به گزارش پارس به نقل از مهر، همایش سالانه تجلیل از خادمان هیئت الرضا در کرج برگزار شد که این مراسم حاشیه هایی داشت:

با توجه به آنکه این همایش هر سال توسط هیئت الرضا (ع) در کرج برگزار می شود، شرکت کنندگان برنامه به رسم هرساله خودشان با مچ بندهای زردی که نشان از رنگ پرچم حزب الله و جهاد دارد در مراسم حاضر شده بودند.

برخی از جوانان حاضر در مراسم پرچم های « یا حسین» ‏ ، « یا اباالفضل» و پرچم های ایران را به دست داشتند.

تعدادی از حاضران روی چند تابلوی مختلف، کلماتی را نشان میدادند که با کنار هم قرار گرفتن این جمله را تشکیل می دهد: « من فقط به خاطر رهبرم به تو رای می دهم. »

در سالن تصاویری از شهدای انقلاب اسلامی مانند شهید بابا نظر و شهید احمد کاظمی نصب شده بود.

بسیاری از حاضران این مراسم پرچم زرد رنگ حزب الله را به دست داشتند و گروهی دیگر تصاویر امام راحل و مقام معظم رهبری را به دست گرفته اند. بانوان نیز به رسم هر ساله هیئت الرضا (ع) با سربند زرد رنگ در مراسم حاضر شده بودند.

تابلو نوشته های هم در دست مردم به چشم می آمد یا چنین مضامینی: « مالک اشتر علی فدایی سید علی/ دلبسته یاران خراسانی خویشم/ تا ابد مردترین باش/ علمدار بمان/ فقط به خاطر رهبر به تو رای می دهیم. »

ظرفیت سالن محل برگزاری همایش که یک مجتمع ورزشی است از دقایقی پیش از شروع مراسم تکمیل شده بود و بسیاری از حاضران ایستاده مراسم را دنبال کردند.

تعداد حاضران مراسم بیش از ٣ هزار نفر تخمین زده می شود.

همایش با تلاوت قرآن امیر حسین فردی، قاری بین المللی قرآن کریم و پخش سرود جمهوری اسلامی ایران آغاز شد.

مادر یکی از شهیدان نونهال استان البرز به نام رضا پناهی که در سن ١٢ سالگی به شهادت رسیده و جمع دیگری از خانواده های شهدا و ایثارگران، به همراه نمایندگان کرج در مجلس شواری اسلامی در سالن حضور داشتند.

مادر شهید در آغاز مراسم پشت تریبون رفت و با ستایش از مقام والای شهدا و ایثارگران گفت: « رزمندگانی در دوران دفاع مقدس در جبهه ها حاضر شدند، ولی امروز هم رزمندگان بسیاری هستند که راه همان شهدا را ادامه می دهند. » این مادر شهید با اشاره به ضرورت حضوردر انتخابات ریاست جمهوری گفت: « ما باید کسی را انتخاب کنیم که درد جامعه را بداند نه کسی که فقط به فکر خودش است. باید با انتخابمان شهدا و خانواده هایشان را شاد کنیم. باید به آنهایی رای بدهیم که همراه و همرزم شهیدان بودند. باید فردی را انتخاب کنیم که بداند خواهر و برادر شهید چه کشیده است. » او در پایان گفت: « باید فردی مثل قالیباف را انتخاب کرد که سالها همراه شهیدان بوده است. »

در ادامه جوانان کرج که در این همایش شرکت کرده اند، ابیات زیر را در مدح حضرت ابا عبدالله الحسین همخوانی کردند:

