به گزارش پارس نیوز، 

خسرو معتضد در برنامه تاریخ تماشایی با موضوع تهران قدیم گفت: ساواک درباره همه چیز و همه کس گزارش تهیه می کرد. مثلا اهل منبری در فلان شهر در بالای منبر حرفی زده است. من الان حدود ۴۰۰ کتاب از گزارش های آن دارم. آقای مکارم شیرازی که از سال ۱۳۳۳ برنده جایزه کتاب فیلسوف نماها شد مورد توجه ساواک قرار گرفت و اکنون دو جلد کتاب قطور توسط مرکز بررسی اسناد تاریخی از اسناد ساواک درباره آقای مکارم داریم.

شعبان بی مخ علی رغم اوباش گری اطلاعات دست اولی از دنیای ورزش دارد

معتضد گفت: کتاب خاطرات شعبان جعفری را بخوانید، علی رغم اوباش‌گری‌اش اطلاعاتی که از دنیای ورزش دارد دست اول است.

وی اظهار کرد: شعبان جعفری از تختی مطالب زیادی نوشته است. تختی اهل محله درخونگاه بود. تصاویری که داریم نشان می دهد تختی جزء ورزشکارانی بود که از سال ۲-۱۳۳۱ شهرت پیدا کرد. او در مسابقات کشتی در هلسینکی، ملبورن و جاهای دیگر جلوه کرد. آدمی اخلاقی و محترم بود. خلقیاتی داشت که مردم دوستش داشتند.

این مورخ تصریح کرد: رفتار تختی طوری بود که حتی مورد تحسین دیگر ورزشکاران و رقبایش واقع می شد. وقتی می دید فلان ورزشکار پایش آسیب دیده، طوری کشتی می گرفت که پای او را نگیرد. تختی تا سال ۱۳۴۰ مورد توجه دستگاه حاکمیت بود. کتاب هایی داریم که عکس هایی از جایزه گرفتن هایش از مقامات در آن چاپ شده است.

 

رنجش شاه از اعلامیه های جبهه ملی برای تختی

وی به استقبال مردم از بازگشت تختی از یکی از مسابقات کشتی به دعوت جبهه ملی اشاره کرد و گفت: اعلامیه ها و پلاکاردهایی که پخش شد موجب رنجش شدید شاه شد که فکر می کرد همه ورزشکاران باید به او وفادار باشند. شنیده ام حسیبی پیشنهاد پخش این اعلامیه ها را داده بود.

رابطه کشتی گیر اخلاقی با محافل مذهبی

نویسنده کتاب «سیاست، زن و حرمسرا» بیان کرد: آقای تختی با محافل ملی مذهبی رابطه داشت. تصاویری از او داریم که در خدمت آیت الله طالقانی نشسته است. تختی از طبقه فقیر و زحمتکش جامعه بود طبقه ای که کار می کردند و جزء استثمارگران نبودند.

وی افزود: در آن دوران چنین بود که نباید کاری انجام می شد و باید سکوت کرد که مبادا دستگاه حاکمه برنجد. اگر شما با کسی دوست هم می بودید و با او رفت و آمد می کردید ممکن بود دستگاه حاکمه برنجد. مثلا کسی نمی توانست به خانه مصدق برود. پروفسورهای فرانسوی یا مثلا نهرو که به ایران می آمدند می گفتند ما با مصدق آشنا و دوست بوده ایم و می خواهیم او را ببینیم ولی راه نمی دادند و می گفتند چنین درخواستی نکنید.

معتضد یادآور شد: تختی مورد غضب واقع شد و از آن به بعد دیگر وارد عالم کشتی نمی شود و به هیچ وجه به او کاری ارجاع نمی دهند. فکر کنید یک هنرمند از هنرش محروم شود یا یک ورزشکار از ورزشش محروم شود. آشنایی من با آقای تختی از سال ۱۳۴۰ آغاز شد.

گل فروشی تختی در چهارراه پهلوی

وی خاطره آشنایی خود با تختی را چنین شرح داد: در دانشگاه تهران شخصی بود به نام سرهنگ منوچهر ذوالقدر شجاعی که بعدا به ارتش ملحق و رئیس دانشکده افسری شد. در آن وقت من دانشجوی رشته تاریخ و جغرافیا بودم. در قسمت شمالی چهارراه پهلوی که الان چهارراه انقلاب شده است یک گل فروشی بود که آقای تختی مسئول یا شریک این گل فروشی بود.

وی افزود: ساواک رهبران حزب توده را با تصادف می کشت یا به شمال می بردشان و سرنگونشان می کرد. هتل ماژستیک در سمت چپ خیابان تخت جمشید یا خیابان طالقانی امروز بود و مدتی هم محل حزب ایران نوین شد. آن موقع هتل های تهران به این عظمت نبود و این هتل در آن زمان روزانه چهل پنجاه نفر مهمان و مسافر داشت. بعید است تختی را به این هتل آورده باشند و بعد از سه روز او را کشته باشند.

