به گزارش پارس نیوز، 

آیت‌الله اراکی در چهل و پنجمین درس خارج فقه خود به بررسی ولایت مجتهد متجزی در منابع روایی پرداخت.

متن کامل این جلسه را در ادامه می‌خوانید:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلی سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الطَّیبِینَ الطّاهِرِین

در جلسه گذشته با دلایلی که مطرح شد شد بیان گردید که حدیث «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» شامل مجتهد متجزی می‌شود؛ یعنی براساس این روایت ادله نصب فقیه شامل مجتهد متجزی هم شود؛ به دلیل اینکه بیان شد ضمیر منه در «منه ما استطعتم» اشاره به تکلیف دارد و متعلق المتعلق تکلیف هم حکم خود متعلق تکلیف را دارد. بنابراین؛ اگر همه متعلق المتعلق تکلیف که فقیه است را نمی‌توانیم تحصیل کنیم باید به جزء و بخشی از آن اکتفا ‌کنیم. اما به‌رغم آنچه مطرح شد به نظر می‌رسد که این دلیل «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» نمی‌تواند جواب رجوع به متجزی عند فقدان مجتهد کامل و مطلق را اثبات کند. در حقیقت ما این احتمال اول به تقریری که امروز بیان می‌شود را تقویت می‌کنیم.

مقدمات استدلال

دو مقدمه برای بیان عدم امکان استدلال به «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» برای اثبات اینکه دلیل نصب مجتهد یا فقیه برای ولایت می‌تواند شامل فقیه متجزی هم شود مطرح است.

مقدمه اول

مقدمه اول اینکه همان‌طور که بیان شد ضمیر منه در «فَإِذَا أَمَرْتُکمْ بِشَیءٍ فأتوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» به شیء برمی‌گردد. شیء ظهور در طبیعت صرف الوجودی دارد، اذا امرتکم بشئ یعنی اذا امرتکم مثلاً بالصلاة، بالحج، بالزکاة یا هرکدام از این تکالیف. تحقق طبیعت در خارج هم با صرف الوجود است؛ وقتی می‌فرماید اقم الصلاة این اقم به طبیعت صلاة خورده است؛ پس اگر بخواهد امری که به این صلاة خورده است را امتثال کند باید صرف الوجود این صلاة را اتیان کند که با یک بار صلاة این صرف الوجود اتیان می‌یابد.

این بحث را در جای خود مطرح کرده و روشن کردیم. معمولاً اصولیین هم همین مطلب را قبول دارند که امر به طبیعت ظهور در طبیعت صرف الوجودی دارد. مگر قرینه دیگری باشد که دلالت بر طبیعت به نحو عام استغراقی یا به نحو عام مجموعی و امثالهم داشته باشد والا خود طبیعت، ظهور در صرف الوجود دارد که مقتضی صرف الوجود هم همان عام بدلی است؛ یعنی هر کدام را انجام دهی امتثال کرده‌ای. پس مقدمه اول این است که وقتی فرمود اذا امرتکم بشیء این شیء یصدق بر صرف الوجود طبیعت هر شیء؛ حال این شیء می‌خواهد صلاة یا حج باشد.

مقدمه دوم

مقدمه دوم هم این است که این بشیء که ظهور در صرف الوجود دارد بعد با توجه به منه در «فَإِذَا أَمَرْتُکمْ بِشَیءٍ فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» پس امرتکم بشیء یعنی امرتکم به طبیعت صرف الوجود که طبیعت صرف الوجود هم با مصداقش در خارج تحقق پیدا می‌کند. بنابراین؛ به دلیل اینکه شیء بر صرف الوجودی طبیعت صدق می‌کند آن وقت بیان می‌کند «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ». اگر مصداق طبیعت صرف الوجودی در خارج تحقق پیدا کرد؛ امتثال متحقق می‌شود آن وقت طبق این بیان می‌گوید از این آنچه را که می‌توانیم انجام دهید؛ «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ». پس این منه متفرع بر صدق شیء است یعنی متفرع بر صدق طبیعت صرف الوجود است. اول باید یک طبیعت صرف الوجودی تحقق پیدا کند و بعد -بیان شد که طبیعت با یک فرد در خارج صدق پیدا می‌کند- اگر ما نتوانستیم همه این را انجام دهیم باید بخشی از آن را انجام دهیم. حال اگر به این شکل گفت: اذا امرتکم بصلاة فأتوا منه ما استطعتم، این امرتکم بصلاة یعنی امرتکم بفردٍما من الافراد صلاة؛ زیرا امر به صلاة به معنای امر به طبیعت صرف الوجود است پس این معنا را می‌دهد: اذا امرتکم بفردٍما من افراد صلاة. تا این قسمت بحث معنای بشیء این است که اذا امرتکم بفرد من الفراد ذلک الشیء. بعد در روایت می‌فرماید «فَأْتُوا مِنْهُ» یعنی از آن فردٌما طبیعت: «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» آنچه را که می‌توانید انجام دهید. این هم مقدمه دوم است.