سوگند می خورم به شرف و پرچم حسین/ سوگند می خورم به علم و ماتم حسین

ما پیرو شه بی سریم/ پای ولایت و رهبریم

لبیک یا حیدر لبیک یا زهرا/ لبیک یا مولا حسین ابا عبدالله

احب الله من احب حسینا/ ابد والله ما ننسا حسینا

در ادامه مراسم‏ ، جمعی از خانواده های شهدا از محمدباقر قالیباف به پاس سال ها جهاد و خدمتگذاری در نظام مقدس جمهوری اسلامی تجلیل کردند. مادر شهید پناهی، پدر شهید شهبازی و همسر شهیدان کربلایی و کلانتری که همرزمان قالیباف در دوران دفاع مقدس بودند، با هدیه های معنوی شامل یادگاری هایی از شهیدانشان از وی قدردانی کردند. هنگامی که قالیباف برای تجلیل به سوی جایگاه حرکت کرد، حاضران با شعارهای « این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده/ نصر من الله و فتح قریب، نسل علی اکبریم فداییان رهبریم، مالک اشتر علی، فدایی سید علی و حزب فقط حزب علی، رهبر فقط سید علی» از وی استقبال کردند.

هنگامی که قالیباف در جایگاه حاضر شد، جوانان حزب اللهی کرجی این شعر را که از قبل آماده کرده بودند، با یکدیگر زمزمه کردند:

عطر زلال فکه پیچیده اینجا اومده یادگار خون شهیدان
تو از تبار عشقی، تبار بارون طلائیه، شلمچه، دجله و کارون
کار خدا بود باقی بمونی برام تو امروز قصه بخونی
قصه احمد کاظمی ها رو شکوه رزم باکری ها رو
قسمت اینه دوباره باید بجنگی دووم بیار دلاور، تو مرد جنگی
تو یار پارکاب رهبرمونی بدون که دل بخواه نسل جوونی
ما با تو هستیم غمت نباشه باید طنین جبهه به پا شه
رزمنده هستیم رزمنده هستیم سینه کبود فاطمه هستیم

به دلیل کثرت جمعیت، فضای سالن گرم شده است. قالیباف قبل از سخنرانی کت خود را در می آورد و با چفیه ای که به گردن داشت سخنرانی اش را آغاز کرد.

قالیباف با یک دستگاه ون به مراسم آمده بود.

عهد نامه ای که قالیباف خواند

قالیباف در بخشی از مراسم گفت امروز می خواهم مطلبی را با شما جوانان و خانواده های شهدا بگویم. این مطلب سندی باشد بین ما. بعدا می توانید به من یادآوری کنید که آن روز در آستانه ماه رجب در حضور خانواده های شهدا چه گفتم. این وعده و قرار ما با هم است:

اینک که در این لحظه در پیشگاه شما ایستاده ام به همین که اینجا ایستاده ام افتخار می کنم. همین که مرا پذیرفته اید، همین که خودی دانسته اید و همین که اجازه داده اید شما جوانان عزیز و حزب اللهی را دوست داشته باشم. من، فرزند پدری هستم که در روستای سرسبز و کوچکمان با دستانش کار می کرد، با عرق جبین، پدرم به من آموخت که جزء مردم بودن، جزء همین روستایی ها، جزء همین بی ادعاها، بی زرق و برق ها، بی غرورها، افتخار است و آموخت که دوست داشتن مردم، سعادت می خواهد و عشق پدرم به مردم روستایمان، سال ها بعد عشق من شد برای دفاع از این مردم. دفاع از این خاک شریف، دفاع از این دین نجیب و دفاع از این اسلام عزیز. و من همراه همین جوان های بی ادعا، عهد بستیم که تا جان در بدن داریم، از دوستی این مردم نگذریم: « انّهم فتیةٌ آمنوا بربّهِم و زدناهم هدی» یادم نمی آورد عهد جوانکی که هنوز مو بر صورت نداشت اما دل شیر داشت، « حسن باقری» را می گویم. مرد اخلاقی و جوانمردی که « امّی» بود مثل پیامبرش، اما سال ها قبل رفتنش سرش را فدای معرفتش کرده بود: « عبدالحسین برونسی»

