به گزارش پارس نیوز، 

هفت سال بیشتر نداشتم که آرزوی رفتن به مشهد تمام فکر و ذکرم بود، تا خواسته های زیادی که داشتم از امام رضا (علیه السلام) طلب کنم. یکی از خواسته ها که مهم ترین و شاید تنها خواسته ام بود، آرزوی سفید بودن بود. من پسری سیاه پوست بودم که تمام دوستان و هم بازیانم سفید یا سبزه بودند و من در بین آنها با همه فرق داشتم و همیشه در این فکر بودم که چگونه می توانم مثل آنها باشم و دیگر مورد تمسخرشان قرار نگیرم. هر کاری که به فکرم می رسید انجام می دادم، روزی چند بار حمام می رفتم اما فایده ای نداشت که نداشت. وقتی که شنیدم مادرم از امام رضا (علیه السلام) طلب حاجت می کند و آرزوهایش را از او درخواست می کرد با خودم گفتم چاره ی من دست اوست و باید هر طوری شده مادرم را راضی کنم که به پابوس امام برویم و قسمت شد و ما تابستان آن سال به مشهد رفتیم. وقتی کنار حرم امام رضا (علیه السلام) خواسته ام را با او در میان گذاشتم، امید عجیبی در دلم بود. احساس می کردم وقتی از حرم بروم رنگ پوستم تغییر کرده و وقتی به مسافرخانه رفتیم اولین کاری که کردم خودم را به آینه رساندم، امّا هیچ اتفاقی نیفتاده بود... من بزرگ و بزرگتر شدم و چند سال بعد دوباره هوای رفتن کردم، امّا این دفعه آن خواسته را نداشتم چون من بزرگ شده بودم و خواسته هایم هم بزرگتر.

انتهای پیام/