پايگاه خبري تحليلي «پارس»- زينب محمودي عالمي- هنگام درنگ نيست! هرچند ما هميشه در امتحاني تاريخي قرار داريم و هميشه عاشورا در مقابل ماست، ولي امر زمان‌مان تشنه ياري است و نداي هل من ناصر ينصرني سيد و سالار شهيدان اهل بهشت، اصحاب عاشورايي خود را همواره فرامي‌خواند، امروز نيز عاشورا به گونه‌اي ديگر تكرار مي‌شود و در شهادت همچنان باز است. امروز اگر اقتدار، آرامش، امنيت و حيثيت ايران اسلامي درجهان طنين‌انداز است از جان‌نثاري‌هاي عزيزاني است كه با تقديم جان‌شان امنيت و آرامش را براي مردم به ارمغان مي‌آورند. شهيد سرافراز پاسدار كميل (مصطفي) صفري‌تبار از جوانان نسل سومي‌ انقلاب اسلامي است كه سال 1389 در درگيري با گروهك تروريستي پ‍ژاك در شمال غرب كشور به شهادت رسيد. با معرفي مسئول ايثارگران دانشگاه افسري و تربيت پاسداري امام حسين (ع) براي پاسداشت ياد اين شهيد گرانقدر با پدرش اسماعيل صفري‌تبار به گفت‌وگو نشستيم كه در ادامه واگويه‌هاي مادر شهيد كلثوم يدالله‌زاده را پيش رو خواهيد داشت.

2
 
آقاي صفري‌تبار گويا در دفاع مقدس حضور داشتيد؟

بله، بنده در دوران دفاع مقدس در چند عمليات حضور داشتم. سال61 در آزادسازي خرمشهر بودم و به طور متناوب در جبهه‌ها حضور داشتم و افتخار دارم كه در عمليات بزرگي چون والفجر 8 نيز شركت داشتم. شغلم كشاورزي و خريد و فروش برنج است. هميشه سعي كردم با رزق حلال فرزندانم را پرورش بدهم. راضي به رضاي خدا هستم و اثر روزي حلالي كه بر سفره خانواده‌ام گذاشتم، خدا پسرم را به قرباني قبول كرد و به درجه رفيع شهادت نائل آمد.

از پسر شهيدتان بگوييد. چرا ايشان دو نام كوچك دارد؟

پسرم كميل سال 1367 يعني در سال آخر جنگ تحميلي در روستاي بيشه‌سر بابل به دنيا آمد. از كودكي شهيد مصطفي چمران را الگوي خودش قرار داده بود و دوست داشت مثل ايشان باشد. وقتي پسرم به دنيا آمد نام او را كميل گذاشتم و به دليل ارادتي كه به شهيد مصطفي چمران داشت، اسم ديگرش را مصطفي گذاشتيم، من چهار فرزند دارم كه كميل فرزند سومم بود و خدا را شكر كه در مسير حق و شهادت قدم گذاشت.

نحوه شهادت پسرتان چگونه بود؟

پسرم به اتفاق همرزمانش براي مقابله با شيطنت‌هاي پژاك به شمالغرب كشور رفته بودند. آن طور كه دوستانش تعريف مي‌كنند او با دوست و همرزمش محمد مهرابي‌پناه عقد اخوت بسته بودند كه در آن دنيا شفيع هم باشند. در درگيري با ضد انقلاب، محمد تركش مي‌خورد و در حال شهيد شدن بود كه مصطفي براي كمك خودش را كنار او مي‌رساند اما ضد انقلاب با قناسه گلوله‌اي به پهلويش شليك مي‌كنند و دو دوست در كنار هم به شهادت مي‌رسند.

قبل از شهادتش حرفي از آسماني شدنش زده بود؟

شب عمليات به همه خانواده و دوستانش زنگ زده بود. با دوستش كه زائر امام رضا(ع) بود تماس گرفته و گفته بود به امام رضا بگو امشب پرونده شهادتم را امضا كند. روز بعد هم به آرزويش رسيد و آسماني شد. روستاي بيشه‌سر بابل 32 شهيد دارد كه كميل (مصطفي) صفري‌تبار عكس خودش را وسط شهداي بيشه‌سر چسباند و گفت من سي و سومين شهيد بيشه‌سرم، زمان عمليات بچه محله‌مان را مي‌بيند و به او هم مي‌گويد من سي‌و‌سومين شهيد بيشه‌سرم، شب قبل از عمليات كه به برادرش زنگ مي‌زند و مي‌گويد اگر صبح تلفنم را جواب ندادم شهيد شده‌ام.

