حجت‌الاسلام مرتضی روحانی نوشت: هر سال محرم، موج انبوهی از نوستالژی‌ها و حسرت‌ها و یاد ایام در دل پیر و میان‌سال و برخی جوانان زنده می‌شود. حسرت سادگی عزاداری‌های قدیمی و روح حاکم بر آنها؛ حسرت خلوتی و درعین‌حال رونق روضه‌های خانگی، حسرت گرمای نفس روضه‌خوانانی چون کوثری و اکبر ناظم، و در یک کلام حسرت عزادار بودن عزاداران. در آن روزها عزاداران واقعاً عزادار بودند و واقعاً حزنی بر قلبشان سنگینی می‌کرد. این را می‌شد از حال و روزشان فهمید؛ از موی ژولیده و لباس اتو نکرده‌شان، از کفش واکس نزده و بدو بدوهای شبانه‌روزی‌شان و ...می‌شد فهمید که واقعاً درگیر مصیبتی عظیم‌اند که حواسشان را ربوده است. اما چند سالی است که گویی برخی از عزاداری‌ها تبدیل به تجمع‌ها و شوهایی شده‌اند که حاضرینشان دیگر خیلی عزادار نیستند. برخی از این جماعت خیلی هم انتظار کشیده‌اند و احیاناً برای این گردهمایی‌ها و برنامه‌ها تدارک‌ها دیده‌اند؛ آرایش عزا کرده‌اند و تیپ عزادار زده‌اند. لباس‌های هیأتشان را یکدست کرده‌اند و بیش از یک خواننده شعرهایشان را تمرین کرده‌اند. حتی جیغ‌ودادهایش را و... . اما مشکل کجاست؟ چرا این سبک از عزاداری‌ها به دل نمی‌نشینند و توقع داریم که عزاداری‌ها به‌گونه‌ای دیگر باشند؟ اصلاً چرا گمان می‌کنیم که عزاداری‌های ما «ممکن» است و «باید» طور دیگری باشد؟

ممکن است هرکسی در زمانه‌ای به‌نوعی از اظهار شادی یا غم عادت کرده باشد و آن نوع خاص برایش از باب آداب و رسومی که در زمان و مکانی خاص به آن انس گرفته ارزشمند و خاطره‌آفرین باشد و تغییر آن موجب حسرت و حتی گاهی موجب اظهار نگرانی شود اما گاهی ـ از قضا درباره عزاداری حضرت اباعبدالله ـ این نگرانی چیزی بیش از تغییر برخی از آداب و رسومی است که در زمان و مکانی خاص رایج بوده است. این تغییر را می‌شود تا سرحد نبود تناسب ظرف و مظروف یا صورت و ماده یا همان فرم و محتوا بسط داد. مشکل آنجاست که احیاناً گمان می‌کنیم این جلسات از معنا تهی شده‌اند و تا حدی که نقض غرض شده‌اند. دیگر آن تذکر قبلی و آن آموزندگی پیشین را ندارند که هیچ بلکه موجب غفلت و پرداختن به امور دنیایی شده‌اند. اما مشکل کجاست؟  در بسیاری از مواقع وقتی گوش به حرف بسیاری از فعالان عرصه فرهنگ می‌دهیم که از قضا جزء همین نوستالژی بازان و حسرتمندان سادگی عزاداری‌ها هستند دائماً جملاتی ازاین‌دست می‌شنویم که «بیایید قضاوت نکنیم»، «بیایید درباه دیگران حرف نزنیم»، «هرکسی مسوول کار خودش است» و... . باشد! قضاوت نکنیم و سخن نگوییم و حرفی نزنیم اما به دنبالش صادق باشیم و تمنای دیگری هم نداشته باشیم. جو نکاریم و توقع گندم داشته باشم! اگر پذیرفتیم که جوان ما جوان است و تنوع‌طلب است و باید به این حس تنوع‌طلبی‌اش اجازه ظهور و بروز داد مشکلی نیست، اما دیگر یادمان باشد که این تنوع‌طلبی فقط در کنج زندگی او باقی نمی‌ماند. این‌گونه نیست که در شادی و اظهار شادی تنوع‌طلب باشد و نوبت عزاداری که رسید به سنتی‌ترین شکل ممکن عمل کند. اگر پذیرفتیم که موسیقی ما نمی‌تواند هیجانات روح یک جوان را ارضا کند پس بپذیریم که سبک مداحی‌ها دیگر به سادگی دودهه‌های قدیم و نامرتب سینه زدن‌هایش نیست و نمی‌تواند باشد. اگر موسیقی امروز راک و جاز است پس مطمئن باشیم که مداحش هم دیگر اکبر ناظم و ... نخواهد بود کما اینکه کاسبش هم دیگر مرشد چلویی نمی‌شود.

