پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- مصطفی غفاری(دانشجوی دکتری جامعه شناسی سیاسی)- چند روزی است که تکه‌ای از سخنان خانم فائزه هاشمی در نشست سرای اهل قلم در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود. او نظر خود درباره حکومت دینی را بیان کرده و با توجه به هزینه‌ها و ناکامی‌های حکومت دینی و به‌خصوص آفات آن برای دین‌داری مردم، گفته است: با حکومت دینی موافق نیستم. وی روند کاهشی در مورد باور و پایبندی مردم به برخی مقولات مثل حجاب، روزه‌داری و... را به عملکرد حکومت دینی نسبت می‌دهد و جان‌مایه سخنش این است که مردم اشتباه و ناکارآمدی حکومت را به پای دین می‌نویسند؛ پس اگر تأثیر حکومت دینی این است که «ارزش‌های مردم را در خطر قرار می‌دهد» چه بهتر که دست دین از دامن حکومت کوتاه شود.  با این سخنان، طیفی از مواجهه سیاسی صورت گرفته است. شاید یادآوری چند نکته در این زمینه، بی‌فایده نباشد:

یکم: خانم هاشمی تأکید دارد که «من اسلام را دین کاملی می‌دانم»؛ پس خوب است به این نکته توجه کند که ازقضا همه رهاورد مکتب امام خمینی(رحمه‌الله‌علیه) -که پدر وی افتخار خدمت به آن در چندین دهه از عمر خود را دارد -این بوده که نشان داد حکومت، جزء لاینفک دین است: «حکومت یکی از احکام اولیه اسلام و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج است». بر اساس رویکرد عقلانی امام(رحمه‌الله‌علیه)، حکومت برای پیاده شدن ارزش‌های اسلامی در جامعه ضروری است. درواقع دین‌داری بدون حکومت دینی همیشه چیزی کم دارد. نمی‌شود مدعی دین‌داری بود اما قید سررشته‌داری کلان جامعه را زد! سیره ائمه(علیه‌السلام) نیز نشان می‌دهد که پیوسته برای حاکمیت دین در تکاپو بوده‌اند. بنابراین، اینکه اصل حکومت دینی را به بهانه صیانت از ارزش‌های دینی و دین‌داری جامعه کنار بگذاریم، خود کنار گذاشتن بخشی از دین است و عقلانی به نظر نمی‌رسد.

دوم: در سخن خانم هاشمی- و در محاسبات کسانی که مثل ایشان فکر می‌کنند- نسبت مستقیم کاملی بین حاکمیت دین و فرسایش ارزش‌های دینی یا کاهش پایبندی مردم به آنها برقرار شده. از این رو، هر نقص و عیبی در دین‌داری مردم، کارنامه حکومت دینی تلقی می‌شود. جدای از اینکه ایشان باید به‌روشنی ادعای خود را ثابت کنند و نشان دهند کمیت و کیفیت دین‌داری و روند آن در جامعه را چگونه سنجیده‌اند، چند پرسش در این زمینه به ذهن می‌رسد؛

 آیا تنها عامل شکل‌دهنده به باور و رفتار دینی مردم، حکومت دینی است؟ برای نمونه روندهای جهانی فزاینده تعامل فرهنگی یا تهاجم فرهنگی چه میزان بر کاهش برخی مؤلفه‌های دین‌داری مؤثر بوده است؟ حجم وسیع تبلیغات دیگران علیه دین در جامعه ایرانی چقدر اثرگذار است؟ تقلید از فرهنگ مادی و مصرف‌گرای غربی که خلاف عقلانیت دینی است اما با عقلانیت  سکولار توجیه می‌شود، چگونه پایه‌های دین‌داری را می‌خورد؟ و...

 چرا در این‌گونه ارزیابی‌های روندی، صرفاً ریزش‌ها مدنظر قرار می‌گیرند؟ اگر بخواهیم قضاوت منصفانه داشته باشیم، بهتر نیست رویش‌ها را هم در کنار آن ببینیم؟ برای نمونه پدیده‌های رشد یابنده‌ای چون اعتکاف، پیاده‌روی اربعین، اردوهای جهادی، هیأت‌های مذهبی و رونق مراسمات دعا و مناجات و ده‌ها نمونه دیگر از این دست که اغلب با محوریت جوانان ایرانی در سال‌های حاکمیت دین شکل گرفته، آیا بخشی از کارنامه همین حکومت دینی نیستند؟ پس چرا در این معادله، سهم و وزنی ندارند؟

 اگر باور داریم که اسلام دینی کامل است، چرا مثل هر ایدئولوژی دیگری نباید حق جامه‌عمل پوشیدن در عرصه حاکمیت را به آن داد؟ آیا فاصله واقعیت‌های جامعه ما با آرمان‌های اسلام، بیش از فاصله تحقق بسیاری از مکاتب و مرام‌های دیگر با ادعاها و ایده‌آل‌هایشان است؟ بدون برخورداری از اقتدار سیاسی، اساساً چقدر می‌توان به تحقق همه‌جانبه ارزش‌های اسلامی در دنیای پیچیده امروزی امیدوار بود؟

سوم. میان اصل حاکمیت دین با اجرای آن در عمل باید تفاوت گذاشت؛ همچنان‌که برای داوری درباره دوران زعامت سیاسی پیامبران و امامان می‌توان چنین رویکردی داشت. چون در دوران حضور اجتماعی آنان نیز بسیاری از آسیب‌ها و هزینه‌ها بر اصل دین‌داری و بر حاکمیت دینی مترتب بود. مردم ساده نیستند و جمع‌بندی دقیق‌تری برای خود دارند.

 آنها همچنان‌که برخی نشانه‌های منفی در کارنامه حکومت‌داری دینی را می‌بینند، نشانه‌های مثبت را نیز درک می‌کنند و مشکلات طبیعی یا تحمیلی را نیز در نظر دارند. مردم همان اندازه که پذیرفته‌اند حاکمیت دین به معنای گسترش دین‌ورزی در همه لایه‌های زندگی جمعی خود بخشی از دین‌داری است؛ خوب می‌دانند که این آرمان در عالم واقع از راه پرپیچ‌وخم زنجیره انسان‌های جایزالخطا می‌گذرد. پس ناگزیر دچار نوساناتی خواهد بود و مسیر خطی مستقیمی را طی نمی‌کند.

پذیرش این واقعیت، نباید دستاویزی برای رکود و توجیه بسازد، بلکه ضرورت انتقاد و اصلاح مستمر را گوشزد می‌کند؛ اما این رویکرد، برای پر کردن فاصله واقعیت‌های موجود دین‌داری با آرمان‌های حاکمیت دین، گریزناپذیر است. شاید تجربه زیسته و رفتارجمعی مردم در سال‌های پس از انقلاب اسلامی تا امروز، در همین افق قابل تحلیل باشد.