به گزارش پارس نیوز، 

 

فرزند شهید صادق اسلامی یکی از شهدای حادثه هفتم تیر، گفت: شهید بهشتی در جلسه گفت بوی بهشت به مشام من می‌رسد و پرسیدند شما هم می‌شنوید؟ گویا چنین سوالی را کردند که یکدفعه بمب منفجر شد.

علیرضا اسلامی فرزند شهید صادق اسلامی است. وی در سال ۶۰ عضو کمیته دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی بود و پدرش را در انفجار دفتر حزب در هفتم تیرماه از دست داد. با اسلامی درباره این حادثه و حواشی انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی به گفتگو نشستیم.

اسلامی درباره روز حادثه می‌گوید: ساعت ۸ شب بود؛ در منزل داشتم غذا می خوردم. داشتم اخبار گوش می کردم که تلفن زنگ خورد و گفتند یک صدای انفجاری سمت سرچشمه شنیده شده و شاید حزب منفجر شده باشد. منزل ما نزدیک سرچشمه و خیابان ایران بود؛ لذا بلافاصله سوار موتور شدم و رفتم دیدم یکی به سرش می زند، یکی از دوستانم هم داشت از داخل کوچه بیرون می آمد و می گفت همه کشته شدند و بدبخت شدیم و خیلی ناراحت بود.

وی می‌افزاید: بعد من رفتم جلو دیدم دفتر حزب منفجر شده و آوار روی سر همۀ کسانی که در سالن بودند، فرود آمده و آسیبِ شدید دیدند. با موتور برگشتم منزل و به مرکزی که آن زمان در دادستانی داشتیم، زنگ زدم. چون آن زمان شهربانی فعال نبود و نیروهای مردمی به صورت گشت شب در تهران کنترل و نظارت می کردند، به مرحوم سردار قدیریان گفتم که چنین اتفاقی افتاده است و من احتمال کودتا می دهم؛ بگویید همه واحدها در سطح شهر بیایند که خدایی نکرده اتفاقی نیفتد.

اسلامی تصریح کرد: بعد من گفتم چه کنم؟ قدیریان گفت تو برو همانجا و بالا نیا، من دوباره برگشتم و جنازه ها را از زیر آوار بیرون آوردیم؛ البته یکی از آشناهای ما که بنّا بود، وقتی از آنجا عبور می کند، می بیند اتفاقی افتاده و می رود از خانه بیل و کلنگ می آورد و چون ماهر بود، شروع به کندن می‌کند. ما آنجا را کندیم و احتمال دادیم بعضی‌ها هنوز زنده باشند. ما حدود ۲۶ یا ۲۷ نفر را از آنجا زنده بیرون آوردیم.

وی ادامه داد: تا ساعت ۳ بامداد طول کشید که جنازه ها را از زیر آوار بیرون آوردیم و تقریباً کار تمام شد و جنازه ها را هم داخل آمبولانس می گذاشتند و به بیمارستان های اطراف حزب منتقل می کردند. البته چون سالن قدیمی بود و تیرآهن‌های روسی ۲۴ خیلی قطوری داشت و روی آن را کاهگل کرده بودند، شاید نیم متر قطر سقف بود و روی آن را هم مدام قیرگونی کرده بودند لذا به سختی اینها جدا می‌شد.

اسلامی تاکید کرد: نهایتاً وقتی ما می‌خواستیم این قیرگونی‌ها را جدا کنیم، تمام سرهای انگشت‌های ما رفته بود و خون می‌آمد که تعدادی مجروح بیرون آمدند و بقیه شهید شدند. بعد ما برگشتیم و رفتیم مرکزی که داشتیم و کسانی که شهید شده بودند، برای غسل بردند و فردا هم رفتیم بهشت زهرا.

وی گفت: در مرحله اولیه، امکانات نبود. وقتی سقف منفجر شد یک سالنِ بزرگی بود و زیر این سالن، ستون وجود نداشت بعد دیوارِ ضلع غربی سالن یکجا با انفجارِ بمب و خلائی که ایجاد می‌شود، کنار می‌رود و ضلع شرقی چون تمام در و پنجره بود، می‌شِکند و دیوار آن طرف می‌رود و سقف یکپارچه پایین می‌آید. سپس از مغازه‌های نزدیک آنجا یک لیفتراک آوردند و با زنجیر، یکی از سرستون‌ها را بستند که آن را بلند کند، لیفتراک نمی‌تواند یک تُن نیرو را بلند کند؛ خیلی سنگین بود و قابل حمل نبود و لذا زنجیر پاره شد.

اسلامی اظهار داشت: مثلا شاید نیم متر یا ۱ متر بلند کرد و دوباره نتوانست و زنجیر پاره شد و مجدداً به زمین خورد. در مرحله اول حادثه، عده‌ای بعد از انفجار بمب تعدادی ترکش به آنها اصابت کرد و تعدادی در همان ابتدا شهید شدند یا مانند شهید بهشتی که دست‌هایش سوخته بود؛ یعنی هم ترکش خوردند و هم سوختند. تعدادی هم آوار روی سرشان ریخته بود، تعدادی هم لای صندلی‌ها و یا اگر نزدیک پنجره بودند شیشه به آنها آسیب وارد کرده بود.

وی تصریح کرد: پس از آن، یک جرثقیلِ بزرگتری آوردند که توانست تعدادی را جابه‌جا کند و همانطور که گفتم ما به روشی که آن بنّا گفت، از جاهایی که می‌شد حدود ۲۶ نفر را تقریباً زنده بیرون آوردیم اما ۷۳ نفر شهید شدند.

