به گزارش پارس به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران، محمدرضا کردلو در توصیف حال و هوای این روزها نوشته است:

می‌دانم امروز چه خبر خواهد بود. شلوغ شلوغ. دارم فکر می‌کنم به حوالی میدان بهارستان و شلوغی میدان شهدا. راننده تاکسی‌ها بعضی وقت‌ها و خیلی کم از پشت فرمان دست می‌کشند. «تشییع شهدای غواص» یکی از این «بعضی وقت‌هاست». دست از پشت فرمان می‌کشند تا به زیر تابوت شهدا برسانند. این اولین بار نیست که شهید می‌آورند. اما اولین بار است که شهدا را دست بسته می‌آورند. «الله اکبر»؛ این «الله اکبر» را راننده خوش قد و قامت و 6 - 35 ساله‌ای گفت که فکر می‌کنم در سال‌های جنگ وقتی فهمیده و چیزی یادش می‌آید از آن وقت‌ها 8 - 7 سال بیشتر نداشته. اما خودش می‌گوید چند تصویر از سال‌های کودکی دارد؛ وقتی که تابوت شهیدی را می‌آوردند. خودش می‌گوید: «وقتی شهید می‌آوردند، یک هفته سرخوش بودیم. شهید برای ما رنگ و بوی زندگی داشت. نه مثل تشییع جنازه‌های دیگر و مراسم ترحیم که یک هفته روضه و گریه بود و خبری از رولت‌های خوشمزه نبود. شهید که می‌آوردند از پارچه سیاه خبری نبود. دور تابوت را هم سیاه نمی‌کردند. پرچم 3 رنگ بود.

گلدان وسط کوچه می‌گذاشتند و اسپند دود می‌کردند. شهید که می‌آمد حال و هوای زندگی می‌گرفت، کوچه و خیابان. بعضی وقت‌ها هم مارش نظامی می‌زدند. من مارش و سرود را خیلی دوست داشتم. اصلا پیش خودم و بچگی‌هایم و با همه عقل ناقصم می‌فهمیدم که «شهید شدن» با «مردن» فرق دارد».

این چندروزه همه جا حرف شهدای غواص است. شبکه‌های اجتماعی که پر شده است. نوجوانی که چند روز پیش در تاکسی با ما هم‌مسیر بود با اینکه فکر می‌کنم تا حالا 4 خط هم درباره جنگ نخوانده بود، اما در ماشین به طور کامل داشت عملیات کربلای 4 را توضیح می‌داد. راننده و مسافران دیگر تعجب نمی‌کردند. چون خودشان هم می‌دانستند این روزها هرچقدر هم که درباره «شهدای غواص» بدانند، کم است.

«شهدای غواص» حالا نماد خیلی چیزها شده‌اند. خیلی‌ها واکنش نشان داده‌اند. در تاکسی، خیابان و مترو و جمع‌های خانوادگی و محافل کارمندی و هرجایی که فکرش را بکنید، بحث همین شهداست. در اینستاگرام یکی از بازیگران معروف با انتشار عکس‌های شهدای غواص گفته است: اختلاسگران اگر از خجالت بمیرند بر آنها حرجی نیست! یکی دیگر غرور ملی و میهنی را تهییج می‌کند. و هرکسی هرطور که می‌تواند ارتباط برقرار می‌کند.

پیامک «شهدا پیام آورده‌اند...» حالا در بیشتر گوشی‌ها هست، آنقدر که مردم برای همدیگر فرستاده‌اند. تفسیر و تعبیر از پیام آوردن شهدا بسیار است. هرکسی چیزی می‌گوید، اما معروف‌تر از بقیه همین گزاره است که شهدا با دست بسته آمدند که بگویند حتی با دست بسته می‌شود باج نداد و عزت خرید. بعضی‌های دیگر می‌گویند در همین تاکسی‌ها که آمدن شهدا به مذاکرات هسته‌ای چه ربطی می‌تواند داشته باشد. در همان تاکسی یادم هست که مسافر دیگری گفت: شما بگو چرا ربط نداشته باشد؟! اصلا مگر می‌شود ربط نداشته باشد؟ اصلا مگر کار بی‌ربط در عالم داریم؟ حتما ربط دارد.

دیروز یکی از مسافران، می‌گفت در خیلی از گروه‌های این شبکه‌های اجتماعی که عضو است، حرف حرف این شهداست. می‌گفت در یکی از این گروه‌های فامیلی‌شان وعده کرده‌اند که روز تشییع شهدا بروند و شرکت کنند. مسافران دیگر هم گفتند که حتما خواهند رفت.

امروز را می‌توانم پیش‌بینی کنم. قطعا تهران آن هم نزدیکی‌های ماه رمضان که بوی زولبیا و بامیه کم‌کم همه جا پر می‌شود و تابلوی «حلیم  و آش موجود است» از در و دیوار آویزان می‌شود، عطر و بویی خواهد گرفت که خاطره می‌شود. خاطره‌ای که برای بچه‌ها شاید سال‌ها بعد وقتی دوباره در تاکسی نشستند، نوستالژی باشد. بچه‌ها شاید بعدها تعریف کنند بعد از تشییع شهدای غواص در بهارستان بود که فهمیدیم «شهید شدن» با «مردن» فرق دارد!