پايگاه خبري تحليلي «پارس»- الناز خمامي‌زاده- سينماي ايران ناكام است؛ اين يك واقعيت تلخ است اما نه به تلخي فاجعه سرنگوني هواپيماي مسافربري ايران به دست ناو امريكايي، فاجعه كشتار مردم خرمشهر، محاصره ايران، تلفات سنگين انساني ناشي از قحطي اواخر دوره قاجار و نيز فاجعه زنده به گور شدن 175 غواص خط‌شكن، 175 تن از فرزندان خاك ايران. سينماي ناكام ايران كه سالانه دهها فيلم درباره خيانت در عشق، تيرگي روابط درون آپارتماني و سياه‌روزي مي‌سازد براي اين واقعيات و فجايع ملي چه چيزي براي عرضه دارد؟ 

صدها دلاور لباس‌هاي غواصي‌شان را بر تن مي‌كنند، مردم كشورشان منتظر يك پيروزي بزرگ و سرنوشت‌ساز و پايان جنگ هستند و آنها با اين هدف به دل رودخانه مي‌زنند. مي‌خواهند از روبه‌روي خطوط دشمن عبور كرده، استحكامات خط اول دفاعي آنها را بشكنند و راه را براي پيشروي موج دوم نيروها آماده كنند، اما عمليات لو مي‌رود و در همان ساعات ابتدايي شكست مي‌خورد. 175 غواص خط‌شكن به اسارت گرفته مي‌شوند، دشمن دست‌هايشان را از پشت مي‌بندد، گودالي بزرگ حفر و به وحشيانه‌ترين شكل ممكن آنها را در اين گودال بزرگ زنده به گور مي‌كند. 

اين داستان تلخي است كه بر سر 175 پيكر شهيد گذشته است. آنها پس از 29 سال از مرز شلمچه بار ديگر به وطن بازگشته‌اند اما به‌رغم اين تأخير زماني، داستان شهادت مظلومانه آنها تأثير متفاوتي بر روحيات مردمي گذاشته و آنها را به شدت متأثر كرده است. اكثر اين نيروها جوان و عضو نيروي خط‌شكن بوده‌اند كه اين خود حكايت از شجاعت و دلاوري آنها دارد؛ بر بقاياي برخي از اين 175 تن شهيد غواص هيچ اثر و نشانه‌اي از جراحت كشف نشده و لذا آنها دست بسته، زنده به گور شده‌اند. همه اينها منجر به برانگيخته شدن عواطف جمعي نسبت به اين شهدا شده است، طوري كه مردم و حتي بازيگران و هنرمندان با ارسال دلنوشته و شعر در شبكه‌هاي اجتماعي براي اين شهدا به سوگ نشسته‌اند. 

اين ميزان تأثيرپذيري از شنيدن وصف شهادت 175 دلاور غواص خود گوياي گيرايي داستان رشادت آنها و مظلوميت شهادتشان است كه اگر قرار باشد اين داستان به شكلي شايسته دراماتيزه شود و در قالب فيلمي سينمايي به نمايش دربيايد مشخص است چه تعداد مخاطب خواهد داشت، اما سينماي ايران با عملكردش در سال‌هاي اخير ثابت كرده كه تصور دراماتيزه شدن اين داستان يك تصور محال است. سال‌هاست كه سينماي ايران يك مسير صاف و روتين را براي خودش تعريف كرده است، اين ابزار رسانه‌اي در روزهايي كه بر خزان اقتصادي‌اش پاياني نيست كماكان اصرار دارد در اين مسير تكراري به حركتش ادامه دهد و زير بار تجربه مسيرهاي تازه و جديد نرود. همين موضوع باعث شكل‌گيري امپراتوري بي‌تاج و تخت فيلم‌هاي داخل آپارتماني و اجتماعي‌محور شده است كه در اكثر موارد به شكست گيشه مي‌انجامد. آيا سينماي ايران زمينه‌هاي لازم براي رهايي از اين وضعيت را ندارد؟

بررسي روحيات مردمي و روانكاوي حركات اجتماعي در مواردي ملي چون بازگشت پيكر 175 شهيد غواص به وطن يا پيروزي‌هاي ورزشي زير پرچم ملي نشان مي‌دهد كه مردم شيفته غرق شدن در غرور ملي هستند، اين موضوع ظرفيت خوبي براي سينماست اما ناديده گرفته مي‌شود. يكي از هنرمندان كشورمان مي‌گويد اگر امروز نتوانيم در آثار هنري به چنين موضوعاتي توجه كنيم، دو دهه ديگر كه ما نيستيم چه كسي به اين موضوعات مي‌پردازد؟! هنوز كه هنوز است سينماي ايران براي افتخارات ملي چون آزادسازي خرمشهر فيلمي نساخته است، تنها دو فيلم درباره اين موضوع ملي ساخته شده‌ كه يكي به شب واقعه و ديگري به روز سوم اشغال خرمشهر مي‌پردازد. هر از گاهي خبري درباره ساخته شدن فيلمي درباره سرنگوني هواپيماي مسافربري ايرباس 655 ايران به دست ناو امريكايي و كشته‌شدن 290 مسافر شنيده مي‌شود كه چندي بعد خبر از انحلال اين پروژه به گوش مي‌رسد. درباره فجايع ديگر تاريخ ملي ايران نيز داستان به همين ترتيب است؛ چرا بسياري از مردم كشور ما از قحطي بزرگ و نسل‌كشي ايرانيان در اواخر دوره قاجار و جنگ جهاني اول كه ناشي از سوء‌تغذيه و تجاوز نيروهاي متخاصم از جنوب و شمال به ايران بود بي‌خبر هستند؟ 

وقتي سينما به عنوان مهم‌ترين ابزار رسانه‌اي كشور به موضوعات مهم تاريخي و ملي كشور نپردازد بسياري از حوادث مهم تاريخي و نيز شجاعت‌ها و دلاوري‌ها بي‌آنكه به مردم شناسانده شود، آسان از ياد مي‌رود.