زمانی علامه طباطبایی گفته بود در سال ۱۳۵۲ دو نفر از روحانیونی را که خیلی به آن‌ها ایمان داشتم، از دست دادیم؛ یکی مرحوم آیت‌الله شیخ محمدتقی آملی و دیگری آیت‌الله مهدی الهی قمشه‌ای.

کرامات الهی قمشه‌ای

الهی قمشه‌ای از روحانیون دلبستهٔ عرفان و معنویت بود. کرامات چندی از وی نقل شده است. ایشان نقل کرده است که روزی کسالتی بر من عارض شد، گفتم خدایا توسط جبرئیلت چند لیمو برای من برسان. هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که پیرمردی دق‌الباب کرد و دو لیموی درشت و خوش‌عطر آورد و گفت بردارید و بخورید.

همچنین از ایشان نقل شده است که روزی در مکه مشرف شده و در صحرا تشنگی بر وی غلبه کرده بود و امان از او گرفته بود؛ وی می‌گوید خدایا آب برسان. ناگاه سیدی پدیدار می‌شود و ظرف آبی به ایشان می‌خوراند. وی می‌گوید تا به حال آبی به این شیرینی و خنکی نخورده بودم. وقتی سیراب شدم آن سید بقیهٔ آب را به رویم ریخت و وقتی سر بلند کردم دیدم نیست.

گفته می‌شود وی هیچ‌گونه تعلقی به ظواهر دنیا نداشته است. یکی از شاگردانش گفته بود در منزل ایشان تلویزیون و حتی رادیو هم نبود تا مبادا وقت فرزندانش هدر رود. یک روحیهٔ بی‌نیازی و استغنا و دوری از تعلقات مادی در ایشان وجود داشت که انسان هر وقت به منزلشان وارد می‌شد تمام تعلقات دنیوی را فراموش می‌کرد.

سیاست در نظر الهی قمشه‌ای

الهی قمشه‌ای در مسائل سیاسی ورود نمی‌کرد. اخوی ایشان نقل کرده است که مکرر از ایشان می‌خواستند در دانشگاه و در هنگام تدریس نامی از رضاخان ببرد و از او تعریف کند ولی ایشان چنین پاسخ می‌داد: جهان کشور من خدا شاه من/ نداند جز این جان آگاه من.

روزی دکتر اقبال وزیر وقت رژیم شاه در یکی از اعیاد از ایشان درخواست می‌کند که به خدمت ایشان برود ولی الهی قمشه‌ای می‌گوید: منزل ما جنوب شهر است و محیط مناسبی نیست. ما وسائل پذیرایی حضرت اشرف را نداریم. و بدین ترتیب عذر خواسته و ایشان را به حضور قبول نمی‌کند.

الهی قمشه‌ای اگرچه در سیاست وارد نمی‌شد اما عقاید خود را از طریق اشعار خود بازتاب می‌داد. بسیاری این شعر او را در طعن دستگاه حاکمه تلقی کرده‌اند:

گیتی به مذاهب تناسخ رفت/ یکسر دد و دیو گشت انسانش

جمعی حیوان گرگ و روبه خوی/ بگرفته مقام رادمردانش

جمعی خر و گاو و آدمی صورت/ بنشسته فراز کاخ ایوانش

بر شکل بشر درندگانی چند/ چون گرگ بلای گوسفندانش (کلیات دیوان الهی قمشه‌ای، ص ۴۰۷)

در جایی دیگر گویی طعن بر رضاخان می‌زند و می‌گوید:

دین عزیز است و رجال دین شریف‌اند و بزرگ/ تف بر آن ابله که قدر و شوکت دین کاستی

از کلاغ زشت‌خوی ژاژخای هرزه‌طبع/ چند در باغ طبیعت نعره و غوغاستی

دیگر از اشعاری که شمهٔ سیاسی در کلام الهی قمشه‌ای دارد، ابیاتی است که وی شاه را به درست‌کرداری پند می‌دهد:

به توانایی است و دانایی/ نه به جور و ستم جهانداری

هر که با داوری زید با خلق/ شهره گردد به خوب‌کرداری

از ملک آفرین بر آن شه راست/ که نبیند کس از وی آزاری

آسمان زنده‌باد آن گوید/ که ز صاحب‌دلان کند یادی.

الهی قمشه‌ای با مرحوم مدرس نیز مراوداتی داشت. مدرس همشهری با الهی قمشه‌ای بود. او اگرچه به همراه مرحوم مدرس، فعالیت سیاسی نمی‌کرد، اما زمانی به همراه ایشان به زندان افتاده بود. خود وی تعریف می‌کند که زمانی با مرحوم مدرس مرا به زندان بردند و در حدود سه ماه در زندان بودم و در این مدت قرآن را حفظ کردم. روزی که ورقهٔ آزادی ما را آوردند به مأمور زندان گفتم عموجان برای ما حجرهٔ مدرسه جایی بهتر از این زندان نیست، غیر از آن‌که در آنجا ما باید خودمان نان و گوشتی تهیه کنیم و اینجا شما زحمت آن را می‌کشید. لذا اگر ایرادی ندارد ما باز هم اینجا بمانیم. مأمور زندان با خنده می‌گوید نه آقای الهی! دیگر نمی‌توانیم شما را در اینجا نگه ‌داریم.

حکیم عاشق

عشق، گوهرهٔ اندیشهٔ الهی قمشه‌ای است. آنچه بن‌مایهٔ اندیشهٔ الهی قمشه‌ای را تشکیل می‌دهد مفهوم عشق است. وی مانند بسیاری از عرفا، عشق را «حب شدید» می‌داند و از این رو معتقد است آنچه عشق نامیده شده است در قرآن کریم نیز موجود است. وی به آیهٔ «و من الناس من یتخذ من دون الله أندادا یحبونهم کحب الله والذین آمنوا اشد حبا لله» (بقره ۱۶۵) استناد می‌کند و حب الهی را برابر با عشق الهی می‌داند.

وی همچنین آیات ۳۰ و ۳۱ سوره یوسف را به عنوان آیاتی دیگر بر تأیید مفهوم عشق بیان می‌کند. بر اساس این آیات زنان مصری تا یوسف را دیدند لب به تکبیر و تبارک گشودند و دست خود را به جای ترنج بریدند و گفتند این جوان از جنس بشر نیست بلکه فرشته حُسن و جمال است. ایشان پس از ذکر این آیه بیان می‌کند که گرچه لفظ عشق در قرآن نیامده ولی در اخبار منقول از معصومین (ع) به لفظ هم بیان شده است و برای آن حدیثی از کتاب کافی کلینی نقل می‌کند.

قمشه‌ای پس از ذکر این مطلب، علت پرداختن به بحث از عشق را چنین توضیح می‌دهد: این آیات و احادیث را برای آن آوردیم که قومی بی‌ذوق و عشق و عقل و علم نگویند که در کتاب و سنت ذکری از عشق نیست و از جهل، عشق را به شهوت حیوانی که ضعیف‌ترین مراتب عشق است، اشتباه کنند. در صورتی که بین عشق و شهوت، فرق میان نور خورشید روشن و شمع روشن است و با آنکه هر دو نورند، فرق از زمین تا آسمان است.

به باور مرحوم قمشه‌ای، عشق، نمک هستی و موجب پویایی و نشاط آن است. همه موجودات مراتب پایین دائم در حال فدا شدن در مراتب بالاترند. وی معتقد است این قربان شدن تنها به داعی عشق است. حتی جمادات نیز می‌فهمند که برای بالاتر رفتن بایستی قربان شوند. همواره نوعی سیری‌ناپذیری در هستی وجود دارد که موجودات مراتب ادنی را در موجودات مراتب اعلی فانی می‌کند. سیر هستی از ثری تا ثریا امتداد دارد و حتی فرشتگان را در برمی‌گیرد. عشق به این معنا خاص هیچ موجودی نیست و همه موجودات را دربرمی‌گیرد. تنها برخی از اختصاصات عشق است که مختص برخی مراتب است.

بنابراین اگر در سخن برخی از بزرگان دیده می‌شود که احیاناً عشق را مختص انسان می‌دانند، مرادشان عشقی توأم با درد و شوق است و نه مطلق عشق.

حکیم قمشه‌ای در اشعار خود نیز مکرر به این مهم اشاره دارد:

جمله ذرات جهان را می‌کشد سودای عشق/ پیش خورشید روان‌بخش جهان‌آرای عشق

در همه آفاق و انفس بنگری حسن نگار/ وز همه ذرات عالم بشنوی غوغای عشق

گرچه قرآن دفتری در عشق و کو چون مصطفی/ از فراز عرش تا تحت الثری دانای عشق

گر «الهی» نیست معشوقی، جهان مشتاق کیست؟/ حُسن یکتا دست برهان شاهد یکتای عشق

حکیم الهی معتقد بود که تنها راه تام به سوی خدا شدن و انسان گردیدن، عشق است و کسی که عاشق نیست، بهایی از انسانیت ندارد. وی همچنین احوال عاشقان را این‌گونه ترسیم می‌کرد:

چرا دائم نمی‌خندی گر از عشاق جانانی؟/ چرا دائم نمی‌گریی اگر در دام هجرانی؟

چرا دائم رُخَت خندان، دلت گریان نمی‌بینم/ اگر در محفل خاص نکویان شمع سوزانی؟

چرا یک شب چو مشتاقان به راه دوست نشتابی؟/ که شب را روز گردانی و داد از چرخ بستانی

چرا تن‌پروری غافل کند از گوهر جانت؟/ مباد از کف دهی آن جوهر قدسی به نادانی

عشق چنان وجود او را گرفته بود که هیچ تعلقی به دنیا نداشت. علامه حسن‌زاده گفته است مرحوم قمشه‌ای بسیار بی‌قید بود. وی می‌گوید: روزی در خدمت علامه طباطبایی بودم. ایشان می‌فرمود که مرحوم قمشه‌ای وقتی در مشهد در محفل مذاکره‌ و مباحثه‌ای بودیم، با کلاه شب‌خوابی آمد. مردم پنداشتند که یک فرد عادی است.

مرحوم قمشه‌ای در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۲ چشم از جهان فروبست. جنازهٔ ایشان بسیار ساده و بی‌هیاهو و بی‌تشریفات از تهران به قم آورده شد. علامه حسن‌زاده که در تشییع جنازهٔ ایشان حضور داشته می‌گوید: مرحوم آیت‌الله اراکی را دیدم. ایشان دست و آستین مرا گرفت و پرسید این جنازهٔ کیست که دارند می‌برند؟ گفتم مرحوم آقای قمشه‌ای. گفت قمشه‌ای معروف که تفسیر قرآن را نوشت؟ گفتم آری. گفت پس چرا وضع تشییع و تشریفات جنازه‌اش این‌قدر ساده است؟

عاش سعیدا و مات سعیدا