اسلامی گفت: آنجا «مرحوم نظران» که بعدها دبیر شورای دفاع شد، مسئولِ داخلی حزب بود چون قبلاً در ارتش بود و آشنا داشت؛ بلافاصله به ژاندارمری آن زمان که در واقع نیروی انتظامیِ داخلی بود، تماس گرفت. آمدند و اطراف حزب را محاصره کردند که کسی وارد نشود و درها را بستند. آمبولانس‌ها آمدند داخل و جنازه‌ها را بیرون می‌بردند. پسر شهید بهشتی را دیدم آمد آنجا ایستاد و یا بعضی از اعضای حزب که در داخل حزب بودند اما در آن اتاق نبودند و داخل اتاق‌های دیگر بودند یا بعضی از اعضای شورای مرکزی حزب که جلسۀ دیگری داشتند، آمدند. بعد از اینکه این جنازه‌ها را بیرون آوردند ساعت ۳ بامداد بود و یک جنازه باقی مانده بود که یکی، دو روز بعد پیدایش کردند؛ شهید «اِستکی» بود که مربوط به چهارمحال و بختیاری بود. جنازه این شهید بسیار تکه پاره شده بود.

وی با اشاره به مراسم تشییع و تدفین شهدا اظهار داشت: پیکر شهدا را در مقابل مجلس تشییع باشکوهی کردند و به بهشت زهرا  بردند و آنجا دفن کردند. البته تهدیدات منافقین هم آن زمان بود. شهید بهشتی را روز بعد دفن کردند چون هم تهدیدات بود و مقداری به صورت قطعی اعلام نشده بود. ایشان را در سردخانه گذاشتند و روز بعد ایشان را دفن کردند.

اسلامی با اشاره به نقش کلاهی در انفجار حزب جمهوری اسلامی گفت: مجموعه حزب جمهوری انتظامات داشت، تعدادی از افراد انتظامات شب‌ها آنجا بودند و پُست می‌دادند. در فیلم سرچشمه آقای خلیلی که یکی از دوستانی است که آن شب آنجا مسئول حفاظت بوده، می‌گوید ما در اطراف نیرو گذاشتیم، حتی درب جنوبی که رو به خیابان امیرکبیر باز می‌شد. بعد یکدفعه دیدیم کلاهی نیست! چون کلاهی مسئول دعوت بود. مسئولین حفاظت در ابتدا نمی‌دانستند چه شده است. بعضی‌ها قبلا روی کلاهی شک و شبهه‌ای داشتند و بعد وقتی می‌بینند نیست، روی او حساس می‌شوند که او کجا رفته است؟ بعد متوجه می‌شوند به بهانه بستنی خریدن! با موتورش بیرون می‌رود و فرار می‌کند.

وی تاکید کرد: کلاهی چون مسئول دعوت بود، یعنی در تشکیلات تهران کار می‌کرد، تمام مسئولان نظام و به ویژه کسانی که در حزب جمهوری و خط امام بودند را برای جلسه هفتم تیر دعوت کرد. شاید حدود ۲۰۰ نفر را دعوت کرده بود؛ البته تعدادی به دلایل مختلف نیامدند. مثلا شهید قدوسی کار داشته، آقای ربانی املشی بازدید اوین رفته بوده، آقای مهدوی در راه بوده، آقای رجایی یا آقای باهنر یا آقای هاشمی در کرمان مشغول بازدید معدن بودند یا بعضی افراد، به جلسه نرسیدند. یا مثلا در همان روز جلسه برخی دوستان به آقای عسگراولادی می‌گویند شما روزه هستید، به خانه بروید و ایشان به همین دلیل از حزب خارج می‌شود.

وی تصریح کرد: ما آنطور که متوجه شدیم، کلاهی زیر میزی که شهید بهشتی در آنجا مشغول صحبت بوده، بمبی را تعبیه می‌کند که این بمب منفجر می‌شود. بعضی از کارشناسان می‌گفتند پای ستون ضلع شرقی که دیوار بوده، شاید بمبی بوده که آن را قیچی کرده است. من این را نمی‌دانم و کارشناسان باید نظر بدهند.

اسلامی اظهار داشت: پدر من آنجا نشسته بود و در زمین والیبال حزب بازی داشت. شهید بهشتی آنجا نماز می‌خواند، پدر من وقتی پشت سر شهید بهشتی داشتند نماز می‌خواندند، او تسبیحات می‌گفته که پدرم به کلاهی می‌گوید، شما چرا نمی‌روید داخل سالن؟ شما که خودتان مهمان دعوت کردید چرا داخل نمی‌روید؟ پدرم او را ترغیب می‌کند که زودتر برود و کلاهی هم می‌گوید من دارم تسبیحات می‌گویم. کلاهی شهید بهشتی را زودتر می‌فرستد داخل.

وی با اشاره به دستورجلسه حزب در روز انفجاد اظهار داشت: دستورجلسه هم موضوع اقتصاد بود و پدر بنده معاونت وزارت بازرگانی را به عهده داشت. قرار بود راجع به گرانی‌ها صحبت شود. چون مجلس به عدم کفایت بنی‌صدر رای داده بود، لذا پیشنهاد می‌دهند به شهید بهشتی که دستورجلسه را به موضوع انتخابات ریاست‌جمهوری تغییر بدهیم. تعدادی موافقت می‌کنند و بحث می‌رود روی موضوع انتخاب رییس جمهور. شهید بهشتی نکاتی را گفتند که باید افرادی را انتخاب کنیم که مهره آمریکا نباشند و توضیحاتی را داد و بعد یکدفعه احساس کردند و گفتند بوی بهشت به مشام من می‌رسد و پرسیدند شما هم می‌شنوید؟ گویا چنین سوالی را کردند که یکدفعه بمب منفجر شد و شهید شدند.