علی حاتمی و بهروز افخمی هم فکر نمی کردند تختی کشته شده باشد

این مورخ در پایان این قسمت از برنامه «تاریخ تماشایی» بیان کرد: علی حاتمی هم به این نتیجه در مرگ تختی نرسید. بهروز افخمی هم که می خواست فیلم تختی را بسازد به این نتیجه نرسید. تختی آدمی نجیب و خوش اخلاق و مهربان بود. این را شعبان جعفری هم تایید کرده است که نمی دانم او را قبول داریم یا نه ولی ما در تاریخ یک سرانگشت هم پیدا کنیم گوش می دهیم.

معتضد اضافه کرد: این پهلوان بزرگ و متواضع، گل ها را در وانت می گذاشت تا به مقصدشان برسند. من از این قضیه ناراحت بودم. روزی من و آقای شجاعی که با تختی آشنا بود به او برخوردیم و سلام کردیم و دوست شدیم. هر وقت از جلوی گل فروشی او می گذشتیم با او احوالپرسی می کردیم و من طبق عادتم سعی می کردم به او بفهمانم که تختی برای من بیش از آن موقع که می درخشید ارزشمند است.

این کارشناس تاریخی اظهار کرد: من زیاد اهل ورزش نبودم ولی هر وقت می دیدم برای این مملکت افتخاری به وجود می آید خوشحال می شدم. با تختی که صحبت می کردیم یادم می آید لباس هایش معمولا خاکستری رنگ بود.

معتضد گفت: آقای ابراهیم صفائی در کتاب خاطرات خود به نام چهل خاطره از چهل سال نوشته است سرلشکر علی اکبر ضرغام به تختی علاقه زیادی داشت و چون وضع مالی تختی به دلیل قطع حقوقش خوب نبود ماهانه ۱۰ هزار تومان از محل بانک اصناف به تختی کمک می کرد.

وی تصریح کرد:  آقای صفائی نوشته که این اتفاق در زمانی که آقای ضرغام وزیر گمرکات و بعد وزیر دارائی بوده افتاده است، ولی اشتباه می کند. زیرا سرلشکر ضرغام از سال ۱۳۳۹ با کابینه شریف امامی رفت و یک سال هم به زندان افتاد به جرم اینکه در معاملات دولتی سواستفاده کرده است. وقتی از زندان بیرون آمد مدیرعامل بانک اصناف شد.

خوشحالی مردم از ازدواج تختی

معتضد ادامه داد: احتمالا زمانی که ضرغام مدیرعامل بانک اصناف بوده به تختی کمک کرده است و فکر می کنم این کمک حدود ۲ هزار تومان باشد زیرا ۱۰ هزار تومان در آن وقت پول زیادی بود. تختی با خانم خوب و آراسته ای ازدواج کرد که مردم از این ازدواج خوشحال شدند.

مشاور تاریخی سریال «دکتر غریب» به توضیح زندگی مشترک تختی پرداخت و گفت: گویا با هم مشکلات و اختلافاتی داشتند. این را شعبان جعفری به خاطر نزدیکی اش با تختی نه به عنوان دوست که به لحاظ هم صنفی بودنش در کشتی و ورزش نوشته است.

مردم در استادیوم به افتخار تختی کف زدند اما برای غلامرضا پهلوی کف نزدند

معتضد بیان کرد: غلامرضا برادر بی عار شاه آدم جالبی نبود. خود شاه در کتاب خاطرات اعلم به غلامرضا فحش می دهد و در دوران سلطنتش به او تذکراتی مثل کوتاه کردن مو می داده است و اینکه سرتیپ ارتش که موی هیپی نمی گذارد. اینکه می گویند مردم در استادیوم به افتخار تختی کف زده اند و برای غلامرضا کف نزده اند و به همین دلین غلامرضا دستور قتل تختی را داده است از آن حرف هایی است که به نظرم بچه گانه است. غلامرضا کسی نبود که دستور قتل تختی را بدهد.

وی در توضیح این حرف بچه گانه، یادآور خاطره ای از ناصرالدین شد و گفت: می گویند ناصرالدین شاه به سفیر اتریش گفت شنیده ام یکی از شاهزادگان روسی با یکی از شاهزاده خانم های انگلیسی ازدواج کرده است، نکند کشور ما را بگیرند. سفیر می گوید این ازدواج چه ربطی به سیاست انگلستان دارد، اینها باهم فامیل هستند. همه اینها اولاد ملکه ویکتوریا بودند.

مجری کارشناس «تاریخ تماشایی» ادامه داد: گزارشی در آذرماه سال ۱۳۵۷ بیرون آمده است که به خیانت غلامرضا اشاره می کند و شاه به ساواک مقدم دستور می دهد او را کنترل کنند و مطمئن می شود که گیلانشاه رئیس دفتر غلامرضا با روس ها ارتباط دارد. گیلانشاه ژنرالی بود که بعد از انقلاب به خارج فرار کرد و کتابی نوشت که در آن اذعان می کند غلامرضا برای آنها کار می کرد و گزارش های ارتش را به دستگاه امنیت و اطلاعات ارتش رومانی می داد.