نامش بهزاد سپهر بود، زیر نوشته‌هایش را عبدالله امضاء می‌کرد و خود را ابوالفضل می‌خواند. در کودکی در اثر سانحه‌ای سایه پدر را از دست داد و همین باعث شد در کنار تحصیل با وجود سن کم کار را هم شروع کند. از بنگاه تهیه و توزیع قطعات یدکی ماشین‌های سنگین، کارگاه تزریق پلاستیک، کارگاه طلاسازی سر درآورد و کار کرد. سپس سراغ نقد فیلم، خبرنگاری، نویسندگی را گرفت اما شغل اصلی‌اش کارمند شرکت مخابرات بود.

 

با اینهمه وقتی جنگ شروع شد تنها 7 سال داشت و وقتی به سن جوانی و نوجوانی رسید، روحیه بسیجی با زندگی و شخصیتش عجین شده بود او را به جوش و خروش واداشت. غم آنچه که درباره وضعیت شهدا و خانواده شهدا می‌دید، غم انقلاب و آرمان‌های انقلاب او را به نقطه‌ای رساند که با قلم فریاد بزند و اتفاقاً چون این فریاد و غم از دلش بر آمده بود لاجرم خیلی راحت بر دل‌ها می‌نشست.

 

با این همه اگر کسی تاریخ تولد ابوالفضل سپهر را نداند، گمان می‌کند حتماً جنگ دیده و جبهه رفته است و حتماً در دوران دفاع مقدس حضور داشته که این قدر با اتل متل‌هایش با اندوه از آن دوران و وضعیت جانبازان و شهدا می‌گوید، اما او زمان فوتش یعنی 28 شهریور سال 1383 تنها 31 سال داشت و آن قدرها که بعضی گمان می‌کنند از سن و سال جوان‌های امروز دور نبود، جنگ و جبهه را هم از نزدیک ندیده بود. همین روحیه بسیجی و عشق به عاشورا باعث شده بود خود را «ابوالفضل» معرفی کند و می‌خواست که او را ابوالفضل صدا بزنند و همین طور هم شد. همه هم او را به همین نام می‌شناسند؛

 

زبانش زبان گل یاس بود

 

ز بهر ستم پیشگان، داس بود

 

دلش را نگینی ز الماس بود

 

که ذکرش، ابوالفضل عباس بود

 

با آنکه روزنامه نگار بود و می‌توانست شعرهایش را چاپ کند ولی اتل متل‌های مشهورش را هیچگاه برای چاپ نسرود و این شعرها صرفاً مطالبی بودند که در مجالس بزرگداشت شهدا می‌خواند و به دلیل صمیمیت اشعار و زبان محاوره دلنشینی که داشت ارتباط بسیار خوبی با مخاطبان برقرار می‌کرد. تا جایی که همان ماجرای مشهور که خیلی‌ها درباره این شاعر شنیده‌اند رخ داد و «خانم شهید همت» در جمعی پس از شنیدن شعرها به او گفت: «آقای سپهر، حیف نیست این همه احساس، این همه شور و شعور چاپ نشده باقی بماند؟ من وقتی این شعرها را می‌خونم مثل این است که سالهاست دارم با آنها زندگی کنم... آیا فکر نمی‌کنید بهتر باشد که اینها را چاپ کنید تا دیگران بهره ببرند؟»

 

و این جرقه‌ای شد که او شعرهایش را در سال 77 در «دفتر آبی» چاپ کند. دفتر آبی در کمتر از 6 ماه 5 بار تجدید چاپ شد. استقبال از شعرهای سپهر بیش از حد انتظار بود.

 

اما واقعاً ماجرای اشعار سپهر چه بود که این قدر با استقبال مردم مواجه شد؟ خیلی‌ها او را با سن کمش شناختند و به دنبال شعرها و از آن مهم‌تر فایل صوتی و تصویری شعرخوانی‌اش بودند.