توفیق داشتم سال های سال هم رزم این شهید بودم، شهید برونسی یک کارگر ساده اما سرشار از معنویت و اخلاص بود. بزرگان افتخار می کردند که در گردان شهید برونسی بودند؛ من نباید بگویم در لشکرش فرمانده بوده ام، من هم به عنوان فرمانده در جلوی این مرد زانو می زدم. اصلا وقتی نگاهش می کردی باید جلویش زانو می زدی. یادم نمی رود عهد شهید فهمیده که هنوز گرمای نگاهش را در چشمان پدر رنج کشیده اش می بینم. بگذارید این داستان را برای شما بگویم، که این داستان من نیست داستان غیرت یک نسل است. قصه واقعی، قصه برونسی، همت، خرازی، کلهر، فهمیده، زین الدین، و مگر می شود با آن بدن های نحیف و روح های بزرگ با آنها سال ها هم نفس بود، اما عهدشان را فراموش کرد. و خدا را شاهد می گیرم که من از روزی که آخرین فشنگ جنگ رها شد تا امروز چشمان برادرانم عبدالحسین، شهید حاج همت، شهید فهمیده، مهاجر، شهید کاظمی و همه شهدای هم رزم، که هرگز آنها را فراموش نکرده ام. چندی پیش در جمع خانواده شهدا بودم.

همسر شهید چراغچی به من گفت: فلانی! آیا به یاد « آقا ولی» هستی؟ دختر این شهید، زهرا خانم که در زمان شهادت شهید چراغچی سه ماه بیشتر نداشت و اولین فرزند این شهید بود نیز حضور داشت. من در پاسخ گفتم اگر روزی بگذرد و یاد شهید چراغچی نباشم، فردای قیامت مدیون شما هستم. چشمانی که هر لحظه می بینمشان در چهره تک تک شما مردم، چشمان برادران شهیدم که گویی اینک در صورت نجیب شما مردم حلول کرده است.

و من امروز در پیشگاه شما افتخار می کنم که چشمانتان نظاره گر راه من است. شمایی که مرا از کوچه پس کوچه های روستایمان تا نبرد عشق و تا جهاد بعد از جنگ حمایت کردید، و اینک که اینجا ایستاده ام آمده ام دوباره با برادران شهیدم که گویی در چشمان شما نشسته اند، عهد ببندم با آن روح ها، عهد ببندم که بدن هایشان در کوه های غرب کشورم تکه تکه شد اما بی عزّت نشد، با آن ها عهد ببندم که تمام سال های انقلاب رنج کشیدند اما آه نکشیدند، با آن ها که درد فراقشان را حتی در گوش انقلاب هم زمزمه نکردند و به کوه های کوه درس مقاومت و ایستادگی دادند. با این خانواده های شهید، جانباز، مفقود الاثر، با این اهل دل، با این روح های شریف با این مردمان نجیب.

و من آمده ام دوباره با رهبر عزیزم، با امامم، با چشمان نگران مردمم، و با خاک میهنم؛ خاک شرافت، خاک عزت، خاک جوانمردی، عهد دوباره عشق ببندم، عشقی که از آن روزهای بهشتی در چهره های این مردم مانده است، روزهایی که ایران شده بود: باغی از باغ های بهشت. روزهایی که مردم همه برادر شده بودند: بی کینه، بی ریا، بی نفاق، بی دروغ، و با محبّت و صفا.
روزهایی که شهر شده بود، « شهر عشق» ، بیابان شده بود، « بیابان صفا» ، آسمان شده بود، « آسمان بی کینه» .

روزهایی که در این نگاه های پرامید شما، اثرش هست و من عهد می بندم که آن روزهای بی کینه و ریا و دروغ و پرمحبّت و صفا را به شهرمان، به کشورمان و به آسمانمان بازگردانم. عهد می بندم که بر عهد با آن روح های عزیز پایدار بمانم که آنها تمام وجودم بودند و رفتند.

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم