پایگاه خبری تحلیلی «پارس» -جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان، فرمانده بی بدیل لشکر همیشه پیروز ۲۷ محمد رسول‌الله در شب ۱۰ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ عملیات الی بیت‌المقدس به فرماندهی را از منطقه دارخوین به سمت جاده اهواز–خرمشهر آغاز کرد که موجب آزادسازی خرمشهر شد.

موفقیت نیروهای ایرانی در مرحله اول و دوم عملیات طریق القدس، موجب شد تا ارتش عراق همه توان خودش را در خرمشهر جمع کند و نگذارد به هر نحوی که شده، این شهر هم از دستش خارج شود. از طرف دیگر، مرحله سوم عملیات هم باید هر چه زودتر آغاز می‌شد اما با کدام نیرو؟ با کدام تجهیزات؟ چگونه بعد از ده روز عملیات شبانه‌روزی باز هم می‌بایست از نیروها انتظار داشت که بجنگند؟

در همین حال، حاج احمد متوسلیان با اینکه در وضعیت بد جسمانی قرار داشت و پاش در گچ بود و عصایی در دست داشت و لنگ لنگان هم قدم بر می داشت، ترجیح داد در منطقه بماند و مقدمات عملیات بعدی را فراهم کند. او ابتدا در جلسه فرماندهان گردان‌های تیپ ۲۷ در قرارگاه فرعی نصر ۲ حاضر شد و درباره اهمیت فتح خرمشهر صبحت کرد. او گفت: «باید بدانید که عملیات به هیچ‌وجه لغوشدنی نیست. ولو اینکه حتی یک نفر هم زنده نماند. لغو عملیات نخواهیم دشت مگر با آزادی خرمشهر…»

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «پارس»، وقتی حاج احمد این حرف ها را زد برخی از فرماندهان شروع کردند از مشکلات گفتن که روحیه بچه ها پایین است و توان کافی برای ادامه جنگ وجود ندارد و تجهیزات هم به اندازه کافی نیست و…حاج احمد تصمیم می گیرد با همان وضعیت خراب به میان رزمنده ها رفته و برایشان سخنرانی کند. سخنرانی که هیچگاه کسی فکر نمی کرد آنچنان شور و شعفی در میان بچه ها ایجاد کند. یکی از حضاری که در آن روز(یعنی ۳۱ اردیبهشت ۶۱) در آنجا حاضر بود، این ماجرا را اینطور روایت کرد است:

حاج احمد با همان عصایی که زیر بغل داشت، آمد روی چهارپایه ایستاد و پشت میکروفون قرار گرفت. لحظه ای در سکوت با دقت به چهره های بچه ها نگاه کرد و بعد گفت:

«…برادران! تا به حال چندین بار از قرارگاه به تیپ ما دستور داده اند که بکشید عقب، ولی ما این کار را نکردیم. چون می دیدیم که روحیه شما خیلی بالا است و با آنکه هر لحظه امکان دارد ارتش عراق شما را مورد حمله گازانبری قرار بدهد، با این حال شما خوب مقاومت می کنید. دشمن با این همه پاتکی که کرده، حتی نتوانسته یک قدم جلو بیاید.

درشرایطی که ما قصد داریم تا چند روز دیگر خرمشهر را آزاد کنیم، شنیده ام بعضی ها حرف از مرخصی و تسویه زده اند! بابا! ناموس شما را برده اند!(منظور خرمشهر بود) همه چیز شما را برده اند! شما می خواهید بروید تهران چه کار کنید؟ همه حیثیت ما اینجا در خطر است. شما بگذارید ما برویم با آب شط العرب وضو بگیریم و نماز فتح را در خرمشهر بخوانیم، بعد که برگشتیم، خودم به همه تسویه می دهم.

الان وضع ما عین زمان امام حسین(ع) در روز عاشورا است. بگذارید حقیقت ماجرا را به شما بگویم. ما الان دیگر نیروی تازه نفس نداریم. کل قوای ما در این زمان، فقط همین شماها هستید و دشمن هم اطلاع ندارد.

بسیجی ها! شما که می گویید اگر ما در روز عاشورا بودیم به امام حسین(ع) و سپاه او کمک می کردیم بدانید امروز روز عاشورا است… می دانم بیش از بیست روز است دارید یک‌نفس و بی‌امان در منطقه می جنگید و و خسته‌اید و شاید در خودتان توان لازم برای ادامه رزم را سراغ ندارید، ولی از شما خواهش می کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم…»
در این هنگام، حاج احمد در حالی که اشک از چشمهاش جاری شده بود، دست‌هایش را رو به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! راضی نشو که احمد متوسلیان زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده. خدایا! اگر بنا بر این است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ احمد متوسلیان را برسان…»

این حرف ها آنقدر سوزناک و عاطفی بود که باعثشد همه نیروهای تیپ، زار زار گریه کنند. خود حاج احمد هم وقتی دید بچه بسیجی‌ها اینطور گریه می کنند، بیشتر گریه‌اش گرفت. «والسلام» سخنرانی‌اش را به زحمت گفت و از پشت میکروفون پایین آمد. حرف های حاج احمد مثل انفجار یک کپسول معنویت و اخلاص در جمع بچه ها، همه را تکان داد. تا حاجی از پشت میکروفون پایین آمد، بچه ها به سمتش هجوم بردند و از هر طرف دور او را گرفتند…

هیچ کس تصور نمی کرد سه روز دیگر قرار است چه اتفاق بزرگی بیفتد…

برای مطالعه بیشتر به کتاب همپای صاعقه رجوع کنید.