به گزارش پارس به نقل از فارس، ساعت نزدیک 6 بعد از ظهر بود که به در ورودی بیت رسیدم. از خلوتی جلوی درب ورودی، فهمیدم که زود آمدم و خوشحال از اینکه بازرسی ها زیاد طول نمی‌کشد.
وقتی وارد حسینیه شدم در همان ابتدا نگاهم به پدران عزیز شهدا افتاد که بعضی سه فرزند و بعضی دو فرزند خود را با افتخار در راه اعتلای این انقلاب فدا کردند و خمی به ابرو نیاوردند.در این جلسه خانواده شهدای واقعه هفتم تیر هم حضور داشتند.

ساعت یک ربع به هشت بود، یکی از مادران شهدا که می‌خواست سکوت جلسه را بشکند گفت: برای سلامتی مقام معظم رهبری صلوات که در همین موقع آقا تشریف آوردند. مردم مانده بودند صلوات بفرستند یا شعار بدهند که عده‌ای صلوات و شعار را قاطی کردند. آقا هم با خنده ای ملیح حضار را دعوت به نشستن کردند.

جلسه با قرائت قرآن آغاز شد و بعد از ارائه گزارش توسط آقای شهیدی رئیس بنیاد شهید، حضرت آقا سخنرانی خود را آغاز کردند ...

می‌توان گفت تنها سخنرانی بود که با آرامش برگزار می‌شد و از تکبیر و شعارهای بی موقع خبری نبود.

آقا از نیاز مردم به شناخت دشمن تا خیانت کسانی که امریکا را موجه نشان می‌دهند گفتند، به حمایت غربی ها از منافقین تروریست تا اجنبی بودن کسانی که حاضر نیستند نام شهیدان به عظمت برده بشود اشاره کردند و به کم کاری در بحث شهدا مخصوصاً شهدای هفتم تیر گریزی زدند. نکته ای که باز جلب توجه می‌کرد حمایت از جناح فرهنگی مومن بود که فرمودند: به نظر می‌رسد که این کار ـ معرفی کردن شهدا ـ را هم بایستی سپرد به جناح فرهنگیِ مومن انقلابی مردمیِ خودجوش.

حضرت آقا به جنایاتی که امریکایی ها در این چند روز از تیرماه در آن مستقیم یا غیر مستقیم دست داشته اند اشاره کردند و گفتند به تعبیر بعضی از دوستان خوب است که 7 تا 12 تیر را هفته حقوق بشر آمریکایی اعلام بکنیم.

فکر می‌کردم که جلسه با همان آرامش ادامه پیدا کند ولی مگر می‌شود؟

نزدیکی‌های اذان مغرب بود که یک نفر بین سخنان آقا شروع کرد به حرف زدن اما از حق نگذریم حرف دل خیلی ها را زد و گفت به شکرانه سلامتی مقام معظم رهبری و جان به سلامت به در بردن از حادثه تروریستی مسجد اباذر که در چنین روزی یعنی 6 تیر منجر به جانباز شدن حضرت آقا ....

آقا سخنانش را قطع کردند و گفتند: البته این از جان سختی ما بود که با خنده حضار همراه شد و یک نفر گفت سلامتی آقا صلوات ... آقا هم گفتند این صلوات و این سخنرانی شما به منزله این بود که می‌خواستید جلسه تمام شود و با یک و «السلام و علیکم» جلسه را تمام کردند که با ناراحتی حضار همراه شد ولی دیگر کار از کار گذشته بود.

نماز که خوانده شد عده ای رفتند برای صرف افطاری و بعضی از خانواده شهدا رفتند پیش آقا، عجب صحنه های عجیبی بود از گریه پدران و مادران و دلجویی آقا از ایشان؛ یکی از جانبازان که از سادات بودند رسیدند خدمت آقا و شال سبز خود را به آقا دادند که اقا برگردن خود انداختند. شال سبز خیلی به آقا می آمد.

یک نفر با دختر کوچکش رسیدند خدمت آقا و دست نوشته خود را به آقا داد که با خط کودکانه خود نوشته بود:

به نام خدا

من ریحانه قاسمی هستم دوستت دارم ،می‌خوام امشب بیام پیشت با بابام و عموم

من نوه شهید قاسمی هستم ...

بالاخره با اصرار فراوان محافظان، آقا تشریف بردند برای صرف افطاری. تقریباً یک ساعت از اذان می‌گذشت و هنوز آقا افطار نکرده بودند.

ایشان روی میز نشستند و با آرامش مشغول خوردن غذا شدند. گاهی عده ای با اصرار و اجازه خود آقا خدمت ایشان می‌رسیدند و آقا آنها رو مورد تفقد قرار می‌دادند.

تنها شخصی که می‌شناختمش که خدمت آقا رسید حسین قدیانی بود.

آقا که رفتند تازه محافظ هایی که نتوانستنده بودند افطار کنند نشستند سر سفره ولی غذا تمام شده بود ولی بدون هیچ گلایه ای از اضافات غذایی که در سفره مانده بود افطار کردند؛ تواضعی که از آقا یاد گرفته بودند.

نگاه به ساعت کردم، نزدیک 10 بود.