غرض این نوشتار این نیست که آسیب‌شناسی رفتار عزاداران حسینی را بکند یا قصد کند در یک محاجه بگوید که آنان که خربزه خوردند باید پای لرزش هم بنشینند ـ اگرچه می‌پذیرم که این حرف این زنگ را در گوش برخی می‌زند ـ بلکه مسأله اصلی‌اش آن است که بگوید زیست‌بوم و جهان زندگی ما یک کل منسجم است. کل منسجمی که نمی‌توانیم آن را پاره‌پاره کرده و جزئی را انتخاب کرده و جزئی از آن را طرد کنیم. واضح است که بین بسیاری از این اجزاء تلازم‌های علّی و غیرعلّی وجود دارد. نمی‌شود آتش را آورد و گرما و نورش را نیاورد که اگر این کار را کردیم یا باید مطمئن باشیم آتش نیاورده‌ایم و یا بدانیم پیامبر شده‌ایم!! طبعاً قصد ندارم در یک یادداشت کوتاه به دلالت‌های فلسفی و معرفتی جملاتی چون «قضاوت نکنیم» یا «ما نمی‌توانیم قضاوت کنیم» بپردازم و نشان دهم که جای این حرف‌های تبلیغاتی در عالم اندیشه و تفکر نیست؛ اما دوست دارم تذکری بدهم و قضاوتی کنم درباره کسانی که از یک‌سو قصد بر تساهل و تسامح در امور فرهنگی دارند و سیاست شُل دینی و اباحه‌گریِ فرهنگی را در پیش می‌گیرند و از سوی دیگر ژست دلسوزی برای عزاداری حسین بن علی را بر می‌دارند. واقعاً این آقایان نمی‌دانند که این رفتارها تابع مستقیم حرف‌های ایشان است ؟! واقعاً متوجه نیستند که هر تخمی بکاریم محصولش را در جشن و عزا یک‌جا و یکسان درو می‌کنیم ؟! متوجه نیستند که این قضاوت نکردن خود حکم به یک نسبی انگاری رادیکال اخلاقی است که امروزه نمی‌توانند با موضع دلسوزی‌شان برای عزاداری‌ها آن را جمع کرد؟!  پس بهتر است که با خودمان و دیگران تعارف را کنار بگذاریم و اگر قصد داریم به‌عنوان یک فعال فرهنگی یا مصلح اجتماعی یا هنرمند متعهد کاری بکنیم، این شعارهای تبلیغاتی را که فقط برای سیاستمدار جماعت آن هم چهار سال یک‌بار تاریخ‌مصرف دارد، کنار بگذاریم و «قضاوت کنیم» و سعی کنیم در این قضاوت طرفدار حق باشیم. سعی کنیم حق را بفهمیم، در زندگی‌مان پیاده‌اش کنیم و با قول و فعلمان ترویجش دهیم. آن‌وقت است که حق داریم بر اساس یک معیار، نگران تهی شدن عزاداری‌ها از معنا باشیم و این نگرانی‌مان چیزی بیش از یک نوستالژی کودکی باشد.  یاد آن معلممان به خیر که این شعر را برایمان خواند :

من شدم خلق که با عزمی جزم، پای از بند هواها گسلم؛ گام در راه حقایق بنهم؛

با دلی آسوده، فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل،

مملو از عشق و جوانمردی و زهد، در ره کشف حقایق کوشم؛

شربت جرئت و امید و شهامت نوشم؛ زره جنگ برای بد و ناحق پوشم؛

ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم؛