از مقدمه اول و دوم این نتیجه را می‌گیریم که اول باید صدق طبیعت بکند؛ یعنی اول باید آن فردی را که می‌خواهیم امتثال کنیم مصداق طبیعت باشد و بعد وقتی مصداق طبیعت بود اگر همه آن مصداق را نمی‌توانیم امتثال کنیم بخشی از آن را باید امتثال کنیم. اگر بخواهیم این روایت را بر ما نحن فیه تطبیق دهیم به این شکل است: اذا امرتکم بشیء یعنی اذا امرتکم به اطاعت از فقیه. بیان شد که فقیه متعلق المتعلق است؛ اذا امرتکم به اطاعت از فقیه؛ فأتوا منه ما استطعتم. پس اول باید فقیه باشد و صدق فقیه در او بکند یعنی طبیعت مأموربه (منظور همین متعلق و متعلق است) باید صدق کند و بعد از صدق طبیعت اگر نتوانیم همه طبیعت را انجام دهیم بعض آن را انجام ‌دهیم.

عدم استدلال به روایت در اثبات ولایت مجتهد متجزی

ما بیان کرده‌ایم که اصل طبیعت عالم و فقیه بر مجتهد متجزی صدق نمی‌کند؛ پس اگر بخواهیم به این روایت استناد کنیم نتیجه این می‌شود که اگر یک کاری را نتوانستید انجام دهید یک کار دیگری را انجام دهید، در حالی که روایت می‌فرماید اگر نتوانستید تمام یک کار را انجام دهیم بخشی از آن کار را که می‌توانید، انجام دهید. پس آن بخش مقدور با بخش غیرمقدور، هر دو باید بخش‌های یک طبیعت باشند.

بنابراین؛ روایت می‌فرماید اگر به یک طبیعتی امر کردم اگر بخشی از آن را نتوانستید انجام دهیم آن بخشی از آن را که می‌توانید انجام دهید. لذا هر دو باید یک طبیعت و مصداق طبیعت واحد باشند. اگر آن بخش مقدور متعلق به یک طبیعت و بخش غیرمقدور متعلق به یک طبیعت دیگر باشد، مانند این است که بگوید: اگر نتوانستید نماز بخوانید پس روزه بگیرید اما این را نمی‌گوید.

فأتوا منه؛ پس اول باید آن مأموربه یکی باشد آن‌وقت این مأموربه که یکی است بخش مقدور و بخش غیرمقدور دارد. روایت می‌فرماید این مأموربه که بخش مقدور و غیرمقدور دارد اگر برای شما اتیان بخشی از آن ممکن نیست بخش مقدور آن را انجام دهید. درحالی‌که اگر بخواهیم به این روایت برای اثبات وجود تبعیت از فقیه متجزی تمسک کنیم مانند این است که بگوید اگر نتوانستید این کار را انجام دهید، یک کار دیگر را انجام دهید. اما روایت این بحث را بیان نمی‌کند؛ روایت می‌فرماید اگر من به کاری دستور دادم و بخشی از همان کار نامقدور بود بخش مقدور را اتیان کنید، اما این کار یکی است نه اینکه کار دیگری صورت گیرد.

البته اگر خود تفقه را متعلق تکلیف دانستیم و فرموده بود «التفقه واجب» در این صورت [معنا این می‌شود که] اگر نتوانستیم همه تفقه را بگیریم واجب است که بعضی از آن را بگیریم؛ یعنی اگر نتوانستیم به اجتهاد مطلق دست پیدا کنیم واجب است به اجتهاد متجزی رجوع کنیم. این حرف در آنجا درست است اما در روایت حرف دیگری است؛ در اینجا خود تفقه متعلق تکلیف نیست، بلکه متعلق تکلیف وجوب اطاعت است و فقیه متعلق المتعلق تکلیف و یا موضوع تکلیف شده است. لذا اگر بیان شود که معنی منه ما استطعتم این است که اگر نتوانستید از فقیه مطلق تبعیت و اطاعت کنید باید از متجزی اطاعت کنید. اما باید دانست که متجزی، فقیه نیست؛ پس مانند این است که بیان کند اگر نتوانستید این کار را انجام دهید کار دیگری را انجام دهید.

