god
یکشنبه ۸ تیر ۱۴۰۴
  • زندگی
  •  سلامت
  •  فناوری
  •  ایثار
  •  اخلاق
  •  فکاهی
  •  دیدنی‌ها
  • خواندنی‌ها
logo logo
پارس را در فضای مجازی دنبال کنید
|
منو
  • صفحه نخست
  • پارس مگ
  •  پارس پلاس
  •  سیاست
  • جهان
  •  اقتصاد
  •  جامعه
  •  ورزش
  •  فرهنگ
  • شهر

در ستایش چشم

«ستایش» بالا و پایین می پرید. گوشه چادر مادرش را گرفته بود: «مامان! من دوچرخه می خواهم...» چند قدمی آنسوتر از مسجد، انتهای بن بست «قربانی»، چشم هایی به دست سرنوشت قربانی شده بود. دری کوچک به حیاط باز می شد. حیاطی کوچکتر از اندازه بازی کودکانه و خانه ای با یک اتاق که مساحتش را فرشی 6 متری پر میکرد و آشپزخانه ای که برای یخچالی کوچک هم جا نداشت. «ستایش» 4 سال دارد. چشمش به دنیا باز نشده بود که پدر و مادرش چشمهایشان را به روی دنیا بسته بودند. «علی» بابای «ستایش» وقتی یکی دو سال بیشتر نداشت، از روی گهواره افتاد، از آن روز چشم هایش هر روز کم سوتر شد تا روزی که دیگر ندید. هنوز خنده های دوران کودکی از روی لبهایش پاک نشده. دیپلم را با «بریل» گرفته و مدرک اپراتوری تلفن دارد اما کار و زندگی‌اش... زندگی اش را از دست فروشی میگذراند و دکانش؛ قطارهای مترو است. وقتی میپرسی اوضاع زندگی چطور است؟ باز «ستایش» خدا میکند؛ «خدا را شکر...» با خنده میگوید: «گاه گداری اگر ماموران مترو اذیت نکنند، پول نان شب در می آید». «کبری» مادر ستایش دل پری دارد. از سختی ها خسته، به چشم های ستایش امید بسته است. «ستایش» بالا و پایین می پرید. گوشه چادر مادرش را گرفته بود: «مامان! من دوچرخه می خواهم». بابا، در این فکر بود که وقتی ستایش سوار دوچرخه شود چه کسی هوایش را خواهد داشت که زمین نخورد.

کد خبر: 239222
۱۳۹۳/۰۷/۲۴ - ۰۴:۱۶
1413359882434_amin khosroshahi-1 (2)
1413359882434_amin khosroshahi-1
1413359883229_amin khosroshahi-2
1413359883448_amin khosroshahi-3
1413359883588_amin khosroshahi-4
1413359883822_amin khosroshahi-6
1413359884181_amin khosroshahi-8
1413359884337_amin khosroshahi-9
1413359885491_amin khosroshahi-13
1413359886583_amin khosroshahi-15
logo
RSS
  • درباره ما
  • تبلیغات
  •  تماس با ما
  • پیوندها

کلیه حقوق این سایت متعلق به «پارس نیوز» و هرگونه استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است

طراحی سایت خبری و خبرگزاری آسام