پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- مهدی پورصفا- در میانه‌ قرن بیستم، ریچارد نیکسون، سی وهفتمین رئیس‌جمهور امریکا به این نکته مهم اشاره کرده بود که جهان اسلام در قرن بیست‌ویکم، مهم‌ترین میدان‌های زورآزمایی سیاست امریکاست. از زمان نیکسون تا به الان سال‌های درازی می‌گذرد ولی به نظر می‌رسد پیش بینی نیکسون محقق شده است. 

  اسلام جای شوروی را می‌گیرد

فروپاشی شوروی به‌عنوان مهم‌ترین رقیب استراتژیک امریکا موجب شد به باور استراتژیست‌های امریکایی، از آن پس «تهدید سبز» (جهان اسلام) جایگزین «تهدید سرخ» (شوروی) شود، به‌همین علت بود که در ابتدای دهه‌ ۹۰ میلادی، امریکا به بهانه‌ جنگ عراق و کویت، وارد منطقه‌ خلیج فارس شد. بوش پدر، چنین اقدامی را در راستای ایجاد «نظم نوین جهانی» نامید. 

شش سال بعد از حمله‌ امریکا به عراق برای کمک به کویت، شیمون پرز، نخست‌وزیر رژیم نحس صهیونیستی، صحبت از «خاورمیانه‌ جدید» کرد. شش سال بعد از پرز، حالا نوبت بوش پسر بود که وارد معرکه شده و فاز دیگری از نقشه‌ کلان نظام سلطه را عیان کند. مقامات امریکایی در حقیقت ابایی نداشتند از اینکه صراحتاً بگویند هدفشان از حضور در منطقه، دخالت در امور داخلی کشورهاست اما هنوز «فیلمنامه» آنها کامل نشده بود. این فیلمنامه نیازمند یک «گره داستانی» تمام عیار و یک «سکانس» جذاب برای همذات‌پنداری بیشتر با «قهرمان داستان» بود. حادثه‌ 11 سپتامبر ۲۰۰۱، همان سکانس جذاب برای حضور قهرمان داستان بود. 

شب همان حادثه‌ 11 سپتامبر، در ساعت 8:30 جورج بوش از دفتر خود در کاخ سفید، مقابل دوربین رفت و در سخنرانی خود پرده از استراتژی امریکا در سال‌های آتی برداشت: «امروز هزاران نفر توسط شیطان کشته شدند... تروریست‌ها توانستند بزرگ‌ترین ساختمان ما را نابود کنند ولی آنها هیچ آسیبی به اصول ما نمی‌توانند بزنند، ارتش ما قوی و آماده است، امریکا به این دلیل مورد حمله قرار گرفت که ما فانوس دریایی درخشانی برای آزادی و فرصت در جهان هستیم... برای ما تفاوتی بین تروریست‌ها که این اعمال را انجام دادند و کسانی که به آنها پناه دادند وجود ندارد.»

نیم ساعت پس از آن، جلسه‌ شورای امنیت ملی امریکا با حضور بوش برگزار شد. او صراحتاً اعلام کرد این حادثه یک «فرصت بزرگ» برای امریکاست؛ فرصتی که کشورهای دیگر باید انتخاب کنند آیا «با ما هستند یا علیه ما؟» جورج بوش در کنفرانس مطبوعاتی خود در فوریه‌ ۲۰۰۲ صراحتاً اعلام کرد: «تاریخ یک فرصت استثنایی را به ما داده است تا از آزادی دفاع کنیم. ما این فرصت و لحظه را به چنگ آورده‌ایم و عمل خواهیم کرد. من از منافع خودمان دفاع خواهم کرد. من از مردم امریکا دفاع می‌کنم.» کاندولیزا رایس، وزیرخارجه‌ وقت ایالات متحده آشکارا بیان کرد: «سیاست‌خارجی ما به‌طور قطع یک سیاست‌خارجی مداخله‌گراست و این سیاست برخاسته از منافع ملی ماست و نه برخاسته از منافع جامعه‌ موهوم بین‌المللی.» این چنین بود که ارتش امریکا در سال ۲۰۰۱ به افغانستان و سپس در سال ۲۰۰۳ به عراق به بهانه‌ جنگ با تروریسم حمله کرد تا همچنان خود را «بازیگر نقش اول» این داستان نمایش دهد. 

خاورمیانه بزرگ

یک سال بعد از حادثه‌ 11 سپتامبر، کالین پاول، وزیرخارجه‌ وقت امریکا پرده از برنامه جدید این کشور به بهانه مبارزه با تروریسم در منطقه‌ غرب آسیا برداشت: «طرح خاورمیانه‌ بزرگ». رهبر انقلاب در همان ایام درباره‌ آن فرمودند: «مسئله‌ خاورمیانه‌ بزرگ، یک آرزوی امریکایی است. خاورمیانه‌ بزرگی که آنها می‌گویند، یعنی کشوری بزرگ در خاورمیانه به مرکزیت اسرائیل، البته منظور آنها این نیست که یک دولت واحد تشکیل شود، نه، همین دولت‌هایی که در مرزهای جغرافیایىِ کنونی قرار دارند، باشند، منتها دولت‌هایی که توی مشت امریکایی‌ها باشند، مردم به‌ظاهر آنها را انتخاب کرده باشند، اما امریکایی‌ها خواسته باشند.»