تجزیه عرفی هم متوقف بر این است که ما این حکومت را درست کنیم؛ یعنی اگر بیان کردیم که این روایت نگاه حکومتی دارد و بیان می‌کند غیر فقیه کامل و مطلق هم در حکم فقیه است، اگر چنین نگاه کنیم می‌توان آن حرف را زد اما آن نگاه را هم نمی‌توان در این روایت احراز کرد به دلیل اینکه روایت در مقام بیان حکم است و نظر به موضوع و متعلق ندارد.

اگر بیان کردیم که عالم منصرف به آن مرتبه اعلی است و اذا امرتکم بشیء یعنی اذا امرتکم به تبعیة الفقیه، در این صورت فأتوا منه به تبعیت برگشت دارد و نه به فقیه و اذا امرتکم بشیء، شیء یعنی تبعیت از فقیه. می‌گوید اگر شما را به تبعیت از فقیه امر کردم اگر نتوانستید کامل تبعیت کنید آن مقداری را که می‌توانید تبعیت کنید. مثلاً در جایی هستید که نمی‌توانید در همه اقدام و رفتارهای خود به دستور فقیه عمل کنید، اما در برخی از دستورات می‌توانیم از او تبعیت کنید که در این صورت باید تبعیت کرد.

می‌توان گفت که متعلق المتعلق در حکم متعلق است اما حرف ما این است که این منه ظهور در خود متعلق دارد؛ «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» و اگر متعلق المتعلق بخواهد در جای متعلق باشد به یک دلیل حکومتی و حاکم نیاز دارد. اما در این روایت دلیل حاکمی نداریم و این فأتوا منه ظهور در حکومت ندارند و لسان آن لسان توسعه در موضوع نیست بلکه لسان تعرض به حکم است؛ می‌گوید اگر نتوانستید به همه تکلیف عمل کنید به برخی از آن که می‌توانید عمل کنید، نظر دارد به اینکه چقدر از تکلیف را عمل کنید و به این نظر ندارد که موضوع تکلیف را توسعه یا تضییق کند. لذا به نظر می‌رسد که ما نمی‌توانیم از دلیل لفظی این روایت جواز یا وجوب رجوع به متجزی را عند القصور ید از فقیه مطلق اثبات کنیم.

تنها دلیل، حکم عقل

آنچه در اینجا می‌تواند کمک کند حکم عقل است که این موضوع را بیان خواهیم کرد. اگر این روایت لسان حکومتی داشت می‌توانستیم بیان کنیم که در اینجا شرع هم حکم خاصی در جایگزینی مجتهد متجزی به جای فقیه کامل دارد، اما این حکم شرعی وجود ندارد به این معنا که این دلیل لفظی دلالت بر آن حکم شرعی ندارد. لذا آن دو دلیل عقلی که قبلاً بیان کردیم جاری می‌شود و نتیجه را می‌دهد که امر در فقیه متجزی متعین است. اما دلیل لفظی برای آن نداریم و با دلیل لفظی نمی‌توانیم آن را اثبات کرد.

تبعیض افرادی هم ممکن است؛ به دلیل اینکه شیء بر فرد واحد صدق می‌کند و مراد از شیء طبیعت صرف الوجود است پس اذا امرتکم بشیء یعنی اذا امرتکم بفردما من الفراد الشیء، در این صورت ضمیر در فأتوا منه به آن فردٌما برگشت دارد که دیگر افراد ندارد بلکه اجزا دارد. اما ما مدعی هستیم که این روایت ظهور در تبعیض اجزایی است نه ظهور در تبعیض افرادی.

ما حرف دیگری هم داریم و آن‌هم اینکه لازم نیست جامع تصور کنیم اما ممکن است چنین تصور شود که این منه، هم به طبیعت برمی‌گردد و هم به جزء؛ یعنی در آن هم استفاده شمول در ابعاض افرادی و هم اجزاء افرادی کنیم. به این شکل که اگر بیان کنیم طبیعت صرف الوجود؛ اول به طبیعت می‌خورد و بعد هم این طبیعت منطبق بر صرف الوجود خودش است. اگر بیان کردیم این منه به طبیعت می‌خورد، این طبیعت هم قابیلیت دو نوع تجزیه دارد؛ هم تجزیه افرادی و هم تجزیه اجزایی که در این صورت هر دو را شامل می‌شود. اما جواب آن همین است که این در صورتی است که به ‌صرف الطبیعة به معنای صرف الوجود تعلق نگیرد اما اگر به صرف الطبیة به معنای صرف الوجود تعلق گرفت بر فرد صدق می‌کند و این شیء یعنی فرد؛ اذا امرتکم بشیء یعنی اذا امرتکم به شیء خارجی که در این صورت منه در فأتوا منه بر اجزا صدق می‌کند و نه بر افراد.

وصلی الله علی محمد آله و سلم