش به حالت مدینه که تا ابد پذیرای کبوتران عاشقی هستی که عاشقانه قدم به خاکت می‌گذارند.

خوش به حالت مدینه که برای همیشه کسانی را در سینه ات جای داده‌ای که دل همه ضریحشان، فلک گنبدشان، ستارگان شمع و چراغ ضریحشان و فرشتگان خدا خادمین حرمشان هستند.

مدینه تو گلزار گل‌هایی هستی که همگی عاشقانه به آشیان نور پرواز کردند. عطر گل‌هایت خوشبوترین عطرها، خاکت پاکترین خاک‌ها و شب هایت غریب‌ترین شب هاست.

با خود در لحظه آخر سفرت در مدینه زمزمه می‌کنی یا فاطمه زهرا ما می‌رویم در حالی که عقده از دل نگشودیم. می‌رویم، ولی دلمان آکنده از غم‌های مدینه و غربت اهل بیت است. اشک هایت امانت نمی‌دهند. آیا باز هم مدینه را خواهی دید؟ از این پس هرکجا بروی آنجا را مدینه می‌بینی.

 

بقیع قصه‌ای غریب برای چشم‌های گریان و بی پناه و قلب زخم خوره شیعیان است

کاروان مدینه را به قصد مکه ترک می‌کند نوحه‌ وداع با مدینه فضای دل انگیزی را میان کاروان به وجود آورده است. در مسجد شجره حال و هوای دیگری است. دیگر از آن اندوه و غم خبری نیست. اینجا همه یکپارچه سفید پوشیدند و یک صدا ندای لبیک، اللهم لبیک را به زبان جاری می‌کنند. با هر لبیکی که از زبان جاری می‌کنی، گویی هر لحظه دیدار با معبود نزدیک‌تر می‌شوی، صدای تپش قلبت شدید‌تر از ثانیه شمار ساعت است.

 

بقیع قصه‌ای غریب برای چشم‌های گریان و بی پناه و قلب زخم خوره شیعیان است

وقتی وارد مسجد الحرام می‌شوی، چنان شوق از دریای زلال چشمان همیشه عاشقت سرازیر می‌شود و بی آنکه خود اراده کنی سر به سجده می‌گذاری و لب هایت شروع به زمزمه می‌کند و الله اکبر. لااله الا الله می‌گوید. توان حتی یک قدم جلو گذاشتن را نداری گویی منتظر آن هستی تا صاحب خانه به استقبالت بیاید تو را به داخل دعوت کند. یک هفته در مدینه خود را آماده چنین لحظه‌ای کرده‌ای برای رسیدن به لحظه وصال. می‌توانی صدای پای فرشتگان را بشنوی که به استقبالت می‌آیند تا قدم‌های تو را ارج نهند و به تو خوش آمد گویند.

 

بقیع قصه‌ای غریب برای چشم‌های گریان و بی پناه و قلب زخم خوره شیعیان است

شب جمعه کنار خانه خدای صفای دلنشینی دارد امشب را تاصبح باید بیدار ماند و یوسف فاطمه (س) را صدا زد و اشک ریخت و برای فرج آقا امام زمان (عج) دعا کرد. شاید خدا به حرمت دل‌های عاشق و شکسته هم فرجی کرد همه دستانشان رو به آسمان با چشمانی پر از اشک و با دلی بی قرار روبه به پرده کعبه و ذکرشان «اللهم عجل لولیک الفرج». آسمان چشمانشان بارانی و دلهایشان طوفانی است، ولی مهدی زهرا (س) در همین نزدیکی هاست میان همین آدم‌ها کنار کعبه، زیرا بوی گل نرگس می‌آید.

 

بقیع قصه‌ای غریب برای چشم‌های گریان و بی پناه و قلب زخم خوره شیعیان است

 

وقتی برای آخرین بار به گرد کعبه طواف وداع می‌کنی، تنها دعایت می‌شود طلب بازگشت به آنجا و توفیق دوباره زیارت معبود. سکوت زبانت زلال اشک هایت را می‌شکند. اشک شوق آمیخته با غم از اینکه در جوانی توفیق چنین سفری بزرگی نصیبت شده و اشک غم از اینکه مبادا آخرین سفرت باشد که به آنجا مشرف می‌شوی، ولی این را خوب می‌دانم. هر کدام از ما در هر کجا که باشیم خدا باماست و هیچ گاه تنهایمان نمی‌گدارد.

گزارش از فاطمه رحیمی

انتهای پیام/