اما هنوز چند سال از اجرای این طرح نگذشته بود که این طرح با شکست مواجه شد. 

امریکایی‌ها که تا پیش از این تصور می‌کردند روند دموکراسی‌سازی در منطقه، منجر به تقویت «شبکه‌ حامیان غرب» خواهد شد، حالا به‌وضوح مشاهده کردند که به «پاشنه‌ آشیل»شان بدیل شده است. در عراق که امریکا امیدوار به روی کار آمدن احزاب و اشخاص لائیک و سکولار بود، قدرت به دست اسلامگراها و مخالفان سیاست‌های امریکا افتاد. بیداری اسلامی در تونس و مصر نیز موجب سرنگونی دو متحد قدیمی امریکا یعنی بن‌علی و مبارک شد. شکست‌های پی در پی غرب در سوریه و فلسطین و لبنان و یمن، در کنار نهضت بیداری اسلامی‌ای که در چند سال اخیر به راه افتاد، عملاً عرصه را برای مقامات امریکایی و شکست طرح خاورمیانه‌ بزرگ مهیا کرد. 

از اقدام سخت به نرم

نظام سلطه، چاره‌ای جز تغییر استراتژی نداشت؛ تغییری که از «اقدام سخت» به سمت «اقدام نرم» باید انجام می‌شد. «پروژه‌ نفوذ»، همان اقدام نرم امریکا برای شرایط جدید منطقه است. «نفوذ» در کنار ایجاد «اختلاف» در میان دولت‌ها و ملت‌ها، راهکار جدید امریکا برای بازگشت و حضور در منطقه است. 

 واضح است که پروژه‌ نفوذ، بیش از هر چیزی توسط «بازیگران داخلی» متمایل به غرب انجام خواهد شد، آنچنان ‌که چندین سال پیش، دیک چنی، معاون رئیس‌جمهور ایالات متحده به صراحت اعلام کرد: «دولت امریکا خود را متعهد به حمایت از کسانی می‌کند که در راه اصلاحات در خاورمیانه‌ بزرگ فعالیت می‌کنند.» 

مقابله با سیاست منطقه‌ای ایران 

اما آنچه بیش از آن نشان می‌دهد که امریکا به دنبال ایجاد نفوذ در ساختار منطقه و مقابله با استراتژی نظام جمهوری اسلامی ایران در سطح منطقه است؛ ‌راهبردی که بر اساس مخالفت با سیاست‌های امریکا در منطقه است و بارها و بارها به انحای مختلف بیان شده است و جدی‌ترین مانع در مقابل غرب و به خصوص امریکا محسوب شده و یکی از مهم‌ترین محورهای امریکایی‌ها برای نفوذ در مقابل ایران بوده است. 

قلب این راهبرد در مقابل ایران پذیرش رژیم صهیونیستی به عنوان یک واقعیت در سطح منطقه است. امریکایی‌ها به‌شدت در تلاشند تا توافق با ایران را سکوی امنیت رژیم صهیونیستی معرفی کنند. برای مثال، «المانیتور» به نقل از یک مقام وزارت خارجه‌ امریکا اعلام کرد: «قصد داریم بر ایرانی‌ها فشار وارد کنیم تا آنها روند افزایش آشوب‌ها در منطقه را از طریق کمک به حزب‌الله و حماس متوقف کنند.» آنگلا مرکل نیز چنین گفت: «لحن ایران در قبال اسرائیل قابل پذیرش نیست... اینکه ایران تغییری در مواضع و لحن خود در قبال اسرائیل نداده و این رژیم را به رسمیت نمی‌شناسد، ناامیدکننده است.»

این موضوع اما به‌تنهایی نمی‌تواند به‌طور واقعی امنیت رژیم صهیونیستی را تأمین کند، لذا امریکایی‌ها با استمساک به راهبرد نانوشته‌ شرمنده‌سازی ایران به‌دنبال وادار کردن این کشور به «عادی‌سازی» رابطه با اسرائیل هستند. این موضوع به‌صراحت در گفته‌های مقامات غربی و به‌خصوص امریکایی‌ها مشهود است. 

ایجاد همکاری مشترک بین ایران و غرب

از سوی دیگر امریکایی‌ها به دنبال ایجاد نوعی همکاری مشترک با ایران بر سر داعش هستند. گرچه هدف از این راهبرد در بلندمدت «عادی‌سازی رابطه» در سایر زمینه‌هاست، اما واضح است که این موضوع منطقاً صحیح نیست. موضوع منافع مشترک ایران و امریکا حتی در مسئله‌ داعش نیز با هم یکسان نیست. بخشی از دلیل این موضوع در رویکرد امریکا به منافع موجود در تروریسم ریشه دارد. امریکا نه‌تنها از حضور تروریسم در منطقه ناراضی نیست که بخواهد برای از میان بردن آن با کشوری دیگر ائتلاف تشکیل دهد بلکه خود به‌وجودآورنده و پشتیبانی‌کننده‌ گروهک‌های تروریستی در منطقه است. 

در این میان روشن و آشکار است که رویکرد مقامات ایرانی باید به دنبال این باشد تا جلوی هر گونه نفوذ گرفته شود.