پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- امير مرادي-از بهار سرودن و به اصطلاح بهاريه سرايي از آغاز شعر فارسي تا کنون رواج داشته است و شاعران هر دوره، با توجه به شيوۀ رايج سبکي و زباني در دورۀ خود به سرايش از بهار و حيات مجدد طبيعت پرداخته اند.از بهار سرودن و به اصطلاح بهاريه سرايي از آغاز شعر فارسي تاکنون رواج داشته است و شاعران هر دوره، با توجه به شيوۀ رايج سبکي و زباني در دورۀ خود به سرايش از بهار و حيات مجدد طبيعت پرداخته اند. در اينجا قصد داريم به طور اجمالي به تعدادي از اين بهاريه ها اشاره کنيم.

۱ - بهاريه در سبک خراساني
شعر را در سبک خراساني مي توانيم شعر طبيعت بناميم؛ چه، اينکه شعر فارسي در اين دوره آفاقي است و برونگرا. بدين معنا که ذهن و چشم شاعر براي پرداخت مضامين مختلف و وصف و مدح در طبيعت مي گردد و شاعر چون نقاشي زبردست به نسخه برداري از طبيعت مي پردازد. شاعران اين دوره و اين سبک بيشتر درباري هستند و مدح پادشاهان، اشتغال عمدۀ آنان است. قالب اصلي نيز در اين دوره قصيده است و بخش طبيعت نگاري شعر، در بخش ابتدايي قصيده که تغزل ناميده مي شود (که برخي معتقدند قالب غزل برگرفته از همين بخش قصيده است) جلوه مي نمايد. يعني شاعر کار قصيدۀ خود را با ابياتي در وصف بهار، طبيعت، صبح، آسمان و... آغاز مي کند و پس از چند بيت، از بيتي که «بيت گريز» ناميده مي شود مدح ممدوح خويش را آغاز مي کند. در ادامه چند بهاريه از اين دوره را از نظر مي گذرانيم:

الف) فرخي سيستاني قصيده اي مشهور دارد که طبق قول نظامي عروضي در چهارمقاله، آن را در وصف داغگاه امير ابوالمظفر فخرالدوله که اصلاً آن را نديده بود سروده است. ابيات آغازين اين قصيده در وصف طبيعت بهار بسيار رنگارنگ و سرشار از زندگي و از زيباترين وصف هاي شعر فارسي است:

چون پرند نيلگون بر روي پوشد مرغزار

پرنيان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار

خاک را چون ناف آهو مشک زايد بي قياس

بيد را چون پرّ طوطي برگ رويد بي شمار

ب) منوچهري از ديگر شاعران مشهور اين دوره است که چه در قصايد و چه در مسمط هاي استادانۀ خود بارها و بارها به وصف بهار و طبيعت و رويش مجدد باغ و بستان پرداخته است. منوچهري شاعري است که برعکس بقيۀ شاعران اين دوره، ابايي از آوردن کلمات عربي در شعر خود ندارد و خود نيز به اين موضوع مي بالد و مي نازد. البته در مسمط زير، اين موضوع کمتر به چشم مي خورد:

آمد بهار خرم و آورد خرمي

وز فرّ نوبهار شد آراسته زمي

خرم بود هميشه بدين فصل آدمي

با بانگ زير و بم بود و قحف در غمي

پ) رودکي، پدر شعر فارسي نيز از سرايش براي بهار و طبيعت برکنار نمانده است و جابه جا با وصف و شرح هايي دلنشين به رنگ آميزي اشعار خويش پرداخته است. از رودکي در مجموع بيش از 1000 بيت باقي نمانده است اما در همين ابيات اندک نيز مي توان به جهان شعري او قدم گذاشت و از شادي و شادباشي خاصّ اين دوره لذت برد. قصيده اي از وي مي خوانيم:

آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب

با صد هزار نزهت و آرايش عجيب

شايد که مرد پير بدين گه شود جوان

گيتي بديل يافت شباب از پي مشيب

ت) انوري، شاعر بزرگ ديگر اين دوره است که بسياري سعدي را در ساده و سهل و ممتنع سرودن مديون اين «مفلس کيميافروش» مي دانند. انوري نيز به مدح شاهان مي پرداخته است و از اين راه ارتزاق مي کرده است. در ادامه ابياتي از تغزل قصيده اي را مرور مي کنيم که در مدح امير ناصرالدين قتلغ شاه سروده شده است:

شب و شمع و شکر و بوي گل و باد بهار

مي و معشوق و دف و رود و ني و بوس و کنار

سبزه و آب گل افشان و صبوحي در باغ

نالۀ بلبل و آواز بت سيم عذار

ث- بهاريه در شعر نظامي- در اينکه شعري که در منطقۀ آذربايجان و ارّان و ديارهاي نزديک آن ها سروده مي شده است را سبک بدانيم يا نه، اختلاف نظر وجود دارد و صد البته که کسي نيست که بتواند نوآوري ها و بزرگي هاي شاعراني چون نظامي و خاقاني را منکر گردد. نظامي، شاعر منظومه هاي بلند و به ياد ماندني است که کمتر شاعري است که پس از او منظومه سرايي کرده باشد و تقليد از وي را پيشۀ خود قرار نداده باشد. در خلال منظومه هاي نظامي به تناسب موقعيت وصف هايي از طبيعت و بهار صورت گرفته است. در آغاز اسکندرنامه يا همان شرف نامه نيز با ابياتي در وصف باغ و بهار مواجه مي شويم:

