استاد حسین انصاریان از اساتید اخلاق شهر تهران شب‌های ماه مبارک رمضان در حسینیه همدانی‌ها جلسات سخنرانی و موعظه دارد که از این پس هر یک از این جلسات تقدیم علاقه‌مندان می‌شود:

دلمان به «ستارالعیوب» بودن خداوند خوش است

کلام خدا و انبیاء الهی و ائمه طاهرین(ع) نور است به عقل که بتابد عقل را رشد می‌دهد و بارور می‌کند. این کلام، عقل را وادار به تفکر و اندیشه می‌کند چه در همه کارهایی که انسان می خواهد انجام دهد و چه نسبت به آینده خودش وادار به اندیشه می نماید.

«وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»؛‌«تنظر» در اینجا به معنی دقت و تدبر و اندیشه است و به معنای نگاه با چشم نیست. آیه می فرماید بر هر کسی لازم است نسبت به آینده اش که قیامت است اندیشه کند که چه برای آینده آماده کرده است با چشم که نمی‌شود آینده را دید، اما با عقل می‌توان آینده را دید.

این کلام یعنی این نور یا به قول امروزی‌ها این انرژی عقل را تقویت می‌کند و رشد می دهد، و وقتی وارد قلب شود قلب طبق روایات که در حدود 50 روایت در این زمینه وجود دارد تقویت می‌شود.

«قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»؛ دل مؤمن عرش خداوند مهربان است، در این زمینه عرش در قرآن مجید در موارد متعددی به کار گرفته شده است که باید در آیات قرآن دقت کرد که این عرش در این آیه به کدام یک از معانی اش استعمال شده است. مثلاً در سوره نمل سلیمان وقتی از هدهد اوصاف تخت پادشاه صبا را شنید رو به بارگاه نشینان کرد و گفت: «أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا»، کدام هایتان می‌توانید تخت پادشاه صبا را در این بارگاه من حاضر کنید، اینجا عرش به معنی تخت حکومت است.

در آیه ای که می‌فرماید «وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» یا می‌گوید «ذوالعرش» خودش را می‌گوید. «رفیع الدرجات ذو العرش»، اینجا عرش به معنی تخت نیست، این یک معنای الهی دارد. در روایات دو معنا برای عرش ذکر کردند، خیلی جالب است یک معنی فرمودند عرش یعنی علم پروردگار که فراگیر به همه آفرینش و خلقت است، یک علم بی نهایتی است که کل ظاهر و باطن هستی را در خودش دارد.

همچنین یک معنا نیز می گویند عرش نسبت به پروردگار به معنای مقام فرمانروایی حضرت حق و تدبیر او نسبت به کل هستی می باشد. و این که می‌گوید «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ» همین معنی را می دهد یعنی دل مؤمن. می‌گوید مؤمن دیگر، مؤمن یعنی کسی که قلبش مملو از ایمان است و این ایمان است که فرماندهی چشم و گوش و دست و زبان و شکم و شهوت مؤمن را در اختیار دارد که این ایمان «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ» ایمان نور الهی در قلب است. یعنی تمام دستورات به باطن و ظاهر مؤمن از این ایمانش صادر می شود فرمانروا در این میان ایمان اوست.

این کلام الله و کلام انبیاء و کلام ائمه به قلب که بتابد قلب، قلب سلیم می شود و قلب مؤمن، می شود. درباره «عرش الرحمان»، یک روایت جالبی هم که به نظرم می آید اصول کافی را که داشتم ترجمه می کردم آن را در اصول کافی دیدم.

امام ششم(ع) می فرماید: «القلب» یا «قلب المؤمن حرم الله»، دل مؤمن حرم خداست در این حرم غیر از صاحب حرم کسی را ننشانید. غریبه را در این حرم راه ندهید. چون غریبه که در این حرم بیاید بت می شود. مثل کعبه، که وقتی از دست اهل ایمان گرفته شد چند صد سال بتکده بود و تا زمان بعثت پیغمبر(ص)، تعداد بت ها سیصد و شصت بت شدند. یعنی اگر آدم هر بیگانه ای را در قلب خود راه بدهد به او تعلق پیدا می‌کند، یک وقت من با همه امور مادی در ارتباط هستم مغازه، کارخانه، کشاورزی و صنعت دارم، اینها را هم برای درون خودم حالت ابزار به شان داده ام.

فردی به پیغمبر اکرم(ص) گفت: ما پول درمی آوریم. آیا در قیامت ما را به عنوان یک مادی گر و یک آدم پولی گرفتار می کنند. پیغمبر اکرم از وی سؤال کرد که پول را برای چه می خواهد؟ وی جواب داد: یا رسول الله، معیشت زن و بچه ام را تأمین کند، حج بروم، زکات بدهم، و بعد از اینها اگر اضافه داشتم مشکلات دیگران چه اقوامم و چه دیگران را حل کنم. حضرت فرمود: نه، شما را به عنوان آدم آخرتی در قیامت می آورند و کاری به تو ندارند.

پیامبر(ص) به این شخص فرمود: اما یک کسی که پول درمی آورد و پول را راکد می گذارد و بر روی هم می گذارد در آیه صد و هشتاد سوره آل عمران می‌گوید قیامت او را می آورند و به وزن تمام ثروتی که در دنیا جمع کرده یک گردنبند از فلز گداخته درست می کنند و به گردنش می اندازند و می گویند این ثروتی که عاشقش بودی اینجا هم برای خودت این گونه مانده است.

وقتی این نور به عقل من بتابد خوب می‌توانم خودم را ارزیابی کنم. چون خود آن نور کل، هدایت است. من راحت خودم را ارزیابی می کنم که بخیل یا سخی و کریم، رقیق، لطیف، حق یا باطل هستم. در گروه قارونیان یا گروه فرعونیان یا در گروه بلعم باعورایی ها هستم. اینها را خیلی راحت ارزیابی خواهم کرد چون خود این کلام تمام اش میزان و معیار است، وارد عقل پخته تمیز دهنده و سپس وارد قلب خواهد شد.

اگر انسان بتواند خودش درس بخواند مایه علمی که پیدا کرد تدبر می‌کند نور به طرف عقل و قلب حرکت می نماید، و اگر نتوانست که اکثر مردم فرصت خواندن معارف الهیه را ندارند قرآن در این باره در آیه 43 نحل می‌گوید «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» یعنی سراغ عالمی بروید که نه فقط راوی حدیث شود، که برود در یک کتاب، یک حدیث فارسی عربی ببیند بیاید برایتان بگوید، آن به درد شما نمی خورد بلکه به سراغ یک عالم فهمیده ربانی بروید که به مراتب فرهنگ ما آشنایی دارد، «عرف منازلنا» ما را فهمیده، درجات ما را متوجه شده و حرفهای ما را فهمیده است، از طریق آنها نور را از راهش که گوش است وارد عقل و قلب کنید. دو نمونه را برایتان بگویم خیلی عالی است.

تعداد ده نفر مسیحی مقیم مدینه یا اطراف بودند که پروردگار عالم در سه آیه پی در پی در تعریف و ارزش گذاری به اینها غوغا کرده است. اینها به ریاست یکی از آنها آمدند پیش پیغمبر(ص)، همه هم با هم وحدت فکری و قلبی داشتند. با همدیگر صحبت کردند که برویم پیش پیغمبر ببینیم چه می‌گوید و چه هدفی دارد. ما باید در مسیحیت مان بمانیم یا نه تغییر فکر و اعتقاد بدهیم و برویم سراغ این دینی که او آورده است. در همان جلسه اول دلباخته قرآن شدند، این یک نتیجه رقت قلب است.

منِ نوعی، وقتی سنگدل باشم هم با زن و بچه ام بسیار بد معامله می کنم هم با پدر و مادرم هم با مردم از همه بدتر با خودم. وقتی سنگدل باشم رقم جهنم رفتن خودم را خودم امضا می کنم. یعنی به خودم هم رحم ندارم، اما وقتی دل نرمی داشته باشم، بس است در یک جلسه به آنجایی که باید برسم می رسم.

باید به خودمان بگوییم مبادا در قیامت این ده تن مسیحی را به رُخت بکشند و بگویند که همه عمرت یک روز این ده تا نبودی بدبخت بیچاره، یک وقت اینها را مقابل چشم شما علم نکنند. این شرمندگی قیامت که این مسیحی ببین با این کلام نور به کجا رسید و تو مسلمان هفتاد سال در هوای نفس و لجن شهوات دست و پا زدی، فکر این نوع برخورد قیامت هم همیشه پیشمان باشد، سخت است.

یا الله من فقط یک دلخوشی به قیامتم دارم، یک دانه دلخوشی، خودش هم می داند، هیچ وقت خودم را ارزیابی نکردم، نماز و روزه ام را هم ارزیابی نکردم و بنای ارزیابی کردن هم ندارم چون در مقابل عظمت خدا که بی نهایت است مگر چهار رکعت نماز ما یا گرسنگی ظهر چه هست که قابل حرف باشد. اما یک دلخوشی شدید دارم و سرد هم نمی شوم و این دلخوشی آن است که خدا ستار العیوب است.

ای امید ناامیدان، ای کریم؛ ای دوای دردمندان، ای رحیم؛ اینها در خدا که معطل نمی ماند، کار می‌کند، حالا بیایید از شروع جلسه با پیغمبر(ص) با کمک قرآن دنبال این چند تا مسیحی برویم ببینیم تا کجا اینها را خدا می برد. «وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ» هنگامی که آنچه بر پیغمبر(ص) نازل شده یعنی قرآن را می شنوند، نور را می دهند به گوش نور. وقتی وارد گوش می شود حبس نمی‌شود، چون گوش زندان نیست، نور را رد می‌کند طرف دل، طرف قلب؛ نوری را که وارد گوش می کنند.

در آیه 83 مائده «وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ» بعد از شنیدن تکان خوردن دل را ببینید، به پیغمبر(ص) می‌گوید «تری» یعنی می بینی شان «تَرَىٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ» مثل دو تا چشمه آب با شنیدن قرآن از چشمشان اشک می ریزد، فیضان اشک، فوران اشک، چقدر دل این ده نفر رقیق بوده است. دل رقیق عرش رحمان است، بیت الله و حرم الله است.

آنانی که از طریق این آیات قرآن حق را شناختند - شناختند خدا حق است، قیامت حق است، نبوت و امامت حق است، ولایت و مرگ و زنده شدن بعد از مرگ حق است - مما عرفوا من الحق را شناختند.

همه وجود حسین حق است. «تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا» که هنوز به ابی عبدالله برنخورده بودند ولی آیه بعد از زمان پیغمبر(ص) به این شکل می آید سراغ ما. «مما عرفوا من الحق» می بینی اشکشان می ریزد به خاطر حقی که شناختند. امیرالمؤمنین(ع) هر وقت در خانه، بیرون، مسجد و هر جای دیگر که ابی عبدالله(ع) را می دید می گفت: «یا ابرة کل مؤمن»، حسین من تو گریه هر مؤمنی را درمی آوری. پس ما هم جزو این آیه هستیم، حتماً که هستیم، چرا نباشیم. حسین حق است، ما با شنیدن اسمش گریه می کنیم.