 

اگر به شعرهای ابوالفضل سپهر نگاه کنیم، مثلاً به شعر الو الو کربلا یا اتل متل‌هایش مثل اتل متل یه بابا، اتل متل یه دختر، اتل متل یه مادر، اتل متل یه جعبه و... می‌بینید که شاید شعرها در مقایسه با شعر دیگر شاعران معاصر از شاعرانگی زیاد یا ابزارهای شعری چندانی بهره مند نباشد و دیگران از سپهر بسیار شاعرتر و در ادبیات چیره دست‌تر باشند اما آنچه که او را بین مردم محبوب کرد، صمیمیت فوق العاده شعرهایش است. چیزی که همه و به خصوص خانواده شهدا او را بسیار نزدیک به خود و دغدغه‌ها مصائبشان می‌بینند.

 

**من ویراستار این شعرها هستم

 

او خیلی راحت، مثل اتل متل‌های دوران کودکی از قصه‌های پرغصه امروز می‌گوید. قصه‌هایی که در هیاهوهای ساختگی زندگی و شتابزدگی‌های این روزهای مردم و مسئولان کشورمان گم شده‌اند و چون او از عمق وجودش درد می‌کشد و نگران است و خود را دربند تکلف‌های زبانی هم نکرده و زبانش به زبان محاوره بسیار نزدیک است، مردم شعرهایش را دوست دارند و با او هم صدا می‌شدند و هنوز هم با گذشت بیش از یک دهه از سرودن شعرهایش باز هم شعرهایش شورمند و پردغدغه و خواندنی است و اتفاقاً یکی از بهترین تحلیل‌ها درباره شعرهایش را خودش داده است چون او خود را شاعر این شعرها نمی‌دانست و می‌گفت: این شعرها را بچه‌ها با قلم پا و جوهر خون در بطن آن حوادث در میان دود و باروت و در میدان‌های مین سروده‌اند و من فقط قافیه‌ها را جابه جا می‌کنم و در واقع ویراستار این شعرها هستم، بروید سراغ شهدا، مادران شهدا، همسران شهدا. بروید سراغ فرزندان شهدا و از خودشان بپرسید که چگونه این حماسه‌ها را سروده‌اند...

 

به واقع استقبال از شعرهای سپهر مطلب گزافی نیست و پس از «دفتر آبی»، مجموعه کامل شعرهای او با عنوان «دفتر سرخ» ابتدا توسط نشر آرام دل و پس از مدتی توسط انتشارات یازهرا منتشر شد. «دفتر سرخ» هم اکنون هم جزء پرفروش‌های انتشارات یازهرا است که باز هم تجدید چاپ می‌شود و تاکنون 11 چاپ از این کتاب به بازار عرضه شده است.

 

**شهید یه روز می‌جنگید/ امروز رفته تو جاشی

 

اگر بخواهیم حرف اصلی و دغدغه این شاعر را در چند سطر خلاصه کنیم، بهترین راهش رجوع به یکی از شعرهای او است که خیلی ساده و صریح اصل مطلب و دغدغه‌اش را بیان می‌کند که در ادامه این شعر را با هم می‌خوانیم:

 

برادرم، خواهرم

 

سنگر و پیدا بکن

 

 جیره جنگی بر دار

 

پوتین‌ها رو پا بکن

 

 

 

جبهه دیگه تمومه

 

فرهنگشه که اصله

 

از یه بی سیم یاد بگیر

 

سیم نداره و وصله

 

 

 

جدا ببین یه بی سیم

 

با اینکه سیم نداره

 

چه جوری وصل خطه

 

همش آتیش می‌باره؟

 

 

 

زمین همون زمینه

 

اما باید رفت جلو

 

نه اینکه روی زمین

 

نشست یا شد ولو

 

 

 

هر نفری توی خط

 

اسلحه بر می داره

 

 تدارک سی نفر

 

 پشتیبانی شو داره

 

 

 

هر کدوم از سی نفر

 

کارشو انجام نده

 

لنگ میمونه کار جنگ

 

ضررها صد در صده

 

 

 

شهید یه روز می‌جنگید

 

امروز رفته تو جاشی

 

باید تو فکر و عمل

 

ادامه شون تو باشی