بيا باغبان خرمي ساز کن

گل آمد در باغ را باز کن

نظامي به باغ آمد از شهر بند

بياراي بستان به چيني پرند

ز جعد بنفشه برانگيز تاب

سر نرگس مست برکش ز خواب

لب غنچه را کآيدش بوي شير

۲ - بهاريه در سبک عراقي
در سبک عراقي شعر از گسترۀ آفاق به انفس مراجعت مي کند. در عموم اشعار اين دوره است که مي بينيم ديگر اگر وصف بهار و خزان و باغ و گل و سبزه اي هم هست در راستاي بهره گيري از اين مفاهيم در راستاي وصف معشوق يا مسائل عرفاني و معرفتي است. قالب عمده در سبک عراقي غزل است. ديگر دورۀ «وصف براي وصف» تمام مي شود و شعر از آن طرب و شادباشي به نوعي به يک حزن دروني و درد عميق بدل مي گردد. به همين دلايل است که ديگر کمتر شعري داريم که سرتاسر و يا حتي در چند بيت متوالي به وصف بهار و طبيعت بازگردد و اشارات به صورت ايهامي، استعاري و ابهام آميز است و در شعر شاعراني چون مولوي و عطار و حافظ سراسر با نماد روبه رو هستيم. به اشاراتي از بهار در سبک عراقي و در شاعران مطرح اين دوره مي پردازيم:

الف) شايد سعدي از نظر خوشي و خوش باشي به نسبت حافظ و مولانا بيشتر به سنت شاعران گذشته پايدار باشد اما تغيير محسوسي که در اشعار سعدي ديده مي شود استفاده از عناصر طبيعي براي وصف معشوق زميني است. ابيات سعدي کمتر تأويل عرفاني پيدا مي کنند اما باز تفاوت هاي فراواني ميان نگاه سعدي و شاعران سبک خراساني به طبيعت وجود دارد. قصيده اي از سعدي را در وصف بهار مرور مي کنيم: (هرچند نمود مسائلي که در رابطه با سبک عراقي گفته شد در غزل بيشتر است اما باز اين قصيده را مقايسه کنيد با قصايد و اشعار شاعران سبک خراساني)

بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار

خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار

صوفي از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار

که نه وقتست که در خانه بخفتي بيکار

ب) حافظ استاد بلانظير ايهام و ابهام است و کلمات و عبارات و ابيات او، تأويل هاي مختلف عرفاني، اجتماعي، مذهبي و حتي تاريخي پيدا مي کنند و از همين روست که پيدا کردن شعري در وصف بهار و طبيعت از او که صرفاً تک منظوره باشد سخت و شايد حتي غيرممکن باشد. با اينکه بسامد بهار و کلمات متناسب با آن در اشعار حافظ کم نيست اما اين کلمات هرجا و هر بار به گونه اي جداگانه قابل شرح و تعبيرند. غزلي از حافظ که در هر بيت به نوعي رمزي از بهار نهفته است را در ادامه مي خوانيم:

ابر آذاري برآمد، باد نوروزي وزيد

وجه مي مي خواهم و مطرب که مي گويد رسيد

شاهدان در جلوه و من شرمسار کيسه ام

بار عشق و مفلسي صعب است مي بايد کشيد

قحط جود است آبروي خود نمي بايد فروخت

باده و گل از بهاي خرقه مي بايد خريد

پ) در شعر عرفاني خالص، بي شک عطار در کنار مولانا از سردمداران است. اشعار قلندري اين شاعر نيشابوري شهره اند. عطار نيز مانند اکثر شاعران سبک خراساني نگاهي متفاوت و انفسي به بهار و طبيعت دارد و گويي در اين جهان رنگ رنگ  در جستجوي گمشده دروني خويشتن مي گردد و دنيا را سراسر جلوه اي از حق مي داند؛ آنگونه که در رباعيات مختارنامه هم اشاره دارد: «هرچيز که هست جمله چون آيينه ست/در دست گرفته، روي خوي مي بيند». در ادامه غزلي از ديوان عطار آورده شده است که در آن ضمن شرح احوال زمين در بهار، اشاراتي به مرگ نيز جلوه گر است:

جهان از باد نوروزي جوان شد

زهي زيبا که اين ساعت جهان شد

شمال صبحدم مشکين نفس گشت

صباي گرم رو عنبرفشان شد

ت) مولانا شاعري است که بي شک بي او، شعر عرفاني اوج خود را هرگز نمي يافت. در اشعار مولانا سرتاسر با نماد و اسطوره سر و کار داريم و اين نمادها در مفردات و قالب کلي آثار او نمايان است. کمتر پيش مي آيد مولانا بگويد باغ و منظورش باغ باشد و بگويد بهار و صحبت از اين بهار آفاقي مدنظر او باشد. بهار در آثار مولانا، عمدتاً بهار جان است و بهار، با رستخيز غايي جهان پيوند مي خورد. يکي از غزليات ديوان شمس را به عنوان نمونه از نظر مي گذرانيم:

آمد بهار اي دوستان منزل سوي بستان کنيم

گرد غريبان چمن خيزيد تا جولان کنيم

امروز چون زنبورها پرّان شويم از گل به گل

تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنيم


پيدايش نوروز

ميترا نصراصفهاني کارشناس ارشد ادبيات فارسي- نوروز no [w]-ruz بزرگترين جشن ملي اقوام ايراني که از نخستين لحظات سال نو شمسي آغاز مي شود؛ به معناي روز نو، روز تازه است .

«کلمه نوروز در لفظ به زبان سغدي که زبان ارمنيان امروزه نيز مي باشد، «نوسَرد» يا «نَوَسَرد» يا «نوسَرد» است که معناي «سال نو» دارد و در زبان اوستايي با لفظ «سرذه» به معني سال خورشيدي تلفظ مي شود.» (منصوره مير فتاح، 1389، صفحه 147)

مطالعات بسياري در مورد چگونگي پديد آمدن نوروز و چرايي جشن در آن روزِ به خصوص صورت گرفته است که آن موارد عبارتند از:

1- نوروز روز خلقت انسان است.

بر اساس اين باور، ايرانيان،آخرين روز سال يا اولين روز فروردين را جشن مي گيرند و آن را روز نو مي خوانند تا از خداوند سپاسگزاري کنند .

2- نخستين روز فروردين به باور بسياري از مردم، آغاز هستي و جنبش است.

آغاز هستي و حيات کيهان در کتاب بندهش، روز هرمزد از ماه فروردين، نخستين روز فروردين است و آن را هنگام نيمروز مي دانند؛ زماني که شب و روز با هم برابر است.

« نخستين روز فروردين، اولين روز سال نو است و اين روز با دخول آفتاب به برج سرطان مطابق بود ؛ طبق زيج هاي مردم در آن زمان بود که، سال ها را کبيسه  کردند. اين بود که نوروز را دليل آفرينش جهان دانستند و گفتند درين روز بود که خداوند افلاک را پس از آن‌که مدتي ساکن بودند به گردش درآورد و...» (ابوريحان بيروني)

« چون آن وقت را دريافتند ملکان عجم، از بهر بزرگ داشت آفتاب را و از بهر آنکه هر کس اين روز را در نتوانستندي يافت؛ اين روز را جشن ساختند و عالميان را خبر دادند تا همگان آن را بدانند و آن تاريخ را نگاه دارند....»(عمر خيام،)

3- روز تاجگذاري جمشيد(پادشاه پيشدادي) را روز نو خواندند.

«هر سيصد و شصت و پنج روز و ربعي که به اول دقيقه حمل باز آيد (سال نو شروع مي شود)؛ چون جمشيد آن روز را دريافت نوروز نام نهاد و جشن آيين آورد و پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدا کردند.» (عمر خيام)

گروهي معتقدند که در اين روز، جمشيد پس از انجام يک سري اصلاحات اجتماعي بر تخت زرين نشست و فاصله بين دماوند تا بابل را در يک روز پيمود ؛چون مردم اين شگفتي را از وي بديدند؛ جشن گرفتند و آن روز را نوروز خواندند.

فردوسي در شاهنامه نيز آغاز سال نو، نوروز را اين چنين مي داند:

«به فر کياني يکي تخت ساخت/چه مايه بدو گوهر اندر شناخت/چو خورشيد تابان ميان هوا/نشسته برو شاه فرمانروا/جهان انجمن شد بر تخت اوي/فرو مانده از فره ي بخت اوي/به جمشيد بر،گوهر افشاندند/مرآن روز را، روز نو خواندند/سر سال نو، هرمز فرودين /بر آسوده از رنج تن، دل ز کين/بزرگان به شادي بياراستند/مي و جام و رامشگران خواستند/چنين روز فرخ از آن روزگار/بمانده از آن خسروان يادگار»

4- نوروز جشن آغاز فصل گرم است.

اين جشن در اصل يکي از دو جشن بزرگ بود که يکي در آغاز فصل سرد و ديگري به هنگام شروع فصل گرم برپا مي شده است؛ زيرا که ايرانيان در اعصار گذشته دو فصل گرم و سرد داشتند و سال به دو بخش تقسيم مي شد.

5- نوروز روز شادي بزرگ، پس از گريه و نوحه سرايي است.

چنانکه بيروني راجع به همين روزهاي آخر سال در نزد سغديان مي گويد: «در آخر ماه دوازدهم «خشوم» اهل سغد بر مردگان پيشين خود گريه مي کنند و بر آنان نوحه مي زنند و روي هاي خود را مي خراشند و براي مردگان طعام و شراب مي بردند؛ چنان که ايرانيان در فروردگان به همين طريق رفتار مي نمايند.»