خصوصيات اخلاقي پسرتان طوري بود كه او را لايق شهادت بدانيد؟

بگذاريد سؤال شما را با تعريف يك خاطره پاسخ بدهم. از محل دامداري ما تا مزار شهداي روستا 750متر فاصله است. يك روز مي‌خواستم به دامداري‌ام سر بزنم. كميل گفت بابا من هم با تو مي‌آيم و ساعت دو نصف شب ورزش مي‌كنم. گفتم پسرجان ورزش براي صبح است، مي‌خواست در دل شب با خدايش راز و نياز كند و مي‌گفت مي‌خواهم ورزش كنم! دو روز كه دامداري بوديم صبح زود رفت و من هم پشت سرش راهي شدم. ديدم رفت مزار شهدا يك قبر خالي آنجا وجود داشت كه قبر مادرشهيد سردار ناصر باباجانيان بود. شهيد صفري‌تبار كه دنيا آمد اين قبر درست شده بود، من پشت سرش نشسته بودم. ديدم زيارت عاشورا و نماز مي‌خواند اگر متوجه مي‌شد نگاهش مي‌كنم ناراحت مي‌شد. اهل نماز شب بود. يك نفر در محله‌مان مي‌گفت بچه حاج‌اسماعيل كسي را ندارد كه تا نصف شب بيرون از خانه است! مردم خبر نداشتند كه او در مسجد محل نماز شب مي‌خواند.

1

شنيده‌ايم شهيد كميل صفري‌تبار ورزشكار هم بوده است؟

بله، پسرم رزمي‌كار بود. يك روز به مادرش زنگ زد كه دعا كن من مسابقه دارم. مادرش دعا كرد. يك ساعت بعد به مادرش زنگ زد گفت من مدال طلا گرفتم. سال اول در مسابقات مدال برنز گرفت اما سال دوم در مسابقات استاني مدال طلاكسب كرد، دو سال دانشجوي دانشگاه امام حسين (ع) بود. دوره‌هاي تكاوري و يگان صابرين را آموزش ديد. قبل از شهادتش يك درجه از حضرت آقا (رهبر معظم انقلاب) در دانشگاه افسري و تربيت پاسداري امام حسين (ع)گرفت اما به ما مي‌گفت درجه ندارم.

بعد از شنيدن خبر شهادتش چه كرديد؟

دو ركعت نماز شكر خواندم، گفتم شهيد نداديم و شهيد گرفتيم. خدا را شكر يك امانت از خدا گرفتيم دوباره تقديم خودش كرديم. پسرم راهي را انتخاب كرده بود كه آخرش به شهادت ختم مي‌شد. راست است كه مي‌گويند شهدا واسطه فيض زمين و آسمانند. خيلي از بيماران با نذر و شفاعت‌خواهي از پسر شهيدم شفا گرفتند، يك روز جمعيتي از مردم سوار ميني‌بوس شدند و بر سر مزار پسرم رفتند، مداحي كردند و مراسم گرفتند. شهيدم باعث سرافرازي و سربلندي‌ام شد.

كلثوم يدالله‌زاده مادر شهيد صفري‌تبار:

پسرم از كودكي در بسيج فعاليت مي‌كرد. ولايت‌مدار بود و خيلي به رهبر معظم انقلاب و شهدا علاقه داشت. پدربزرگش جليل صفري‌تبار نيز رزمنده جنگ تحميلي است كه در عمليات فاو جانباز شد. كميل در يك خانواده انقلابي، رزمنده و مذهبي پرورش يافت. هميشه همراه برادرش در هيئت‌هاي مذهبي فعاليت مي‌كرد. او را با وضو شير مي‌دادم. يك روز كف پايم را بوسه زد و با خوشحالي مي‌گفت من به آرزويم رسيدم! به من در كارهاي منزل كمك مي‌كرد. از كودكي در دامداري روستاي‌مان كمكم مي‌كرد. براي خودش سال خمسي داشت و اولين حقوقي كه گرفت به مركز سالمندان بابل كمك كرد، به نماز اول وقت مقيد بود و به ديگران نيز توصيه مي‌كرد نماز بخوانند، پسرم تحصيلش را تا مقطع ديپلم در بابل گذراند و در دانشگاه افسري و تربيت پاسداري امام حسين (ع) پذيرفته شد. دوره‌هاي تكاوري و يگان صابرين را گذراند، چهار سال عضو يگان صابرين بود و هميشه آماده دفاع از ميهن اسلامي‌مان و رسيدن به آرزويش شهادت بود، زماني كه به يگان صابرين رفت به خواهرش مي‌گفت خواهرجان دعاكن من شهيد شوم. خواهرش مي‌گفت مگر دل خواهر طاقت شهادت برادر را دارد! مي‌گفت من شهيد مي‌شوم، من مصطفي صفري‌تبار شهيد آينده هستم، او مي‌گفت زمان جنگ جبهه رفتن اتوبان بود و هركسي دوست داشت شهيد مي‌شد ولي الان شهادت معبر تنگي است و لياقت مي‌خواهد.